باشه برای بعد
در زندگی کلی کارِ نکرده داریم که قرار است «شنبه» سراغشان برویم، اما کدام شنبه؟
مولف: جیمز سوروویاکی
مترجم: محمد معماریان
نیویورکر- چند سال قبل اقتصاددان امریکایی، جورج اکرلوف دید که باید کار سادهیی انجام دهد: پستکردن یک بسته لباس از هند که محل زندگیاش بود، به ایالات متحده. لباسها مال دوست و همکارش جوزف استیگلیتز بود که در سفر به هند جا گذاشته بود و لذا اکرلوف مشتاق بود این بسته را بفرستد. اما مشکلی در کار بود: ترکیبی از بروکراسی هندی با آنچه خود اکرلوف «بیعرضگیام در اینجور کارها» میخواند، این کار را پرزحمت میکرد. به حساب و کتاب خود او، چنین کاری یک روز کامل از او وقت میگرفت. به همین دلیل انجام این کار را هفته به هفته عقب انداخت. قضیه بیش از 8 ماه طول کشید و اندکی پیش از آنکه اکرلوف به خانه برگردد مشکل را حلوفصل کرد: اکرلوف خبردار شد یکی دیگر از دوستانش میخواهد چیزی به ایالات متحده بفرستد و توانست لباسهای استیگلیتز را هم به بسته دوستش اضافه کند. عطف به عجایب و غرایبی که در تحویل مرسولههای میانقارهیی رخ میدهد، محتمل است که اکرلوف قبل از لباسهای استیگلیتز به ایالات متحده رسیده باشد.
نکتهیی در این قصه هست که میتواند برایمان خوشایند باشد: حتی اقتصاددانهای برنده جایزه نوبل هم اهمالکاری میکنند! بسیاری از ما در گذر زندگی کارهای بزرگ و کوچک عقبماندهیی داریم که وجدانمان را انگولک میکنند. اما نزد اکرلوف، این تجربه با وجود آنکه آشنا بود مرموز به نظر میآمد. او واقعا قصد داشت بسته را برای دوستش بفرستد، اما چنانکه در مقالهیی با عنوان «اهمالکاری و تمکین» نوشت، «8ماه هر روز صبح بلند میشدم و تصمیم میگرفتم که صبح فردا بسته استیگلیتز را بفرستم». او همیشه در آستانه فرستادن بسته بود، اما لحظه اقدام هرگز فرا نرسید. اکرلوف که یکی از چهرههای محوری در اقتصاد رفتاری شد، به این نتیجه رسید که اهمالکاری شاید صرفا عادتی بد نباشد. او استدلال کرد که این رفتار میتواند نکتهیی مهم را درباره محدودیتهای تفکر عقلایی روشن کند و درسهای مفیدی درباره پدیدههای متنوعی از سوءمصرف مواد تا عادتهای پسانداز به ما بیاموزد. از زمان انتشار مقالهاش، مطالعه اهمالکاری به یک حوزه مهم در محافل دانشگاهی تبدیل شده است چنانکه فلاسفه، روانشناسان و اقتصاددانان همگی دربارهاش نظر میدهند.
دانشگاهیان که در بازههای طولانی به صورت سرخود فعالیت میکنند، شاید بهطور خاص مستعد آن باشند که کارهایشان را به تعویق بیندازند: پیمایشها میگویند که اکثریت گستردهیی از دانشجویان کالج اهمالکاری دارند و مقالات موجود در ادبیات پژوهشی اهمالکاری اغلب گریزی هم به مشکل خود مولف در تمامکردن مقاله میزنند (همین یادداشت هم استثنایی بر آن قاعده نیست). اما همهمه دانشگاهی درباره این موضوع فقط حکایت منورالفکرهایی نیست که تنبلیشان را توجیه میکنند. کتاب دزد زمان که سرویراستاریاش به عهده کریسولا اندرو و مارک دی. وایت بوده است، مجموعهیی از مقالات درباره اهمالکاری است که از ادبیات کاملا نظری تا محتوای کاربردی غافلگیرکننده در آن وجود دارد. بنا به استدلالهای دانشپژوهان در این اثر، میل به اهمالکاری پرسشهای بنیادین فلسفی و روانشناختی را پیش میکشد. شاید آخرین بار که کاری را عقب انداختهاید تا سریال «چگونه با مادرتان آشنا شدم» را ببینید، پیش خودتان فکر کرده باشید که فقط تنبلبازی درآوردهاید. اما از یک زاویه دیگر شما دقیقا درگیر کاری شدهاید که سیالیت هویت انسان و رابطه غامض بشر با زمان را نشان میدهد. جورج اینسلی اقتصاددانی که چهرهیی محوری در مطالعه اهمالکاری است، در یکی از مقالات کتاب استدلال میکند که کشدادن کارها «پدیدهیی بنیادین مثل شکل زمان است و میتواند تکانه پایه نامیده شود.»
شاید حق با اینسلی باشد که اهمالکاری یک تکانه پایه بشری است، اما اضطراب درباره آن به منزله یک مسأله جدی گویا در اوایل دوران مدرن پدید آمد. اصل واژه procrastination (از ریشه لاتین به معنای «به فردا انداختن») در قرن شانزدهم وارد زبان انگلیسی شد و در قرن هجدهم ساموئل جانسون آن را «یکی از ضعفهای عمومی» نامید که «بیش یا کم بر ذهن هر کسی مستولی میشود» و برای اصل این تمایل مرثیهسرایی کرد: «نمیتوانم خودم را ملامت نکنم که چنین مدت طولانی از کاری که ناگزیر باید کرد غفلت کردهام که هر لحظه تنبلی در آن به دشواریاش افزوده است». و گویا به مرور زمان این مساله حادتر شده است. به قول پیرز استیل، استاد کسبوکار در دانشگاه کلگری درصد افرادی که معترف بودهاند مشکل اهمالکاری دارند از ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۲ چهار برابر شده است. در این پرتو میتوان اهمالکاری را مساله جوهری دوران مدرن دانست.
همچنین این مساله بهنحو شگفتآوری پرهزینه است. هر سال امریکاییها صدها میلیون دلار تلف میکنند چون مالیاتهایشان را سر وقت ثبت نمیکنند. دیوید لیبسون اقتصاددان دانشگاه هاروارد نشان داده است که کارگران امریکایی که هیچوقت در یک طرح مستمری بازنشستگی ثبتنام نکردهاند، بهخاطر آنکه از معافیت مالیاتی مربوطه بهره نبردهاند، مبالغ عظیمی از دست دادهاند. 70 درصد از بیماران مبتلا به آبسیاه، چون قطرههای چشم را مرتب استفاده نمیکنند، در خطر نابیناییاند. اهمالکاری همچنین هزینههای هنگفتی بر کسبوکارها و حکومتها تحمیل میکند. بحران اخیر یورو که بهواسطه دودلی حکومت آلمان تشدید شد و زوال صنعت خودرو امریکا که مصداقش ورشکستگی جنرالموتورز بود تا حدی بهخاطر میل مدیرانی بود که دوست داشتند تصمیمگیریهای دشوار را به تعویق بیندازند. (یکی از نتیجهگیریهای کلیدی در صد تا صفر، تاریخچهیی که اخیرا الکس تیلور از جنرالموتورز نوشته است، آن است که «اهمالکاری سود ندارد».)
فلاسفه به دلایل دیگری به اهمالکاری علاقهمندند. این پدیده یک نمونه مهم از آن چیزی است که یونانیها آکراسیا مینامیدند: انجام کاری خلاف صلاحدید خود شخص. پیرز استیل اهمالکاری را اینطور تعریف میکند: به تعویق انداختن عامدانه یک کار با اینکه احتمال میدهید این تاخیر به ضرر شما خواهد بود. به بیان دیگر اگر ته ذهنتان این باشد که «بخور و بیاشام و خوش باش که فردا زنده نیستی» مرتکب اهمالکاری نشدهاید. تاخیر آگاهانهیی که گمان میکنید کاراترین بهرهبرداری از زمانتان است نیز اهمالکاری به حساب نمیآید. جوهره اهمالکاری این است که آنچه فکر میکنید باید بکنید را انجام ندهید، یعنی همان ذهنیت کج و معوجی که توضیح میدهد این عادت چرا بار روانی سنگینی برای مردم دارد. نکته غامض درباره اهمالکاری همین است: با این کار گرچه بهظاهر از تکالیف ناخوشایند اجتناب میکنیم، اما معمولا شاد هم نمیشویم. در یک مطالعه، ۶۵درصد از دانشجویانی که پیش از آغاز کار روی مقاله پایانترم خود پیمایش شدند گفتند که مایلاند از اهمالکاری پرهیز کنند: آنها میدانستند که هم کارشان را سروقت انجام نخواهند داد و هم آن تاخیر ناشادشان میکند.
اکثر مقالات این کتاب جدید همنظرند که این رفتار عجیب غیرعقلانی در رابطه ما با زمان ریشه دارد: بهطور خاص، همان تمایلی که اقتصاددانان «تنزیل هذلولی» مینامند. یک آزمایش دومرحلهیی این پدیده را بهصورت کلاسیک نشان میدهد: در مرحله اول، افراد باید بین دریافت ۱۰۰ دلار امروز یا ۱۱۰ دلار فردا انتخاب کنند؛ در مرحله دوم، افراد باید بین دریافت ۱۰۰ دلار یک ماه دیگر یا ۱۱۰ دلار یک ماه و یک روز دیگر انتخاب کنند. این دو انتخاب اساسا یکسانند: یک روز بیشتر صبر کن و 10 دلار بیشتر بگیر. اما انتخاب بسیاری افراد در مرحله اول آن است که مبلغ کمتر را فورا بگیرند، ولی در مرحله دوم ترجیح میدهند یک روز بیشتر صبر کنند و ده دلار بیشتر بگیرند. به بیان دیگر این «تنزیلدهندگان هذلولی» هنگامی که به آینده فکر میکنند توان تصمیمگیری عقلایی دارند، ولی در موقعیت حال، ملاحظات کوتاهمدت بر اهداف درازمدتشان چیره میشوند. در آزمایشی که یک گروه دیگر از همکاران اقتصاددان امریکایی، جورج لونشتاین، انجام دادند نیز پدیده مشابهی دیده شد. در آن آزمایش از افراد خواسته شد یک فیلم برای تماشا در همان شب و یک فیلم برای تماشا در یک روز دیگر انتخاب کنند. جای تعجب نبود که برای فیلمی که میخواستند فورا تماشا کنند معمولا کمدیهای مبتذل و فیلمهای پرفروش را انتخاب میکردند، اما برای تماشا در آینده احتمال بیشتری داشت که فیلمهای جدی و مهم را انتخاب کنند. طبعا مشکل آن است که وقتی زمان تماشای فیلم جدی میرسد، اغلب یک فیلم سطحی دیگر جذابتر به نظر میرسد. به همین خاطر است که صفهای نتفلیکس پر از فیلمهایی است که هرگز دیده نمیشوند: خود مسوولیتپذیر ما «هتل رواندا» و «مهر هفتم» را در صف تماشایمان میگذارد، اما وقتش که میرسد جلوی «خماری» نشستهایم.
درسی که از این آزمایشها میگیریم این نیست که آدمها کوتهبین یا سطحیاند، بلکه این است که ترجیحاتشان در گذر زمان تغییر میکند. ما میخواهیم که شاهکار برگمان را ببینیم، وقت کافی پیدا کنیم که گزارشمان را درست بنویسیم، پولی برای بازنشستگی کنار بگذاریم. اما وقتی آینده درازمدت به حال کوتاهمدت تبدیل میشود، امیالمان هم تغییر میکند.
چرا این اتفاق میافتد؟ یک پاسخِ رایج جهل است. سقراط اعتقاد داشت که آکراسیا به معنای دقیق کلمه ممکن نیست، چون ما چیزی را که برایمان بد است نمیخواهیم. یعنی اگر خلاف منافعمان عمل میکنیم، لابد علتش آن است که کار درست را نمیدانیم. در همین راستا، به نظر لونشتاین هم اهمالکاران بهدلیل پاداشهای «شهودی» حال حاضر است که منحرف میشوند. به تعبیر جان رِی، اقتصاددان اسکاتلندی قرن نوزدهم میلادی، «دورنمای خیرهای آتی که شاید سالهای آینده به دستمان برسد، در چنین لحظهیی ملالآور و مشکوک جلوه میکند و محتمل است آن را پستتر از آن چیزی بدانیم که نور امروز پرتوان بر آن میتابد و میبینیم که در کمال تر و تازگی در چنگ ماست». لونشتاین همچنین میگوید که شدت این پاداشهای شهودی درست در خاطرمان نمیماند: وقتی آمادهشدن برای جلسه را به تعویق میاندازیم و به خودمان میگوییم فردا آماده میشویم، نمیبینیم که فردا هم وسوسه به تعویق انداختن کار به همین شدت خواهد بود.
همچنین بهواسطه آن چیزی که جان السترِ جامعهشناس «مغالطه برنامهریزی» نامیده است، جهل میتواند بر اهمالکاری اثر بگذارد. به نظر الستر، افراد زمان «لازم برای انجام یک تکلیف» را دستکم میگیرند: «تا حدی به این خاطر که توجه نمیکنند تکمیل پروژههای مشابه در گذشته چقدر از آنها وقت گرفته است و تا حدی بهخاطر تکیه بر سناریوهای بیمشکل که تصادفها یا مشکلات غیرمترقبه را در آنها در نظر نگرفتهاند». به عنوان نمونه، وقتی مشغول نوشتن این یادداشت بودم، مجبور شدم ماشینم را به تعمیرگاه ببرم، به دو سفر ناگهانی بروم، یکی از اعضای خانوادهام مریض شد و... این اتفاقات به یک معنا غیرمترقبه بودند و قدری از وقتِ کارم را گرفتند. ولی همگی از آن جمله مسائلی بودند که انتظار میرود در زندگی روزمره با آنها روبهرو شوید. تظاهر به اینکه هیچ مزاحمتی در کارم پیش نخواهد آمد یک مصداق مغالطه برنامهریزی بود.
با این حال همه قصه هم نمیتواند جهل باشد. در وهله اول اهمالکاریهایی که انتخاب میکنیم لزوما مفرح نیستند، بلکه صرفا جذابند چون آن کاری نیستند که باید بکنیم. مثلا آپارتمان من بهندرت منظمتر از الان است. و مردم از تجربه درس میگیرند: اهمالکاران وسوسهانگیزی حال حاضر را خوب میشناسند و میخواهند در برابرش مقاومت کنند. ولی نمیکنند. مثلا یکی از آشنایانم که سردبیر یک مجله است تعریف میکرد که یک آقای نویسنده ظهر یک چهارشنبه به او گفت همین که از ناهار برگردد یادداشت، با ضربالاجل روی میزش خواهد بود. بالاخره یادداشت روی میز او آمد، البته سهشنبه هفته بعد. پس برای تبیین کاملتری از اهمالکاری باید نگرشهایمان به وظایفی را مد نظر قرار دهیم که از انجامشان اجتناب میکنیم. یک مثال مفید را میتوان در دوران حرفهیی ژنرال جورج مکللان دید: رهبر ارتش پوتوماک در سالهای آغازین جنگ داخلی و یکی از اهمالکاران کبیر روزگار. وقتی ژنرال مکللان رهبری قوای ایالتهای شمالی را به عهده گرفت، یک نابغه نظامی حساب میشد، اما اندکی بعد بهخاطر دودلیهای مزمنش مشهور شد. در سال ۱۸۶۲ که با حمله گازانبری یکی دیگر از یگانهای شمالی فرصتی عالی داشت تا ریچموند را از چنگ مردان رابرت لی درآورد، این پا و آن پا کرد چون اعتقاد داشت که دستههای سربازان کنفدراسیون راهش را سد کردهاند و در نتیجه آن شانس را از دست داد. در ادامه همان سال، هم پیش و هم پس از نبرد آنتیتم، دوباره تعلل کرد تا مزیت دوبرابری نفراتش در مقابل نیروهای لی را از دست بدهد. پس از واقعه، ژنرال فرمانده کل قوای ایالتهای شمالی، هنری هالک نوشت: «این بیتحرّکی که در اینجا دیده میشود، در مخیله هیچکس نمیگنجد. برای تکان دادن این توده بیحرکت باید اهرم ارشمیدسی آورد.»
«بیتحرکی» مکللان چند دلیل کلاسیک اهمالکاریهای ما را برجسته میکند. گرچه او هنگام عهدهدارشدن فرماندهی ارتش ایالات شمالی به لینکلن گفت «من میتوانم از پسش برآیم»، ظاهرا مطمئن نبود که از پس هیچ کاری بربیاید. او همواره تسلیحات جدید از لینکلن میخواست و به قول یکی از شاهدان «هرگز احساس نکرد قوای کافی دارد که به اندازه کافی آموزش دیده یا تجهیزات دارند». نبود اعتمادبهنفس که گاهی رویاهای غیرواقعبینانه از موفقیتهای حماسی هم در آن نفوذ میکند، اغلب به اهمالکاری میانجامد و بسیاری مطالعات میگویند که اهمالکاران شخصا دست خودشان را میبندند: آنها به جای اینکه ریسک ناکامی را بپذیرند، ترجیح میدهند شرایطی پدید بیاورند که موفقیت ناممکن شود، که این واکنش طبعا دور باطل میآفریند. همچنین مکللان مبتلا به «برنامهریزی بیش از حد» بود، انگار که در نبرد فقط میارزد که طرح جنگ ایدهآل در دست باشد. اهمالکاران اغلب مبتلا به این نوع کمالطلبیاند.
از این منظر اهمالکاری به جای آنکه جهل محض باشد، ترکیبی از ضعف و جاهطلبی و تعارض درونی است. اما برخی فلاسفه در دزد زمان برای شکاف بین آنچه مایل به انجامش هستیم و آنچه در نهایت انجام میدهیم تبیین بنیادیتر میآورند: فردی که برنامه میریزد و فردی که در اجرای آن برنامه ناکام میماند واقعا عین هم نیستند، بلکه اجزای متفاوتی از آن چیزی هستند که توماس شلینگ (استاد نظریه بازی) «خویشتن متفرق» میخواند. فرد خود را در قالب یک خویشتن متحد نمیفهمد، بلکه موجودات متفاوتی میبیند که در حال کشمکش و رقابت و چانهزنی برای کسب کنترلاند. یان مکایون در رمان اخیرش به نام خورشیدی همین وضعیت را خاطرنشان میکند: «در لحظههای تصمیمگیری مهم، ذهن را میشود یک پارلمان، یا یک اتاق رایزنی، دانست. فراکسیونهای مختلف مشغول نزاعاند، منافع کوتاهمدت و درازمدت همدیگر را لعن و نفرین میکنند. نهتنها هیجانات مطرح و مورد مخالفت واقع میشوند، که برخی پیشنهادها فقط برای تحتالشعاع قراردادن پیشنهادات دیگر پیش کشیده میشوند. جلسات ممکن است به بیراهه بروند یا به آشوب کشیده شوند». به همین منوال، اتو فون بیسمارک گفته بود: «فاوست شاکی بود که در سینهاش دو روح دارد، ولی من جماعتی از ارواح را درون خودم جای دادهام که مشغول مشاجرهاند. مثل این است که در جمهوری به سر میبرم». با این معنا نخستین گام در حلوفصل اهمالکاری این نیست که بپذیرید شخص شما مشکلی دارید، بلکه تصدیق آن است که خویشتنهای شما مشکل دارند.
اگر هویت را کلکسیونی از خویشتنهای رقیب همدیگر بدانیم، هر کدامشان نماینده چیست؟ سادهترین پاسخ آن است که یکی نماینده منافع کوتاهمدت (تفریح، به تعویق انداختن کار و...) است و دیگری اهداف درازمدتتان را نمایندگی میکند. اما اگر اینگونه باشد، روشن نیست که چطور از پس کارها برمیآیید: لابد خویشتن کوتاهمدت بین همیشه پیروز میدان میشود. دان راس فیلسوف پاسخ متقاعدکنندهیی برای این مساله دارد. به نظر راس، بخشهای مختلف خویشتن همگی یکجا حضور دارند چنانکه درگیر رقابت و چانهزنی با همدیگرند: یکی میخواهد کار کند، یکی میخواهد تلویزیون ببیند، و... نکته کلیدی به نظر راس آن است که گرچه خویشتن تلویزیونبین فقط به تلویزیون دیدن علاقه دارد، نه فقط اکنون که در آینده هم به تلویزیون دیدن علاقهمند است. به همین خاطر میشود با آن چانهزنی کرد: اگر الان کار کنی، در ادامه راه میتوانی بیشتر تلویزیون ببینی. در این خوانش اهمالکاری نتیجه یک فرآیند چانهزنی است که به بیراهه رفته است.
ایده «خویشتن متفرق» گرچه برای برخی افراد ناخوشایند است، در عمل میتواند رهاییبخش باشد چون از شما میخواهد اهمالکاری را پدیدهیی نبینید که صرفا با سختکوشی میتوان بر آن غلبه کرد. در عوض، باید به آن چیزی اتکا کنیم که جوزف هیت و جول اندرسون در مقالهشان در کتاب دزد زمان، «اراده گسترده» مینامند: ابزارها و تکنیکهای بیرونی برای کمک به آن بخشهایی از خویشتن که مایل به کار است. یک مثال کلاسیک از پیادهسازی اراده گسترده را میتوان در اولیس دید که از مردانش خواست او را به دکل کشتیاش ببندند. اولیس میداند که وقتی نغمه حوریان دریایی را بشنود، چنان ضعیف است که برای رسیدن به آنها کشتی را بهسمت صخرهها هدایت میکند. لذا از مردانش میخواهد او را طنابپیچ کنند تا مجبور به تبعیت از اهداف درازمدتش شود. به همین قیاس، توماس شلینگ یکبار گفته بود که حاضر است پیشپرداخت بیشتری برای اتاق هتل بدهد به شرط آنکه تلویزیون نداشته باشد. امروزه معتادان به قماربازی هم قراردادهایی با کازینوها امضا میکنند تا جلوی ورودشان به محوطه کازینو را بگیرند. و افرادی که میخواهند وزن کم کنند یا پروژهیی را تمام کنند، با دوستانشان شرط میبندند که اگر به قولشان عمل نکردند پولی از جیبشان برود. در سال ۲۰۰۸، یک دانشجوی دکترا در چپلهیل نرمافزاری نوشت که به افراد امکان میداد اینترنتشان را برای حداکثر
8 ساعت قطع کنند. این برنامه، با نام «آزادی» اکنون حدود ۷۵ هزار کاربر دارد.
البته همه صاحبنظران دزد زمان هم موافق اتکا به اراده گسترده نیستند. مارک وایت یک استدلال ایدهآلیستی مطرح میکند که در اخلاقیات کاربردی کانتی ریشه دارد: وقتی بپذیریم که اهمالکاری یعنی ناکامی اراده، باید بهجای تکیه بر کنترلهای بیرونی که زمینهساز نقصان بیشتر ارادهاند، به دنبال تقویت اراده برویم. چنین اقدامی ثمراتی هم دارد: جدیدترین پژوهشها حاکی از آنند که قدرت اراده، از جهاتی، شبیه عضله است و میتواند قویتر شود. ولی همین پژوهشها میگویند که مقدار قدرت اراده اکثر ما محدود است و بهسادگی مصرف میشود. در یک مطالعه مشهور، افرادی که از آنها خواسته شده بود تا از یک وسوسه موجود چشمپوشی کنند (مثال این مطالعه یک بسته کلوچه شکلاتی بود که حق نداشتند به آن دست بزنند)، در مقایسه با افرادی که اجازه داشتند کلوچه بخورند، سختتر میتوانستند به اجرای یک تکلیف دشوار ادامه دهند.
عطف به این تمایل منطقی است که برای مساعدت خودمان اغلب بهطور شهودی بر قواعد بیرونی تکیه میکنیم. چند سال پیش، دن اریلی (روانشناس دانشگاه ام.آی.تی) در یک آزمایش جذاب به بررسی یکی از پایهییترین ابزارهای بیرونی در مقابله با اهمالکاری پرداخت: ضربالاجلها. دانشجویان کلاس باید در طول ترم سه مقاله تحویل میدادند و میتوانستند یکی از این دو روش را انتخاب کنند: ضربالاجلهای مجزا برای تحویل هریک از مقالات معین کنند، یا هر سه مقاله را در انتهای ترم با هم تحویل بدهند. تحویل زودهنگام مقالهها هیچ مزیتی نداشت چون همه آنها در انتهای ترم نمره میگرفتند، اما تعیین ضربالاجل یک هزینه بالقوه داشت چون اگر آن را رعایت نمیکردند نمرهشان کم میشد. پس گزینه منطقی آن بود که همه مقالهها را در پایانترم تحویل بدهند، چون در این حالت آزاد بودند که مقالهها را زودتر بنویسند، اما ریسک کمشدن نمره بهخاطر عدم رعایت ضربالاجل را هم نداشتند. با این حال اکثر دانشجویان تصمیم گرفتند که ضربالاجلهای مجزا برای هر مقاله تعیین کنند، دقیقا به این خاطر که میدانستند در غیر این صورت بعید است کار روی مقاله را زود شروع کنند و در نتیجه ریسک آن وجود داشت که نتوانند هر سه مقاله را تا پایانترم تمام کنند. این نکته جوهره «اراده گسترده» است: دانشجویان، بهجای اعتماد به خودشان، بر یک ابزار بیرونی تکیه کردند تا خودشان را وادار به انجام کاری بکنند که واقعا میل به انجامش داشتند.
فارغ از متعهدسازی خود، راههای دیگری هم برای اجتناب از تعلل وجود دارند که اکثرشان وابسته به چیزیاند که در روانشناسی میتوان «قاببندی نو از وظیفه پیشرو» نامید. یک دلیل اهمال، شکاف بین تلاش (تلاشی که اکنون لازم است) و پاداش (پاداشی که شاید در آینده نصیبتان شود) است. پس پرکردن این شکاف به هر طریق لازم مفید است. چون به تعویق انداختن وظایف نه چندان معین که ضربالاجلهای طولانیمدت دارند سادهتر از پروژههای متمرکز و کوتاهمدت است، تقسیم پروژهها به بخشهای کوچکتر و تعریفشدهتر مفید است. به همین دلیل است که دیوید آلن مولف یک کتاب پرفروش مدیریت زمان با عنوان به سرانجام رساندن کارها۱۲ تاکید زیادی بر دستهبندی و تعریف دارد: هرچه یک تکلیف مبهمتر باشد، یا هرچه به تفکر انتزاعیتری نیاز داشته باشد، احتمال آنکه تمامش کنید کمتر است. یک مطالعه در آلمان میگوید که واداشتن افراد به فکر درباره مسائل عینی و عملی (مثل نحوه بازکردن حساب بانکی) موجب میشود در تمامکردن کارشان (حتی وقتی که به یک موضوع کاملا متفاوت مربوط است) بهتر عمل کنند. یک راه دیگر برای آنکه احتمال وقوع اهمال کمتر شود آن است که تعداد گزینههایتان کمتر شود: وقتی افراد میترسند که گزینه اشتباهی را انتخاب کنند، غالبا در نهایت سراغ هیچیک از گزینهها نمیروند. پس بهتر است شرکتها تعداد کمتری از گزینههای سرمایهگذاری را در طرح بازنشستگی به کارمندانشان ارائه دهند و امضای این طرح را به صورت پیشفرض در قرارداد بگنجانند.
نمیتوان از این حقیقت چشمپوشی کرد که جوهره همه این ابزارها، تحمیل محدودیت و کاهش گزینههاست یا به بیان دیگر محرومسازی عامدانه خویشتن از آزادی است. (ویکتور هوگو عادت داشته برهنه مشغول نوشتن شود و به پیشخدمت خود میگفت لباسهایش را قایم کند تا وقتی که قرار است مشغول نوشتن باشد نتواند بیرون برود) . ولی پیش از آنکه بهسمت غلبه بر اهمال بشتابیم، باید به این هم فکر کنیم که شاید بهتر باشد به این تکانه روانی اعتنا کنیم. مارک کینگول فیلسوفی است که این نکته را با تعابیر وجودگرایانه گفته است: «اهمال غالبا ناشی از این احساس است که کارهای زیادی مانده که بکنیم و لذا هیچیک از آنها به تنهایی ارزش انجام ندارد... این شکل عجیب از آن دیدگاهی که عمل را عین بیعملی میبیند، در لایههای زیرینش حاوی یک پرسش دلآزار است: آیا اصلا کاری هست که به انجامش بیارزد؟» در این معنا، شاید بهتر باشد که دو نوع اهمال را در نظر بگیریم: آن نوعی که حقیقتا از جنس آکراسیاست و آن نوعی که به ما میگوید کاری که قرار است انجام بدهیم در بطن خود هیچ فایدهیی ندارد. چالش پیشروی اهمالکاران و شاید فلاسفه آن است که انواع مختلف اهمال را از هم تشخیص دهند.
منبع: ترجمان