چقدر به جامعه بدهکاریم
جیمز بویس و پیتر بارنز|
ترجمه: امیرحسین میرابوطالبی|
این اواخر بحث درباره درآمد همگانی دوباره قوت گرفته است: پرداخت نقدی به همه افراد بدون توجه به نژاد، جنسیت یا نیازشان. از حامیان این ایده در گذشته میتوان از اینها نام برد: انقلابی معروف توماس پین؛ رهبر حقوق مدنی مارتین لوترکینگ؛ اقتصاددان بازار آزاد میلتون فریدمن و رییسجمهور امریکا ریچارد نیکسون. توجه امروزی به این موضوع ناشی از رکود درآمدی طبقه متوسط و کارگران فقیر امریکا و کندی مدام رشد اقتصاد در این کشور است.
این ایده در تمام طیفهای ایدئولوژیک با استقبال مواجه شده است، آن هم در عصری که تقریبا بر سر هیچ چیز اجماع وجود ندارد. به نظر لیبرالها یا حداقل برخی از آنها در شرایطی که درآمد مشاغل کفاف زندگی قشر متوسط را نمیدهد این اقدام میتواند راهی برای محافظت از این طبقه باشد. محافظهکاران یا حداقل برخی از آنها، این اقدام را راهی برای کاهش وابستگی به هزارتوی پیچ در پیچ طرحهای رفاهی میبینند.
با این حال درآمد همگانی هزینهبر است و به سرعت با مانع یافتن منبعی مناسب برای تامین هزینههایش مواجه میشود. از مالیات نمیتوان به عنوان منبع تامین این هزینهها استفاده کرد چراکه هر قدر درآمد همگانی مطلوب است، افزایش مالیات (به خصوص با هدف بازتوزیع درآمد) منفور است. خوشبختانه راهی دیگر برای تامین مالی جود دارد: درآمد همگانی میتواند از داراییهای همگانی یا همان ثروت مشترک تامین شود.
ثروتی که ما وارثش هستیم و با یکدیگر ایجادش کردهایم، تریلیونها دلار ارزش دارد اما در حال حاضر تقریبا هیچ درآمدی از آن نصیب ما نمیشود. میراث مشترک ما شامل هدیههای بسیار گرانبهای طبیعت مانند اتمسفر، مواد معدنی، آب شیرین همچنین داراییهای اجتماعی مانند زیرساختهای حقوقی و مالی است که بدون آنها شرکتهای خصوصی نمیتوانستند وجود داشته باشند چه برسد به اینکه شکوفا شوند. در همین امریکا با مدیریت بهتر داراییهای مشترک میشد به هر امریکایی ازجمله بچهها چند صد دلار در ماه پرداخت کرد.
برای مثال، ظرفیت محدود اتمسفر برای جذب آلایندهها را در نظر بگیرید که منجر به تغییرات اقلیمی شده است. با دریافت هزینه از آلودهکنندهها به خاطر استفاده از این ثروت کمیاب، هم از اقلیممان محافظت میکنیم و هم مقداری پرداختی به همه افراد خواهیم داشت. دیگر اشکال آلودگی را نیز به همین شکل میتوان قیمتگذاری کرد. همچنین میتوانیم قیمتهای بازاری برای استخراج مواد معدنی و چوب از منابع عمومی برقرار کنیم که در حال حاضر با قیمتی نازل و قراردادهایی مهربانانه در اختیار بخش خصوصی قرار گرفته است. مجبور کردن آلودهکنندگان و استخراجکنندگان به پرداخت همراه با حفظ نظارت میتواند انگیزههایی بازارمحور برای احترام به طبیعت ایجاد کند.
این همه گزینههای ما نیست. داراییهای عمومی علاوه بر طبیعت شامل استعدادهای جامعه نیز هست. مثال این مورد زیرساختهای مالی و حقوقیای است که بدون آنها اموال خصوصی میلیاردرها هیچگاه وجود نداشت.
وارن بافت، سرمایهگذار مشهور، یک بار به اوباما گفت: «من به اندازه کافی خوششانس بودم که در زمان و مکانی به دنیا بیایم که جامعه قدر استعدادم را بداند، آموزشهایی در اختیارم قرار دهد که بتوانم این استعداد را پرورش دهم، قوانین و نظامی مالی تدوین کند که به من اجازه دهد، کاری را انجام دهم که عاشقش هستم و با انجام آن، پول زیادی هم دربیاورم.» وقتی از او پرسیدند چه مقدار از ثروت او را جامعه پدید آورده است، پاسخ داد:«درصد بسیار قابلتوجهی از آن را.» هربرت سیمون، اقتصاددان برنده نوبل در این مورد دقیقتر سخن گفته است: «به نظر من اگر خیلی خوشبین باشیم، میتوانیم ادعا کنیم که یکپنجم درآمدمان را به دست آوردهایم، بقیهاش میراثی است که با عضویت در یک نظام اجتماعی بسیار مولد بر جای میگذاریم.»
در حال حاضر، آنها که از داراییهای ساخته اجتماع بهره میبرند تقریبا بهازایش هیچ چیز نمیپردازند. اما میتوان این شرایط را تغییر داد. میتوان هزینه استفاده از اجزای کلیدی زیرساختهای مالی و حقوقی را دریافت کرد، برای مثال تعیین هزینهیی ناچیز برای تراکنشهای مربوط به معاملات سهام، اوراق قرضه و اوراق مشتقه سالانه حدود 300میلیارد دلار عایدی دارد. چنین مبالغی نه تنها درآمد همگانی را تامین میکند بلکه بورسبازی را تضعیف و به تثبیت نظام مالی کمک میکنند. اینگونه مبالغ را میتوان از درآمدهای حق اختراع یا بهرهبرداری نیز دریافت کرد چراکه این درآمدها علاوه بر نوآوری افراد، حاصل تدوین و اجرای حقوق انحصاری توسط جامعه نیز هست.
نتیجه اینکه به راحتی میتوان سبدی از داراییهای همگانی مشخص کرد که بتوان با بهرهگیری از آن به هر امریکایی تحت پوشش تامین اجتماعی ماهانه 200دلار حقوق داد. این حقوق را میتوان بدون درگیر شدن با هر نوع بوروکراسی مستقیما به حسابها یا کارتهای بانکی افراد واریز کرد. این پول به همه افراد به عنوان صاحبان مشترک داراییهای همگانی داده میشود و به نسبت میزان استفاده توسط کسانی پرداخت میشود که میخواهند از این داراییهای مشترک بهره ببرند. این پرداختیها مالیاتی نیست که به دولت بدهند و دولت آن را هزینه کند بلکه پرداختی به همه ما در ازای ارزش حاصل از داراییهای مشترکمان خواهد بود. حال اگر همه درآمدی منظم از داراییهای مشترک کسب کنند، دیگر کسی انگیزهیی برای کارکردن خواهد داشت؟ پاسخ این است که تا وقتی درآمد مبتنی بر دارایی به شکلی غیرطبیعی بالا نباشد (که اصولا هم نمیتواند باشد) اکثر افراد برای رسیدن به زندگی بهتر همچنان به کار کردن تمایل خواهند داشت. البته برخی افراد از انجام کارهایی که از آن متنفرند، راحت خواهند شد که خب این نکته مثبتی است. برخی دیگر هم میتوانند به کارهایی مشغول شوند که واقعا دوست دارند حتی
اگر پرداختیاش چندان زیاد نباشد که این هم نکته مثبتی است.
در بازی مونوپُلی (روپولی) هر کس با گذشتن از خانه شروع 200دلار دریافت میکند. دریافت این پولها بازی را به هم نمیریزد بلکه کمک میکند که تمام بازیکنان بازی کنند. اگر هر کس در ماه 200دلار دریافت کند همین اتفاق میتواند در اقتصاد واقعی ما نیز روی دهد. این پول اضافی مقداری از بار مشکلات را از دوش خانوادههای مشغول به کار برمیدارد و شانس آنها را برای رسیدن به موفقیت و رضایت خاطر افزایش میدهد. این درآمد ماهیانه علاوه بر این باعث میشود که اقتصاد کشور بدون ایجاد بدهی بیشتر رونق بگیرد.
رهبران سیاسیمان استعدادهای طبیعت و جامعه را به ما تقدیم نخواهند کرد؛ یگانه راه بهرهمندی از آنها این است که دست در دست هم خواستار این حق شویم. جالب اینجاست که میتوانیم برای این کار از یک دارایی دیگر استفاده کنیم که به همین طریق به دست آوردهایم: دموکراسیمان.