چرا پوتین مرد شماره یک روسیه است؟
گروه جهان |بهاره محبی|
ولادیمیر اسپیردونویچ پوتین هفتم اکتبر 1952 در لنینگراد، سنپترزبورگ امروزی، به دنیا آمد. اسپیریدون، پدربزرگش، آشپز شخصی لنین و استالین و پدر و مادرش کارگران یک کارخانه بودند. گفته شده، پدر پوتین یک کمونیست واقعی بود و مادر او یک مسیحی ارتدوکس؛ اگرچه جرات نداشت در خانه هیچ نشانه یا علامتی از دین و آیین خود بروز دهد. پدر و مادر پوتین از بازماندگان محاصره لنینگراد، یکی از سیاهترین دورههای تاریخ روسیه هستند، دورانی که تقریبا یک میلیون تن جان خود را از دست دادند.
نشریه فارین پالیسی سال 2013 در گزارشی با اشاره به ویژگیهای برجسته شخصیتی پوتین مینویسد: پوتین محصول محیطی است که در آن پرورش یافته است. او ترکیبی از هویتهای چندگانه تجربی است و مجموعه این هویتهاست که او را به مهره پشت پرده موثری در سیاست روسیه تبدیل کرده است. پوتین را میتوان سیاستمداری دولتگرا خواند، کسی که از نخستین روزهای حضورش در کرملین از طریق بازیابی ارزشهای اصیل روسیه، تقویت سنتهای تاریخی و پایان بخشیدن به تقلید کورکورانه از مدلهای انتزاعی غربی و بهدنبال بازسازی و تقویت دولت بود. او با این حال از بسیاری جهات با جامعه سیاسی روسیه و حتی در سازمان اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی (کگب) که سالها در آن فعالیت داشت نیز یک غریبه بود.
پوتین در دهه 1970 به استخدام این نهاد در آمد اما نتوانست به سرعت از نظر رتبه رشد کند. پوتین هرگز عضو ساختار حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز نبود و در سراسر دهه 1980 یک غریبه باقی ماند. در طول دوره اصلاحات مهم پروستریکا، کگب وی را به شهر درسدن آلمان شرقی فرستاد و تا زمان سقوط دیوار برلین در آنجا باقی ماند. پوتین در تابستان 1996 بعد از تصدی معاونت شهرداری سنت پترزبورگ، بطور ویژه به عنوان یک غریبه (یا خارجی) برای کمک به ریشهکن کردن منافع تثبیت شده حلقههای سیاسی و اقتصادی پایتخت به مسکو آورده شد. او در دوران ریاستجمهوریاش از برتری «غریبه» بودن خود استفاده کرد و بر ارتباط خود با مردم معمولی روسیه پافشاری کرده و خود را از نخبگان منفور پایتختنشین جدا کرد.
پوتین همچنین سیاستمداری است که به وابستگی خود به سنتهای تاریخی روسیه میبالد. برای مثال او خود را با پیوتر استولیپین، نخست وزیر نیکلای دوم، آخرین سزار از سلسله رومانف، اصلاحطلب در حوزههای اجتماعی و اقتصادی مقایسه کرده است. در حوزه اقتصادی، پوتین پرداخت بدهیهای عظیم دولتهای گورباچف و یلتسین را اولویت قرار داد. وی همچنین به دنبال این بود که بتواند ذخایر عظیم ملی از نفت، گاز و فرآوردههای نفتی گرفته تا خوراک دام، دارو و ژنراتورها را بازسازی کند و در نهایت توانست پشتوانه مالی قابل توجهی را در برابر بحرانهای اقتصادی ایجاد کند. عملگرایی پوتین او را که همیشه طرفدار اقتصاد بازار آزاد بود، قادر ساخت تا پس از به قدرت رسیدن دو اصل اساسی کمونیسم را کنار بگذارد: مالکیت دولتی و برنامهریزی مرکزی.
فارین پالیسی مینویسد: «تاریخ به پوتین آموخت که سیستم اقتصادی شوروی شکستخورده است و آنچه اهمیت دارد مالکیت خصوصی، رقابت آزاد در سیستم سرمایهداری و بازار است؛ اما وقتی که به ریاستجمهوری رسید با چالشی جدی روبهرو شد: اینکه چگونه صاحبان بخشهای خصوصی و کسب و کارهای غیردولتی روسیه را با برآورده کردن اهداف دولتی که، برای توسعه روسیه نیاز داشت وفق دهد؟ پوتین چگونه میتوانست بدون بازگشت به مالکیت تمام دولتی زمان شوروی صنعت را کنترل و هدایت کند؟ پوتین پاسخ این پرسش را در مهمترین ویژگی شخصیتی خود پیدا کرد: مامور اطلاعاتی. در زمان معاونت شهرداری سنتپترزبورگ که به تشویق کگب آن را در اختیار گرفت؛ بازرگانان هدف پوتین بودند نه شرکایش. وی برای اطمینان از اینکه آنها به تعهداتشان در قبال شهرداری عمل خواهند کرد اطلاعات مهم شخصی و مالی آنها را جمعآوری کرد و به عنوان اهرمی علیهشان به کار میگرفت. زمانی که در سال 1996 به مسکو رفت هم دوباره از همین تاکتیک برای تعداد دیگری از تجار استفاده کرد.
پوتین در کگب آموخته بود که چگونه ماموران را شناسایی، استخدام و به کار گیرد. این ابزار برای به واکنش درآوردن الیگارشی روسیه بسیار گرانبها بود. برای مثال پوتین در یک نشست با الیگارشی روسیه در جولای 2000 از تاکتیک کتابچه کگب استفاده کرد. وی توضیح داد که بازرگانان میتوانند داراییهای گسترده خود را حفظ کنند اما باید با نظام مالیات جدیدی که منابع بیشتری را در اختیار دولت فدرال قرار میدهد، موافقت کنند. پوتین به آنها گفت که باید فعالانه در فعالیتهای اقتصادی خود در خارج از کشور منافع ملت و دولت روسیه را در نظر بگیرند.
استفان والت، نظریهپرداز روابط بینالملل، در یادداشتی درباره پوتین در فارین پالیسی نوشته است: «پوتین ارتباط منطقی میان اهداف خود و منابع در دسترس ایجاد کرده است و این یکی از خصیصههای یک استراتژیست خوب است. به عبارت دیگر پوتین در مقایسه با سیاستمداران دیگر از جمله باراک اوباما به نظر موفقتر میآید چون اهدافش مطابق با منابع محدودش هستند. (به عنوان مثال در سیاست خارجی) او دوست دارد درباره هژمونی امریکا شکایت کند اما از او سخنرانیهایی مبنی بر اینکه چطور سرنوشت روسیه مقرر بر اعمال رهبری بر کل سیاره زمین است، نمیشنوید. شکست و ناکامی او آن است که همه اینها کوتاهمدت و در ذات تدافعی خود هستند؛ او در حال جنگ بر سر مجموعه اقداماتی است که مانع از وخیم شدن بیشتر جایگاه جهانی روسیه شود و نه اینکه برنامهیی را در پیش بگیرد که شاید قدرت روسیه و جایگاه آن را در دوره طولانی مدت گسترش دهد.»