آیا گونه انسان بهزودی منقرض خواهد شد؟
مولف: یووِل نوا هراری
مترجم: علی کوچکی
گاردین- نابرابری به قدمت عصر پارینهسنگی است. 30هزار سال قبل، گروههایی از قبایل شکارچی در روسیه، بعضی از اعضای قبیله را در مقابری با شکوه، انباشته از هزاران مهره از جنس عاج، دستبندها، جواهرات و اشیای هنری به خاک میسپردند درحالی که سهم بقیه چالهیی ساده در دل خاک بود.
با این حال گروههای شکارچی باستانی، بیش از جوامع انسانی پس از خود، برابریطلب بودند چون داراییهای بسیار اندکی داشتند. دارایی پیششرطی ضروری برای نابرابری درازمدت است.
در پی انقلاب کشاورزی، داراییها بیشتر شدند و به موازات آن، نابرابری نیز افزایش یافت. همچنان که انسانها مالکیت زمین، حیوانات، درختان و ابزار را به دست گرفتند، جوامع سلسلهمراتبیای ظهور کردند که در آنها اعیان انگشتشمار برای نسلهای متمادی بخش عمده ثروت و قدرت را به خود اختصاص دادند.
انسانها سرانجام به جایی رسیدند که این نظم و ترتیب را به عنوان امری طبیعی و حتی به مثابه تقدیری الهی بپذیرند. سلسله مراتب نه تنها قاعده و هنجار بلکه مطلوب نیز بود. چگونه میشد نظمی وجود داشته باشد جز در قالب سلسله مراتبی آشکار میان اعیان و عوام، میان مردان و زنان یا میان والدین و فرزندان؟
روحانیان، فیلسوفان و شاعران در سراسر جهان با صبر و حوصله توضیح میدادند که همانگونه که در بدن انسان همه اعضا برابر نیستند- مثلا پاها باید فرمانبردار سر باشند- در جامعه انسانی نیز برابری چیزی جز هرج و مرج به بار نخواهد آورد.
اما در دوره مدرن متاخر، تقریبا در همه جا، برابری به سرعت به ارزشی غالب در جوامع انسانی تبدیل شد. این امر تا حدودی به سبب اوجگیری ایدئولوژیهای جدیدی همچون اومانیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم بود. اما انقلاب صنعتی نیز از علتهای آن بود، پدیدهیی که اهمیت تودههای عمومی را از هر زمان دیگری بیشتر کرد.
اقتصادهای صنعتی به تودههای کارگران معمولی تکیه داشت؛ ارتشهای صنعتی نیز به تودههای سربازان عادی متکی بودند. دولتها چه در دموکراسیها و چه در دیکتاتوریها، سرمایهگذاریهای کلانی در بخش سلامت، آموزش و رفاهِ تودهها انجام دادند. به این دلیل که به میلیونها کارگر سالم برای کار در کارخانهها و میلیونها سرباز وفادار برای خدمت در ارتشها نیاز داشتند.
در نتیجه، تاریخ قرن بیستم تا حد زیادی بر محور کاهش نابرابری میان طبقات، نژادها و جنسیتها میچرخید. جهان در سال ۲۰۰۰ وضع برابرتری نسبت به وضع جهان در سال ۱۹۰۰ داشت. با پایان جنگ سرد، افراد بیش از پیش خوشبین بودند و امید داشتند که این فرآیند ادامه یافته و در قرن بیستویکم سرعت بیشتری بگیرد.
آنها بهویژه امیدوار بودند که جهانیسازی رفاه اقتصادی و آزادیهای دموکراتیک را در سرتاسر جهان گسترش دهد؛ در نتیجه، مردم در هند و مصر سرانجام از همان حقوق، مزیتها و فرصتهایی برخوردار شوند که مردم سوئد و کانادا از آن برخوردارند. یک نسل کامل با این وعده عمرشان را سپری کردند.
اینک چنین به نظر میرسد که این وعده دروغی بیش نبود.
بیتردید جهانیسازی به بخشهای بزرگی از جمعیت انسانی سود رسانده است اما نشانههایی از افزایش نابرابری، هم در میان جوامع و هم در درون آنها وجود دارد همچنان که بعضی گروهها ثمرات جهانیسازی را بیش از پیش به انحصار خود در میآورند، میلیاردها نفر پشت سر رها شدهاند.
حتی ترسناکتر از این همانطور که وارد جهان پساصنعتی میشویم، تودههایی از مردم اضافی و مازاد بر نیاز تلقی میشوند. بهترین ارتشها دیگر به میلیونها تازهسرباز معمولی متکی نیستند بلکه به شمار نسبتا اندکی از سربازان بسیار حرفهیی وابستهاند که کیتهای بسیار پیشرفته و پهپادهای خودگردان، رباتها و کرمهای سایبری را به کار میاندازند. همین امروز هم غالب افراد به لحاظ نظامی بیمصرفاند.
شاید بزودی همین اتفاق در اقتصادِ غیرنظامی نیز رخ دهد. هر چه هوش مصنوعی نسبتبه انسانها در مهارتهای بیشتری موفق از آب درآید، این احتمال هست که در بسیاری از مشاغل جایگزین انسانها شود. درست است که احتمال دارد مشاغلِ جدیدِ بسیاری به وجود آید اما این امر ضرورتا حلّال مشکلات نخواهد بود.
انسانها اساسا فقط دو دسته مهارت دارند- بدنی و شناختی- و اگر رایانهها در هر دو مهارت بهتر از ما باشند شاید بتوانند در مشاغل جدید نیز مانند مشاغل قدیمی بهتر از ما عمل کنند. در پی آن شاید میلیاردها انسان، دیگر نتوانند شغلی پیدا کنند و ما شاهد ظهور یک طبقه عظیم و جدید خواهیم شد: طبقه بیمصرف.
همین امر یکی از دلایل این مساله است که چرا جوامع انسانی در قرن 21 میتوانند نابرابرترین جوامع در تاریخ باشند و البته دلایل دیگری نیز برای ترس از چنین آیندهیی وجود دارد.
با پیشرفتهای سریع در زیستفناوری و زیست مهندسی شاید به جایی برسیم که برای نخستین بار در تاریخ، تبدیل نابرابری اقتصادی به نابرابری زیستشناختی امکانپذیر شود. زیستفناوری بزودی امکان مهندسی بدنها و مغزها و ارتقای قابلیتهای جسمانی و شناختی ما را فراهم خواهد کرد. اما چنین اقداماتی احتمالا گرانقیمت و فقط برای طبقات بالای جامعه در دسترس خواهد بود. در پی آن نوع بشر را میتوان به طبقات زیستشناختی تقسیم کرد.
در سرتاسر تاریخ، اغنیا و طبقه اشراف همواره خود را برخوردار از مهارتهای برتر نسبت به هر کس دیگری تصور کردهاند و، به همین دلیل، خود را شایسته ریاست میدانستند. تا آنجا که به ما مربوط است، میتوانیم بگوییم که چنین تصوری درست نبوده. یک دوک معمولی با استعدادتر از یک رعیت معمولی نبود؛ او برتریاش را فقط مدیون تبعیض حقوقی و اقتصادی ناعادلانه بود.
اما ممکن است در سال ۲۱۰۰ اغنیا واقعا با استعدادتر، خلاقتر و با هوشتر از زاغهنشینان شوند. هنگامی که چنین شکاف واقعیای در تواناییهای میان اغنیا و فقرا باز شود، بستن آن تقریبا ناممکن خواهد شد.
آن دو فرآیند(زیستمهندسی و ظهور هوش مصنوعی) توأمان با هم میتواند به تقسیم بشر به یک طبقه کوچک از ابرانسانها و زیرطبقهیی عظیم از آدمهای «بیمصرف» منجر شود.
یک نمونه ملموس بازار حملونقل است. امروزه چندین هزار راننده کامیون، تاکسی و اتوبوس در بریتانیا مشغول کارند. هر یک از آنها سهم کوچکی از بازار حملونقل را در اختیار دارند و به همین دلیل از قدرتی سیاسی برخوردارند. آنها میتوانند اتحادیه تشکیل دهند و اگر دولت برخلاف خواستهشان کاری کند، میتوانند اعتصاب کنند و کل نظام حملونقل را از کار بیندازند.
حال ۳۰سال جلو برویم. همه وسایل نقلیه خودران هستند. یک شرکت، الگوریتمی را کنترل میکند که آن الگوریتم کنترل کل بازار حملونقل را در دست دارد. همه قدرت اقتصادی و سیاسیای که پیش از آن در دست هزاران آدم بود اکنون در دست شرکت واحدی است که چند میلیاردر صاحب آنند.
هنگامی که تودهها اهمیت اقتصادی و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند، دولت دستکم پارهیی از انگیزههای سرمایهگذاری در بخشهای بهداشت و سلامت، آموزش و رفاه را از دست خواهد داد. بسیار خطرناک است که کسی مازاد به شمار برود. آینده شما به خیرخواهی گروه کوچکی از طبقه صدرنشین بستگی خواهد داشت.
شاید خیرخواهی برای چند دهه دوام بیاورد اما هنگام بحرانهایی همچون فجایع اقلیمی بسیار وسوسهانگیز و ساده خواهد بود که شما را کنار بگذارند.
در کشورهایی همچون بریتانیا با سنتی ریشهدار از باورهای اومانیستی و اقدامات رفاهی دولتی شاید طبقه نخبه به مراقبت از تودهها اقدام کنند حتی هنگامی که به کمک آنها نیاز نباشد. مشکل واقعی در کشورهای درحال توسعه بزرگی همچون هند، چین، آفریقایی جنوبی یا برزیل پدیدار خواهد شد.
این کشورها به قطارهایی بزرگ شباهت دارند: طبقات صدرنشین در واگنهای درجه یک از مراقبتهای بهداشتی، آموزش و سطوحی از درآمد برخوردارند که با توسعهیافتهترین ملتهای جهان قابل مقایسه است. اما صدها میلیون شهروند عادی که در واگنهای درجه 3 ازدحام کردهاند همچنان از بیماریهای رایج، بیسوادی و تنگدستی رنج میبرند.
طبقه صدرنشین هند، چین، آفریقای جنوبی یا برزیل ترجیح میدهند که در کشور آیندهشان چه کنند؟ برای حل مشکلات صدها میلیون فقیر به درد نخور سرمایهگذاری کنند یا به بهبود وضع چند میلیون ثروتمند بپردازند؟
در قرن بیستم، نخبگان سهمی در حل مشکلات طبقه فقیر داشتند چون آنها به جهت نظامی و اقتصادی مهم بودند. اما در قرن 21 موثرترین (و ظالمانهترین) تدبیر میتواند ول کردن واگنهای درجه 3 باشد و سرعت بخشیدن به حرکت واگنهای درجه یک. برزیل برای رقابت با کره جنوبی شاید به مشتی ابرانسانِ ارتقایافته بیشتر نیاز داشته باشد تا میلیونها کارگر سالم اما به درد نخور.
در نتیجه به جای آنکه جهانیسازی رفاه و آزادی را برای همگان به ارمغان آورد، واقعاً میتواند به نوعی گونهزایی منجر شود: انشعاب نوع انسان به طبقات زیستشناختی مختلف یا حتی به گونههای مختلف. جهانیسازی جهان را براساس یک محور عمودی و برانداختن تفاوتهای ملی متحد خواهد کرد اما همزمان انسانیت را براساس یک محور افقی نیز تقسیم میکند.
از این چشمانداز، خشم پوپولیستی جاری از «طبقات صدرنشین» موجه است. اگر مراقب نباشیم، ممکن است نوادگان سرمایهداران سیلیکونولی نسبت به نوادگان کوهنشینان آپالاچیا به طبقه زیستشناختی برتری تبدیل شوند.
یک گام احتمالی دیگر در مسیر نابرابری باور نکردنی یادشده وجود دارد. شاید در کوتاهمدت، اقتدار از تودهها به طبقه صدرنشین کوچکی منتقل شود که مالکیت و کنترل الگوریتمهای اصلی را در اختیار دارند و دادههایی که این طبقه به خورد آنها میدهند. اما در درازمدت ممکن است اقتدار کاملا از انسانها گرفته و به الگوریتمها سپرده شود. هنگامی که هوش مصنوعی، حتی از نخبگان انسانی با هوشتر شود همه بشریت میتواند مازاد بر نیاز تلقی شود.
پس از آن، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ مطلقا هیچ تصوری از آن نداریم؛ واقعا نمیتوانیم چنین چیزی را تصور کنیم. چطور میتوانیم تصور کنیم یک رایانه ابرهوشمند از تخیلی بسیار پربارتر و خلاقتر از آنچه ما داریم، برخوردار باشد؟
البته فناوری هیچگاه جبرآور نیست. ما میتوانیم از همین فناوری استفاده کنیم و به سوی خلق انواع بسیار متفاوتی از جوامع و موقعیتها پیش برویم. مثلا در قرن بیستم، انسانها توانستند از فناوریهای انقلاب صنعتی- قطار، برق، رادیو، تلفن- برای خلق دیکتاتوریهای کمونیستی، رژیمهای فاشیستی یا دموکراسیهای لیبرال استفاده کنند. کره شمالی و کره جنوبی را در نظر بگیرید: آنها دقیقا به فناوری یکسانی دسترسی داشتهاند اما انتخابشان در به کارگیری آن بسیار متفاوت بوده است.
در قرن 21 مطمئنا ظهور هوش مصنوعی و زیست فناوری جهان را دگرگون خواهد کرد؛ اما ضروری نیست که این دگرگونی، خروجی واحد و جبریای داشته باشد.
ما میتوانیم این فناوریها را برای ایجاد گونههای بسیار متفاوتی از جوامع به کار بگیریم. اینکه استفاده ما از آنها چه اندازه خردمندانه باشد مهمترین مساله پیش روی بشر امروز است. اگر بعضی از طرحهای ترسیم شده من را نمیپسندید هنوز هم میتوانید فکری به حال این ماجرا بکنید.
منبع: ترجمان