بار مشکلات اقتصادی را کدام نسل باید به دوش بکشد؟
گروه اقتصاد اجتماعی| محمدمهدی حاتمی |
آیا پدر و مادرها مسوول نابسامانیهای اقتصادیی هستند که گریبان نسل کنونی را گرفته است؟ بسیاری از جوانان امروزی معتقدند که پاسخ به این پرسش مثبت است. رفتارهای اقتصادی نسلهای قبلی، چه رفتارهایی که بر متغیرهای کلان اقتصادی موثرند و چه متغیرهایی که اقتصاد خرد باید مطالعهشان کند، همه و همه بر شرایط اقتصادی کنونی تاثیر میگذارند. به عنوان تنها یک مثال، توسعه نامتوازن شهری مانند تهران و سیاستهای نادرست در بخش مسکن میتواند قیمتها را آن قدر بالا ببرد که کمتر فردی از نسلهای آتی بتواند توانایی تهیه مسکن در این شهر را داشته باشد. اما آیا واقعا میتوان گذشتگان را مسوول شرایط کنونی دانست؟ چه میتوان کرد تا بار اشتباهاتی که نسلی دیگر مرتکب شده است، بر دوش نسلهای بعدی نیفتد؟
وقتی صحبت از دهه شصتیها میشود، خیلیها از جمله خود دهه شصتیها و کسانی که این دوره را به یاد دارند، به یاد فرصتهای اندک و جمعیت زیاد میافتند. نوزادان متولد در دهه 60 شمسی، در شرایطی که کشور درگیر جنگی تحمیلی بود، با کمبودهای بسیاری روبهرو بودند، کمبودهایی که همپای رشد آنها همراه آنها ادامه پیدا میکرد: معضل کمبود شیر خشک به معضل مدارس دو و سه شیفته تحویل پیدا کرد و این معضل بعدتر به غول کنکور بدل شد، غولی که حالا در بازار راکد اشتغال و صف چند صد هزار نفری وامهای ازدواج خود مینمایاند و شاید فردا روزی به غول بازنشستگی بیمستمری بدل شود.
دانشجویانی که باید پول بدهند
ایران پس از انقلاب شاهد جهشی عظیم در جمعیت دانشجویان بود، جمعیتی که در سالهای دولتهای نهم و دهم به اوج 6-5میلیون نفری رسید و حالا همین موج به مرزهای بازار کار نزدیک شده است. همین موج دانشجویان بود که به تورمی کمی در رشد واحدهای دانشگاهی و انواع و اقسام فرصتهای تحصیلی ختم شد. در این سالها ساختمانهای بسیاری در قالب دانشگاههای آزاد، پیام نور، علمی کاربردی و دانشگاههای غیر انتفاعی کاربری پیدا کرد و حالا که این موج از نفس افتاده، همین دانشگاهها به تکاپوی فروش املاکشان افتادهاند. در این سالها افزون بر اینها بارها و بارها اعلام شد که حدود 85درصد از دانشجویان شاغل به تحصیل در دانشگاههای ایران، هزینه تحصیل خود را پرداخت میکنند و به اصطلاح در دانشگاههای سراسری درس نمیخوانند. در زمانی که هنوز دانشگاه پولی مترادف با دانشگاه آزاد بود، دانشجویان دانشگاههای کشور در اعتراض به پذیرش دانشجوی پولی تجمع کردند. فحوای شعارهای اعتراضآمیز آنها هم این بود که چرا عدهیی باید زحمت بکشند و درس بخوانند اما عدهیی دیگر پول بدهند و وارد دانشگاه شوند. اعتراض آنها در آن زمان به نظر معقول میرسید، چرا که در ایران، تا به آن
زمان، تنها از طریق رقابت فشرده کنکور بود که دانشجویان میتوانستند وارد دانشگاه شوند. با این همه، میتوان استدلال کرد که اتفاقاً دولتها در ایران، دستکم در این مورد، مسیر درستی را پیمودهاند.
اقتصاد را بسیاری علم تخصیص بهینه منابع دانستهاند و آنها که سودای اقتصاد بازار در سر دارند، میدانند که یکی از مدعیات به نفع اقتصاد بازار این است که بازار خود میتواند منابع را به بهترین شکل و بهینهترین حالت تخصیص دهد. در مساله ورود به دانشگاه هم همین موضوع مدخلیت دارد. چرا باید عدهیی محدود که احیاناً از هوش بالاتر یا امکانات بالاتری برخوردار بودهاند بتوانند جواز ورود به دانشگاههای مجانی و از این طریق بازتولید موقعیت خود در آینده را به دست آورند و بقیه از این فرصت باز بمانند؟ پولی کردن دانشگاهها اتفاقاً بر اساس همان مکانیسم بازار، بر کسب دانش قیمت میگذارد و این قیمتی است که بر اساس اصول عدالت، خود شخص باید پرداختش کند نه جامعه، چرا که بیشترین بهره از تحصیلات را خود فرد میبرد نه جامعه.
تورم بهتر است یا رکود؟
در ارجح دانستن این یا آن نسل بر یکدیگر، میتوان گریزی به متغیرهای کلان اقتصادی هم زد. افزایش نسبت بدهیهای ملی به تولید ناخالص داخلی در کشورهای مختلف جهان نشاندهنده ترجیح تورم بر رکود است. در حالی که به اعتقاد برخی اقتصاددانان، بحران اقتصادی مالی در سال 2008 به دلیل ترکیدن حباب تورم در جهان رخ داده بود و موجب زمین خوردن اقتصادی به بزرگی اقتصاد ایالات متحده امریکا شده بود، حالا چین هم با بحران بزرگ بدهیهای ملی مواجه است. دولتهای بسیاری در جهان، امروز تورم را بر رکود ترجیح میدهند و شاهد مثال این مدعا هم افت ارزش دلار به عنوان واحد پول مرجع در جهان در چند دهه پس از کنفرانس برتون وودز است، آن همزمانی که ارزش دلار بر اساس ارزش طلا تعیین میشد: دلار سالهاست افت ارزش پیدا میکند چرا که دلار چاپ میشود. اما آیا چاپ دلار و به جان خریدن تورم، افزایش بدهیهای ملی، کسری بودجههای دولتی و البته به پیش راندن اقتصاد به سمت آیندهیی نامعلوم که در آن حبابهای اقتصادی میترکند، بر تحمل ریاضت و رکود اقتصاد ارجحیت دارد؟ اقتصاددانان در این باره توافق نظری ندارند. قدر مسلم اما این است که افزون بر اقتصاددانان، جامعه شناسان
اقتصادی و متخصصان اقتصاد اجتماعی هم میتوانند برداشت خودشان را از تداوم یکی از این دو شق داشته باشند. وجود تورم در اقتصاد جهانی به زبان ساده یعنی چرخ اقتصاد میچرخد و البته احتمال وقوع شکستهای بازار به آیندهیی دور واگذاشته میشود. این به زبان خودمانیتر یعنی نسلهای کنونی راحتتر زندگی کنند و آیندگانی که هنوز نیامدهاند خودشان با شکست بازار خودشان دست در پنجه شوند. انتخاب ریاضت اقتصادی و سفت بستن کمربندها اما عملا به معنی آن است که نسلهای فعلی هزینه نابسامانیهای اقتصادی کنونی را خود پرداخت کنند تا تنگناهای فعلی برطرف شود. نمونه یونان مثال خوبی در این باب است و البته درسهایی هم برای اقتصاد ایران دارد: طبقه بازنشستگان و مستمریبگیران دولتی در یونان آن قدر فربه شده است که صندوقهای بازنشستگی را به مرز ورشکستگی کشانده و دولت را دچار کسری بودجههای عمیق کرده است. یونانیها اما نمیپذیرند که با کاهش دستمزدها، افزایش سن بازنشستگی و رکود اقتصادی، دست و پنجه نرم کنند. در ایران هم توازن میان شاغلان اقتصادی و مستمری بگیران چنان به هم خورده است که صندوقهای بازنشستگی و سازمانهای حمایتی بسیاری در آستانه ورشکستگی
ایستادهاند.
ایران با اروپا قابل مقایسه نیست
علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و مدیر گروه برنامهریزی و رفاه اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران اما معتقد است مدلهای بررسی شکاف بین نسلی در ایران را نمیتوان بر اساس مدل کشورهای اروپایی تنظیم کرد. او در گفتوگو با «تعادل» میگوید: «در مباحث جامعهشناسی اقتصادی، معمولا از دو گونه رفاه صحبت میشود، مورد نخست رفاه افقی و مورد دوم هم رفاه عمودی است. منظور از رفاه عمودی، وجود رفاه در میان گروههای مختلف درآمدی در جامعه است و منظر از رفاه افقی هم این است که شخص در تمام دوران چرخه حیاتش، یعنی کودکی تا پیری، از رفاه برخوردار باشد.» او ادامه میدهد: «بازنشستگان امروزی آینه شاغلانی هستند که به زودی بازنشسته میشوند و اگر صندوقهای بازنشستگی احساس کنند وضعیت مالی شان در آینده وخیم خواهد بود، با کاهش مستمریهای بازنشستگی عملا موجب کاهش تقاضا در خانوار و رکود اقتصادی هم میشوند.» سعیدی ادامه میدهد: «نمی توان به راحتی گفت که دولتها در ایران باید با کاهش دستمزدهای بازنشستگان، از نسل امروزی حمایت کنند و ایران از این نظر با کشورهای اروپایی تفاوت دارد. در ایران برخلاف کشورهای غربی هنوز خانواده هستهیی نشده است و بسیاری از سالمندان ایرانی همچنان با فرزندانشان زندگی میکنند. از طرف دیگر، در ایران برخلاف کشورهای غربی، خانوادهها حتی در شرایطی که فرزندانشان شاغل نباشند باز هم از آنها حمایت مالی میکنند. افزون بر اینها، در خانوادههای ایرانی در موارد بسیاری هزینههای خانوار بر دوش مستمری بگیران است و به همه این دلایل شاید برای بهبود وضعیت نسل کنونی اتفاقا بهتر باشد که مستمریهای بازنشستگی افزایش هم پیدا کنند.»