درضرورت سیاستزدایی از اقتصاد
مسعود نیلی|
بدون مقدمه به فهرستی از مشکلات کشور اشاره میکنم:
1. فشار سنگین انبوه متقاضیان شغل و ظرفیت محدود اقتصاد برای ایجاد اشتغال در مقیاس مورد نیاز، کاهش کم سابقه سطح درآمد خانوارهای شهری و به ویژه روستایی طی سالهای 1386 تا 1392 و دشوار بودن ترمیم این کاهش در بازه زمانی میان مدت، مشکلات صندوقهای بازنشستگی، نظام بانکی، مسائل جدی زیست محیطی و بحران منابع آب، عمدهترین مسائل یا همان ابرچالشهایی هستند که همچون چسبی غلیظ و قوی به آینده کشور چسبیدهاند و جز آنکه با تدبیر و صبر و متانت حل شوند راه دیگری ندارند. این در حالی است که حلال همیشگی مشکلات، یعنی درآمدهای نفتی نیز در وضعیت پر رونقی به سر نمیبرد.
2. در حوزه روابط بینالملل، برخلاف سالهای نیمه دوم دهه 1990 و نیمه اول 2000، از نظر سیاسی فضای جهانی با عدم قطعیتهای بسیاری مواجه شده است و شاید هیچ زمانی را در گذشته نتوان سراغ گرفت که امنیت داخلی طیف گستردهیی از کشورهای جهان تا این اندازه به چالش کشیده شده و بهرهگیری از فضای جهانی برای حل مسائل داخلی کشورها تا این اندازه دشوار شده
باشد.
امریکا در دوره ترامپ، در حال تبدیل شدن به یک بازیگر بر هم زننده قواعد توافق شده جهانی است. از نظر اقتصادی نیز از یک طرف پیشبینیهای موجود از رشد اقتصاد چین بیانگر آن است که یک موتور مهم رشد تقاضای جهانی و به خصوص انرژی، در مسیر کندی حرکت سیر میکند و از طرف دیگر، بعد از بحران مالی 2008، سختگیریها و احتیاطهای بانکی بهشدت افزایش پیدا کرده که برای نظام بانکی ما با پیشینه بیاحتیاطیهای زیاد، بسیار محدودکننده است.
در مجموع در مقایسه با 15 تا 20 سال گذشته، فرصتهای بهرهگیری از منابع جهانی بسیار کمتر و نامطمئنتر و تهدیدهای آن بسیار بیشتر و قطعیتر شده است.
3. مسائل منطقهیی پیرامون ما مسائلی بسیار جدی همراه با عواقب غیر قابل پیشبینی از نظر گستره و عمق خشونت ناشی از پدیده داعش و نیز تضادهای رو به رشد منطقهیی و تحولات سیاسی مترتب بر آن است.
4. در حوزه اجتماعی، بعد از توقف اشتغالزایی اقتصاد در فاصله زمانی سالهای 1384 تا 1391، همزمان با به سن کار رسیدن موج متولدین دهه 1360، مشکلات بزرگی از قبیل به تعویق افتادن سن ازدواج، افسردگی و اعتیاد جوانان، طلاق، جرم و جنایت و بسیاری دیگر از ناهنجایهای اجتماعی گریبان کشور را گرفته است که همچنان نیز ادامه دارد.
5. در حوزه نظام مدیریتی و اجرایی، ظرف دهسال گذشته به سمت ضعیفتر شدن این سرمایه مهم و حیاتی حرکت کردهایم. حوادث سیاسی داخلی، جدای از ماهیت و قضاوت در مورد آنها، منجر به ضعیفتر شدن و محدودتر شدن توان مدیریتی کشور شده است. بگونهیی که امروز، پیدا کردن افراد واجد صلاحیت مدیریت ارشد به کاری بسیار دشوار تبدیل شده است. نتیجه آن است که توان حل مشکلات در مسیر مقابل ابعاد مشکلات حرکت کرده
است.
6. تصویر موارد ذکر شده در پهنه جغرافیای وسیع و متنوع کشور در استانهای مختلف به ویژه از نظر فقر و نرخ بیکاری جوانان تحصیلکرده، در کنار مسائلی از قبیل بحران آب و ریزگردها و غیره، متاسفانه بسیار نامتوازن و هشداردهنده است.
خلاصه آنکه هر کارشناسی با یک بررسی اولیه در زمینه مشکلات مختلف چند بعدی کشور، بلافاصله به این نتیجه میرسد که مسائلی بزرگ و تعیینکننده بر سر راه آینده آن قرار گرفته است. از یک طرف تهدیدهای بیرونی بر فرصتهای آن غلبه کرده و از طرف دیگر، ابعاد مسائل داخلی نیز شرایط دشواری را ایجاد کرده است.
در یک برخورد کاملا منطقی، نخستین نتیجهیی که در چنین شرایط پیچیدهیی به ذهن میرسد، آن است که حتی اگر قوای موثرکشور با انسجام کامل و در فضایی آرام و مسالمتآمیز بهطور کامل و منحصرا بر حل این مشکلات متمرکز شوند، رسیدن به شرایط مطلوب و عبور بدون مساله از این گردنههای سخت، بسیار دشوار خواهد بود. پیدا کردن راهحلها دشوار است، رسیدن به توافق بر سر آنها دشوارتر و اجرای آنچه بر سر آن توافق میشود از هردو دشوارتر! پس قاعدتا هیچ اولویتی مهمتر ازاین نیست که همه متانت و تدبیر داشته باشیم تا بتوانیم از این گذرگاه سخت عبور کنیم.
اما مساله این است که لزوما همیشه برخوردها در چارچوب منطقی مورد انتظار شکل نمیگیرد و آنچه امروز در فضای عمومی و در رفتار سیاستمداران کشور مشاهده میکنیم با آنچه به آن نیاز داریم فاصلهیی بزرگ دارد. بنابراین شاید بتوان به حداقلهایی که در شرایط موجود ضرورت اجتناب ناپذیر قلمداد میشود بسنده کرد و آنهم مواردی را شامل میشود که بیش از آنکه ایجابی باشد سلبی است. شاید ما در مرحلهیی هستیم که هنوز هم باید بیشتر به «چه نباید کردها» فکر کنیم.
از نظر نگارنده موثرترین سیاستمداران کشور در سطوح ملی و استانی، این نکته را که خود و مخالفینشان، هردو در یک کشتی قرار دارند کمتر مورد توجه قرار میدهند و اگر حداقلهایی را که متضمن سلامت اولیه کشتی است را فراموش کنند، هم خود و هم مردم صبور و فهیم کشورمان را به ورطه خطر خواهند انداخت. در اینجا در نهایت تواضع، سه رویکرد سلبی را پیشنهاد میکنم که اگر نتواند مبنای کار نیروها و گروههای موثر سیاسی قرار گیرد، تداوم وضعیت موجود را بهطور جدی نگرانکننده خواهد کرد.
اول: کینهزدایی از فضای سیاسی
سیاست، بهطور طبیعی عرصه اختلاف نظر و واگرایی دیدگاهها است. بنابراین اصل وجود اختلاف اجتناب ناپذیر است. آنچه اهمیت دارد نحوه برخورد با این اختلافات است. اگر اختلاف نظر در سیاست، شکل عقیدتی و ارزشی به خود گرفته و هر طرف، خود را در جبهه حق و طرف مقابل را از لشکریان باطل تصور کند، مبارزات سیاسی به خشونت خواهد گرایید و عاقبتی تلخ و ناگوار خواهد داشت. سیاست نه عرصه خصومت بلکه عرصه رقابت است. دو تیم فوتبال که با هم مسابقه میدهند رقیب یکدیگرند نه دشمن هم. مسابقه داور میخواهد و قبل از آن قانون و مقررات. در مسابقات رفتار پر خطر تعریف شده است. ضمن آنکه شکست و پیروزی هم در آن تعریف شده است. دو تیم ورزشی به قصد نابودی یکدیگر با هم مسابقه نمیدهند. عرصه سیاستورزی در ایران اگر قاعده مند نشود به سمت خشونت حرکت خواهد کرد. اگر پای خشونت به سیاست باز شود، مشکلات و زخمهایی سرباز میکند که مانند باتلاق، «همه» را خواهد بلعید.
دوم: سیاستزدایی از اقتصاد
سیاستورزان اهل ریسکاند و مخاطرهپذیری جزو ذات کار آنهاست. در مقابل، بازار و سرمایه بسیار محتاط و گریزان از ریسکهای سیستماتیک است. اقتصاد اگر مستاجر سیاست شد، از آنجا که میداند هر لحظه ممکن است از مالک حکم تخلیه بگیرد دستش به کار نمیرود و تنها به روز مرگی و امور کوتاهمدت بسنده میکند. چیزی که هیچ تناسبی با راهحلهای مربوط به مشکلات بزرگ حال و آینده کشور ندارد.
سوم: سخنرانیزدایی از سیاستگذاری
شاید کمتر کشوری را بتوان در این جهان پهناور یافت که تا این اندازه سخنرانی در آن اهمیت داشته و اصولا، خود به عنوان یک نهاد کارکرد داشته باشد! بسیاری از مطالبی که لازم است در جلسات تصمیمگیری و پشت میزهای سیاستگذاری به بحث گذاشته شود، از طریق تریبونهای مختلف بیان میشود. ادبیات شفاهی و رویکرد مونولوگ، در مقابل فرهنگ مکتوب و رویکرد گفتوگو، حجم بزرگی از ارتباطات سیاسی ناکارآمد را در کشور ما اشغال کرده و گویی قرار نیست تغییری در این رویه داده
شود.
خلاصه آنکه، آنچه از مردم در پای صتدوقهای رای و در اجتماعات و راهپیماییهای ملی شنیده و دیده میشود، مسالمتجویی، آرامش طلبی، صلح خواهی، امنیت طلبی و عزت مداری و غرور ملی است. اما متاسفانه آنچه از تریبونها و سخنرانیها شنیده میشود، دعوا و کینهتوزی و بهکارگیری زبان غیر مسالمت آمیز برای بیان مطالبی است که بیان آنها در تریبونهای عمومی ضرورتی ندارد و نه تنها در جهت حل مشکلات کارساز نیست بلکه با ایجاد تشتت در ذهن فعال جامعه، مشکلی دیگر بر مشکلات قبلی میافزاید. در چنین فضایی، اعتماد به سیاستگذار و اطمینان به آینده از کشور رخت بر میبندد و اگر چنین شد، زبان نگارنده از بیان عواقب آن قاصر است.
پایان کلام؛ وقت آن است که همه قوای موثر در اداره کشور، در جهت حل مشکلات اصلی و احتراز از حاشیهها تلاش کنند و به تعبیر برگرفته از حافظ لسانالغیب، «دست به کاری زنند که غصه سرآید».