سعی کردم به توصیه چخوف عمل کنم
جواد مجابی گفت: چخوف میگوید برای نویسنده بودن هر روز باید بنویسید و البته این منوط به داشتن قریحه است. من از سال ۱۳۳۵ که کلاس پنجم بودم، هر روز مینوشتم و این نوشتن تا امروز هیچگاه قطع نشده است.
وی افزود: در واقع تسلط به زبان کافی نیست. عاشق زبان بودن است که اهمیت دارد. آدم باید با زبان در یک عشق بازی مداوم باشد و زبان برای او یک موجود زنده قابل درک باشد. همانطور که نقاشی و دیگر آثار اینگونهاند. بدون عشق ورزیدن به رسانهیی که در آن کار میکنیم، قادر نخواهیم بود که رشد کنیم. شاید مهارتهایی را به دست بیاوریم. وقتی شخص با این حوزههای مختلف آشنا میشود به تدریج یک نوع رابطه معنوی برای او ایجاد میشود. البته این گاهی هم باعث ترس در نوشتن است. وقتی متون درجه یک را میخوانیم در خلوت از خود این را میپرسیم که تو چطور جرات کردی و مینویسی؟!وی گفت: یکبار با دولتآبادی صحبت میکردم. به ایشان گفتم هر بار مولوی میخوانم، حس میکنم که بیخود کردهام این همه شعر گفتهام! گفت که البته اگر من هم بیهقی را خیلی خوب خوانده بودم، شاید دست به نوشتن نمیزدم. در واقع این میراث و گنجینه ما آنقدر مهم است که باید بسیار کوشش کنیم تا شاگردانی وفادار این شیوه باشیم. اینکه ما حس کنیم در عرصهیی داریم، کار میکنیم که استادان بزرگ هنوز حضور دارند و سایهشان بر سر ماست و در واقع اگر یک شاعر و نویسندهیی این تصور را داشته باشد که در محضر جهان مینویسد، نه برای شهر و کشور خود و در برابر نویسندگانی چون فرانتس و گابریل گارسیامارکز و داستایوفسکی و بالزاک و... یا نویسندگانی چون ابوالفضل بیهقی پس با فروتنی بیشتری کار میکند و میفهمد که هیچ نیست و تنها شاگردی است که از ترکیب این دانشها و خلاقیتها بهرهیی یافته است. این فروتنی یک امر ریاکارانه نیست باید در ذهن یک هنرمند رسوب کند و در این زمینه کوشش کند. به قول حافظ: گرچه وصالش نه به کوشش دهند / هر قدر ای دل که توانی بکوش