فیلسوف فیسبوک
او هایدگر را دوباره فراخوانده است تا اینبار به افسردگی و بیپناهی سوژه آنلاین بیندیشد
مولف: آدریان ناتان وست مترجم: علی برزگر
لسآنجلس ریویو آو بوکز بیونگ چول هان را میتوان یکی از بهترین نامزدها برای فیلسوف دوران کنونی در نظر گرفت. اگرچه ۲۰ سال از زمان انتشار نخستین کتابش میگذرد -نخستین کتاب او یک تکنگاری خواندنی درباره مفهوم استیمونگ، یا ملال، در آثار هایدگر بود- آثار او فقط از سال ۲۰۰۹ به این سو به دیگر زبانها بازگردانده شده است. حالت دروننگرانه کتاب نخستش بر کتابهای بعدی او نیز حاکم بوده است و چرخشی مشخص به سوی امر سیاسی، و بهویژه به سوی مدلهای تاریخی اجبار، تنها با انتشار کتاب قدرت چیست؟ در سال ۲۰۰۵ نمایان شد. در سال ۲۰۱۰، هان کتاب ساختارشکن خود را منتشر کرد، که با نام جامعه فرسوده۳ به انگلیسی ترجمه شده است، و کمکم در خارج از آلمان، کشور محل اقامتش، مورد توجه قرار گرفت. از آن پس، آثار او به بیش از ده، بیست زبان بازگردانده شده و طی دو سال گذشته، امریکا و انگلیس هم به این جریان پیوستهاند: اکنون استنفورد وام.ای. تی هر کدام دو کتاب منتشر کردهاند، و سه کتاب دیگر هم در ماههای آتی منتشر خواهد شد.
بیگمان پسزمینه نامعمول هان به جاذبه و گیرایی او کمک کرده است. او در سال ۱۹۵۹ در سئول متولد شد و پس از اتمام دبیرستان، در رشته متالورژی به تحصیل پرداخت. نزدیک بود در یک انفجار شیمیایی در خانه پدریاش خودش را به کشتن دهد. در ۲۶ سالگی به آلمان رفت بدون آنکه زبان آلمانی بداند. هان در دانشگاه کلاوستال تسلرفلت پذیرفته شده بود، جایی که والدینش تصور میکردند به مطالعات فنی خود ادامه خواهد داد؛ پس از مدتی کوتاه به مونیخ رفت و در رشته الهیات و ادبیات آلمانی فارغالتحصیل شد، سپس به فرایبورگ رفت و دکترای خود در فلسفه را در سال ۱۹۹۴ اخذ کرد. در مقایسه با دیگر متفکران مُد روز، از ژان لوک نانسی گرفته تا اسلاوی ژیژک، آثار او بهنحوی شگفتانگیز آسان فهم هستند و به پیچیدگی دیالکتیکی که باعث شده تا بسیاری از خوانندگان تجربهگرا بیدرنگ نظریه انتقادی را طرد کنند، گرایش چندانی ندارد. شاید این ناشی از آن باشد که هان به زبان دوم مینویسد؛ در جملات او آن بندهای وابسته پیچیدهیی که فلسفه آلمانی، درست یا نادرست، بهخاطر آنها شهرت دارد کم است و اگرچه هنگامی که کتابش را میخوانید، سبک تلگرامگونه او میتواند ملالآور باشد، صراحت او در حوزهیی سرشار از یاوهسراییهای انباشتهشده بر هم نشاطبخش است.
دغدغه اصلی هان به عنوان یک فیلسوف عبارت است از روشنساختن دگرگونیها در تجربه سوبژکتیویته طی گذار از جامعه پساصنعتی به جامعه دیجیتال. کتاب در گله درآمدی عالی بر تفکر اوست، که بسیاری از ایدههای حاضر در کتابهای پیشین او یعنی جامعه فرسوده و رنج اروس را در بر میگیرد و درعینحال راه را برای نقد آشکار سیستمهای کنترل معاصر در کتاب روانسیاست میگشاید. روانسیاست در سال ۲۰۱۴ نگاشته شده است و انتشارات ورسو آن را منتشر خواهد کرد. روانسیاست، از آغاز، هان را در بهترین و بدترین حالت خود نشان میدهد: نوشتار او روشن است، اما پرطمطراق نیز هست، با متانتی عاری از مزاح که در تعارض است با بررسی مفاهیمی نظیر «سیل چرتوپرت»؛ او درباره ماهیت موذیانه فعالیتهای دیجیتال نافذانه سخن میگوید، سیلی که عدم همرنگی با جماعت را با نوعی تصویر بیقدرت اما (از نظر روانشناختی) مسحورکننده جایگزین میسازد، لکن گاهی او سادهاندیشانه درباره تکنولوژیهایی قضاوت میکند که به نقدشان نشسته است و علاقه وافری دارد به گزارههایی بدشگون اما ناشیانه بگوید، نظیر: «الگوریتمهایی که فیسبوک، بازار سهام، و سازمانهای جاسوسی از آن استفاده میکنند اساسا یکی هستند».
کتاب در گله با شکوه از «وضعیت رقتانگیز فاصله» آغاز میشود. فاصله بنیاد احترام را تشکیل میدهد. هان واژه آلمانی روکسیخت که به معنای توجه و درعینحال نگاه روبهعقب است، را با واژه لاتین اسپکتاره مقابل هم مینهد. اسپکتاره یعنی مبتذل و نظربازانه، زلزدن نامحترمانه. پذیرش حریم خصوصی دیگری بنیاد جامعه مدنی است. از بارت نقلقول میکند که «زندگی خصوصی چیزی نیست مگر آن عرصهیی از فضا و زمان که من در آن یک تصویر یا یک شیء نیستم»، هان استدلال میکند که زندگی خصوصی با مجازیسازی خویشتن در حال فروپاشی است. از اینجا به بحث درباره «سیل چرتوپرت» میپردازد، که بهمنزله «پدیده اصیل ارتباطات دیجیتال» متفاوت است از صور قدیمی و غیرمعمول اعتراض، نظیر عربدهکشیدن در گوشه خیابان یا نوشتن نامه به سردبیر یک مجله یا نماینده کنگره. عمل فردی بیحرمتی مجازی سازنده سیل چرتوپرت، اظهارنظرهای عیبجویانه در تالارهای گفتوگو، توییتهای زننده، یا بدگویی در پستهای فیسبوکی، پیشدرآمدی برای تعامل نیستند، بلکه در عوض موقعیتیاند برای «تخلیه عاطفی آنی» در محیطی که «از ارتباطات متقارن حمایت میکند». این درحقیقت بدین معناست که اعتراض آنلاین کمتر به معیارهای مکالمهیی اقناع حساسیت نشان میدهد تا لذت قبیح طرح انتقادهای غیرمنصفانه، که در بسیاری موارد تحت پوشش گمنامی شکل میگیرد، بیتوجه به اینکه فرد متعلق انتقاد غریبه است، یا نویسندهیی معروف، یا رییسجمهور ایالات متحده.
اعتراض از دیدگاه هان، بهنحوی کارآمد توجه را جلب میکند اما فاقد پایداری و ثبات موردنیاز برای مداخله موفق در حوزه عمومی است. تودههایی که با هدف افشاگریهای عمومی بسیج شدهاند، فاقد پایبندی به فرایند عمل مشترک هستند. اعتراض غایتی فینفسه است، و اهداف آن بهناگزیر دانهیی و گسسته هستند، بهنحوی که مناسبات قدرتی که ساختار اعتراضات منفرد را تشکیل میدهند، در ذات خود، در میان سیل چرتوپرت دستنخورده باقی میمانند.
آدمهای عصر دیجیتال ممکن است خود را ساکن نوعی محیط دمکراتیک نوین بدانند که در آن در حال ارتباط جعلی با قدرتمندان و ثروتمندان و آدمهای مشهورند، اما آنها درعینحال تحت مشاهده دایم هستند و هر لحظه در معرض حمله از سوی گله قرار دارند (خوانندگانی که مایلاند مثالهایی در این زمینه مطالعه کنند، به کتاب مفرح و پریشانکننده جان رانسون با عنوان پس شما بهطور عمومی رسوا شدهاید مراجعه کنند). بنابراین، «ضرورت شفافیت الزامی شدید برای همرنگی پدید میآورد». هر کس که دارای یک حساب کاربری در رسانههای اجتماعی است، محتملا با دیگران موافق خواهد بود: یک مزاح زننده یا پذیرش دیدگاههای سیاسی ناخوشایند میتواند بهمعنای طردشدن، مسخرهشدن، حتی ازدستدادن شغل باشد، و درحالی که اوباش اینترنتی گمنام به ایجاد مزاحمت برای طعمههای خود ادامه میدهند و حتی گاهی آنها را به مرگ تهدید میکنند، بسیاری از ما درگیر برتریجویی هرچند پوشیده اما مداومی هستیم که با اصطلاح انتقادی و دقیق «فرستادن پیام فضیلت» شناخته میشود. در توئیتر خودم، من اخیرا شاهد انتقادی آتشین علیه نژادپرستی نهفته در اصطلاح «سخنگویان به زبان مادری» بودهام، این عقیده که آنهایی که با ایده سیاست هویتی مشکل دارند باید «گورشان را گم کنند»، و این اندیشه دردناک که میگفت کسانی که به ترامپ رأی دادهاند دچار «فقر روحی»اند. هر آنچه بتوان درباره چشماندازهای زیربنای چنین اظهاراتی گفت، باز به نظر میرسد چنین حرفهایی فاقد آن احترامیاند که مشخصه جوامع واقعا کثرتگراست، جوامعی که دیدگاههای کاملا متفاوت را میپذیرند و میکوشند تا تعارض را از طریق گفتوگو حل کنند، نه آن جوامعی که در آنها آرمانهای پذیرفتهشده تنوع و گشودگی گویی بهوسیله احکام تحمیل میشوند.
در فصل «از سوژه به پروژه»، هان مفهوم «سوژه در پی موفقیت» را معرفی میکند، مفهومی کانونی در کتاب جامعه فرسوده که در سال ۲۰۱۰ منتشر شده است. هان، احتمالا با حسرتخوردن به هر کسی که روی زمین کار میکند، یادی از سوبژکتیویته کشاورز هایدگری میکند که «خود را به قانون زمین تسلیم میکند»، حال معنای این حرف هرچه میخواهد باشد. او مینویسد:
امروز، هستیشناسی اگزیستانسیال هایدگر باید بازنویسی شود، زیرا انسان دیگر خود را بهمنزله سوژه تسلیمشونده باور ندارد، بلکه در عوض خود را سوژهیی خویشتنساز و خودبهینهساز میشمارد. بیگمان، تکامل از سوژه به پروژه قبل از ظهور رسانه دیجیتال در حال وقوع بوده است. باوجوداین، این فرمول برقرار است: صور هستی یا زندگی در هر زمان، در مراحل بحرانی، خواستار فرمهایی از بیان هستند که تنها در یک رسانه جدید به شکوفایی میرسند. صورتهایی که زندگی به خود میگیرد، به رسانههای همهگیر وابسته است.
سوژه در پی موفقیت دیگر در معرض کنترل خارجی قرار ندارد بلکه، زیر بار نوعی آزادی، از خود بهرهبرداری میکند. بهرهبرداریای که با خودش ضرورت بازده مثبت را به همراه دارد. ازآنجاکه سوژه خود را بهمنزله یک پروژه میشناسد، دیگر بین کار و فراغت تمایز نمینهد، و درگیری بیوقفه او در فرآیند تولید خویشتن موجب ظهور شماری از امراض میشود، از افسردگی گرفته تا فروپاشی عصبی.
اگرچه مفهوم سوژه در پی موفقیت اغواکننده است، اما هان را به قلمروهایی تاریک میکشاند. اول اینکه، ارتباط آن با بازتابهای دیجیتال خویشتن هرگز کاملا روشن نیست. حتی اگر «مدیریت حضور» آنلاین بخشی از کار هویتسازی باشد، بهسختی میتوان فرستادن توئیت یا نوشتن وبلاگ را بهطور ویژه فرساینده در نظر گرفت؛ برای بسیاری، اینجور کارها نوعی وقفه در ساعات طولانی وقتگذرانی جلوی صفحهکلید هستند. این اظهارنظر او، که «افسردگی نوعی مرض خودشیفتگی است» و مشخصه افرادی است که بهواسطه جستوجوی خودخواسته موفقیت از درون تهی شدهاند، مبنای اندکی در متون پزشکی یا گواهی مبتلایان به افسردگی دارد. سرانجام، طرح این پرسش بجاست که سوژه در پی موفقیت تا چه اندازه حقیقتا مشخصه مدرنیته است. هان تصویری از جهان ترسیم میکند که در آن همه بیوقفه به فضای مجازی وصل هستند و یکریز صفحات لمسی را با انگشتان خود زیر و رو میکنند، جایی که اسکایپ ارتباطات رو در رو را تهدید میکند و تبلیغ خویشتن شیوه غالب تولید است.
اگرچه تمام این سخنان بهشیوه مجموعه تلویزیونی «آینه سیاه» آگاهیبخش است، اما بهمنزله توصیف واقعیت زیسته ناقصی است. در سطح جهانی، تنها یک نفر از هر چهار بزرگسال تمام وقت کار میکند، و کشاورزی بهمراتب بزرگترین حوزه اشتغال است. کمتر از نیمی از مردم جهان به اینترنت دسترسی دارند و اکثریت رشد شغلی، از زمان رکود بزرگ، بیثبات و در حوزههای با مهارت پایین بوده است. متخصصان در حوزه خودکارسازی اظهار میکنند که کار دفتری قربانی بعدی انقلاب خودکارسازی خواهد بود؛ مجمع جهانی اقتصاد گفته است که بخشهای خدمات حقوقی، اداری، و مالی محتملا در سالهای آتی با اختلالاتی جدی روبرو خواهند شد.
افول اشتغال سنتی بیگمان به درخواست برای انعطافپذیری، آموزش مجدد، و «توسعه تواناییها» منجر شده است و، از دیگر سو، ناتوانی در آمادهشدن برای رویارویی با تغییرات بازار به عنوان نقصی فردی در نظر گرفته میشود نه نشانه سیریناپذیری سرمایه، اما اینکه شاغلین تا چه اندازه به تصویر خودشان بهمثابه «کارآفرینان خویشتن» باور دارند، امری مناقشهپذیر است.
در هر صورت، تهدید خودکارسازی و دیگر صور کارآمدسازی، کمتر به آیندهیی اشاره میکنند که شامل سوژههای در پی موفقیتی است که خود را در چرخهیی بیپایان فرسوده میسازند و نه آیندهیی که، در آن، فیلسوف کامرونی آشیل مبمبه آن را اینگونه تصویر میکند: «امروز تراژدی توده مردم آن است که اصلا نمیتوان از آنها بهرهکشی کرد». درونیسازی رژیمهای کنترل تکنوکاپیتالیستی، از موضوعات اصلی کتاب سنخشناسی خشونت است که بزودی منتشر میشود و بهطرزی فاضلانه به قلم آماندا دیمارکو ترجمه شده است. در اینجا نیز، هان نفرتی اغلب آزارنده نسبتبه مثالهای جهان واقعی نشان میدهد: برگزیدن پرخاشگری خودخواسته سوژه در پی موفقیت بهمثابه تجلی بارز خشونت معاصر از سوی او -گذشته از دیگر چیزها- کاربست قتل و شکنجه و بازنمایی آنها در رسانههای اجتماعی را نادیده میگیرد، آن هم به عنوان ابزارهای ارعاب توسط سازمانهای جنایی و کنشگران شبهدولتی در مکانهایی نظیر گواتمالا و سوریه، چه برسد به حدود ۴۵ میلیون انسانی که از هند تا کامبوج و موریتانی در بردگی به سر میبرند.
بااینحال، در تحلیل هان از «خشونت مثبتنگری» حقیقتی ژرف نهفته است که با ناتوانی غرب در رویارویی با این مصادیق ابتداییتر خشونت بیارتباط نیست. این نوعی بلای زیادهروی است، ثروت زیادی، اطلاعات زیادی، خودخواهی زیادی، که نهتنها ارزشهای انسانی را نابود میکند، بلکه فاصله فکورانهیی را از بین میبرد که این ارزشها را بر پا نگه میدارد.
نقد هان با اظهارات اخیر ولفگانگ اشتریک همخوانی دارد که، در کتاب چگونه سرمایهداری به پایان خواهد رسید، مینویسد: «زندگی، تحت بینظمی اجتماعی، خوشبین بودن را به جایگاه فضیلتی عمومی و مسوولیت مدنی ارتقا میدهد. درواقع، میتوان گفت که، حتی بیش از سرمایهداری در دوران اوج خود، جامعه بینظم پساسرمایهداری ازهمگسیخته، ساختارزدوده، و فاقد حکومت درست به تواناییاش در پیونددادن خود با این خواست طبیعی مردم وابسته است. مردم نباید احساس نومیدی کنند، و بدبینی در هر صورت یک کمبود فردی و از نظر اجتماعی زیانبار است.»
هان از آرای کارل اشمیت بهره میبرد تا مفهوم «دیگری ایمنیشناختی» را تبیین کند. یک نوع از «دیگری» که تفاوت تقلیلناپذیر آن، درحالی که بدگمانی و حتی خصومت را بر میانگیزد، به ایجاد روابطی کاملا بینافردی نیز کمک میکند، زیرا اجازه میدهد تا «دیگری همانگونه باشد که هست». جهانیسازی، که تفاوت را سرکوب میکند، بهاصطلاح هان مستلزم «بیبندوباری» است.
این سرکوب تفاوت به شیوههای مختلفی بروز میکند: دموکراتیزهکردن سلیقه، روتینکردن کارکردهای حیاتی که بهدلیل زنجیرههای عظیم عرضه و توزیع اجتنابناپذیر است، و جابهجایی حاملان سنت به حاشیههای شهری بهدلیل غلبه تکفرهنگ توریستی بر مراکز شهر. بیبندوباری سرکوب واکنشهای ایمنیبخشی است که به جامعه ساختار میدهد. «جهانیسازی، آستانه ایمنیشناختی را پایین میآورد زیرا واکنش ایمنیشناختی شدید در برابر دیگری سد راه جهانیسازی میشود. زیرا جهانیشدن فرایند -یا طغیان- بازداریزدایی و فروپاشی مرزهاست».
این نگرشی ارتجاعی به نظر میرسد، اما اتهام ارتجاع، از دیدگاه من، دارد اعتبار خودش را از دست میدهد.
تحلیلهای پر تب و تاب از دستمزدهای راکد، صنعتزدایی، و «مرگ بهدلیل نومیدی» در بین طبقه کارمند بهدنبال رأی به ترامپ و برگزیت، درحالی که بهنوبه خود معتبرند، تا حدودی باعث شدهاند تا وحشت لیبرالهایی تسکین یابد که تمایلی به بررسی امری کاملا روشن ندارند: اینکه در هر دو مورد، دغدغههای اصلی رأیدهندگان هویتمحورانه بود.
صرفنظر از کمبریج آنالیتیکا، تبانی با روسیه، و حبابهای فیلتر، این یک واقعیت است که بخشی عظیمی از جمعیت در بسیاری از کشورهای جهان غرب از جهانیسازی، فینفسه، ناراضی هستند.
بهنحوی حیرتاور، پاسخ عمومی چپگرایان یکی آن بوده که جار و جنجال نولیبرالها درباره رشد تولید ناخالص داخلی را ادامه دهند و دیگر این بوده که تحلیلهای هزینه- فایدهیی را مطرح کنند و نگرانیهایی که درباره یکپارچگی فرهنگی مطرح است را بهمنزله «فاشیسم» کنار بگذارند.
هان در کتابی دیگر با عنوان رنج اروس، که بهتازگی ترجمه شده است، به بررسی «زوال دیگری» میپردازد. از میان تمام آثار او که اکنون به زبان انگلیسی در دسترس است، بیگمان این کتاب بیشتر از همه عصبانیتان خواهد کرد.
اگرچه موضوع کتاب بهنگام است، و حتی شاید ضروری است، اما پیام هان در میان حاشیهرویهای واژهشناختی و گزینگویههایی نظیر «نزدیکی، تا آنجا که دوری در بطن آن منقوش است، امری منفی است» ناپدید میشود. ادعای او مبنی بر اینکه «سوژه بهرهکشی از خود درست بههمان اندازه از آزادی بیبهره است که سوژه بهرهکشی از دیگری» بدون نوعی فلسفه ایجابی درباره آزادی ادعایی تهی است، کاری که او هرگز بهجد در انجام آن نمیکوشد و، در طول کتاب، او از متفکران محبوب خود طوری نقلقول میکند که گویی این کار برابر با ارائه شواهد است. بخشهایی از کتاب بیرودربایستی گیجکننده هستند، مثل آنجا که میگوید زشتی پورنوگرافی در «افراط در سکس نیست، بلکه در این واقعیت است که پورنوگرافی اساسا فاقد سکس است».
درحقیقت، هان دارد در دفاع از وابستگی متقابل لوگوس (عقل) و اروس (عشق) استدلال میکند. بدون عقل، عشق به ددمنشی حیات برهنه فروکاسته میشود؛ بدون عشق، عقل به «محاسبه دادهمحور» زوال مییابد. رفعت عقل «اصلا شرطی استعلایی برای وجود هرگونه غیریت است». از دیدگاه هان، حیات برهنه، نقطه مقابل سرزندگی است، که مستلزم سرمایهگذاری عاطفی برای دغدغههای فکورانه است.
با وجود این نقایص، هان در نقدش بر همارزی عقل محاسباتی و انسانی به نکتهیی رسیده است که برای سوبژکتیویته اهمیت بسیار دارد. او در پایان رنج اروس میگوید «تفکر دادهمحور وجود ندارد». داده را میتوان با فکر وفق داد، اما تنها بهمثابه صورتی از تسلیم. تفکر مستلزم کندی، سردرگمی، و فاصله است. هان درباره کهنگی مدلهای نظری در عصر دادههای بزرگ از کریس اندرسون سردبیر نشریه وایرد نقلقول میکند: هر نظریهیی درباره رفتار انسان را کنار بگذارید، از زبانشناسی گرفته تا جامعهشناسی. طبقهبندی، هستیشناسی، و روانشناسی را فراموش کنید. چه کسی میداند مردم به چه دلیل کارهای خود را انجام میدهند؟ نکته این است که آنها آن کارها را انجام میدهند، و ما میتوانیم آن کارها را با دقتی بیسابقه ردیابی و اندازهگیری کنیم.
بیتردید، انفجار مجموعههای داده و قدرت پردازش در دو دهه گذشته انواع جدیدی از تحلیل را در حوزههایی گسترده از روانشناسی تا نقد ادبی کمّی و سابرمتریکس پدید آورده است، اما تقبیح نظریه مرکزیت اصول راهنما در تجربه تفکر و بنابراین در تجربه انسانیت را نادیده میانگارد. هان میگوید، «دادههای بزرگ هیچ مفهوم و روحی ندارند»، با لحاظ اینکه این دو عنصر دارای وابستگی متقابل هستند. هنگامی که عمل تفکر عمیق، هر چقدر آشفته، هر چقدر ناقص، با توسل به دادهها کنار گذاشته میشود، تجربه اهمیت حیاتی خود را از دست میدهد، و به ملالت شبکهگردی فروکاسته میشود. در اینجا، مرز بین سوبژکتیویته و انقیاد مبهم میشود. هان در دفاع از روح، و در دفاع از خرد در برابر دانش، الگوی احمق را پیشنهاد میکند آنچنان که بوتو اشتراوس تعریفش کرده است: کسی که شفافیت و گشودگی را رد میکند، احتیاط را به «بهاشتراکگذاری» ترجیح میدهد و تفکر بیهدف را بیشتر از محاسبه دادهمحور میپسندد. اشتراوس، با گلایه از ارزشهای دهه ۷۰ میلادی که راه را برای ظهور اینترنت و پس از آن برای افول چارچوب ذهنی فکورانه گشودند، چنین مینویسد: «ما تنها کنجکاوی، گشودن حسگرهای خودمان، مصونیت در برابر یادآوری، و حرکت جاودان رو به جلو را میشناختیم». کینه او، که هان نیز شمهیی از آن را در دل دارد، پرخاشگر و نابهنگام است؛ اما این پرخاشگری و نابهنگامی بههیچ روی آن را بیوجه نمیکند.
منبع: ترجمان