سیاست خارجی سراسر شکست ترامپ
گروه جهان طلا تسلیمی
دونالد ترامپ، رییسجمهوری امریکا در کمپینهای انتخابات ریاستجمهوری سال 2016 داستانهای قابل توجهی درباره نقش امریکا در امور بینالمللی تعریف کرد؛ اظهاراتی احساسی که سرشار از اشارات به متحدانی آزاد، جهانیسازی لجامگسیخته و سیاست خطرناک هستهیی بود. ترامپ پناهجویان و مهاجران را به مثابه تبهکاران به تصویر کشید، به دولتهایی همچون روسیه و چین ارج نهاد، حقوق بشر و آزادیهای دموکراتیک را نادیده گرفت و به عنوان نامزد ریاستجمهوری امریکا چهرهیی غمناک از ضعف و نزول سطح این کشور در جهان به تصویر کشید و وعده داد که این وضعیت را تغییر میدهد. اکنون بیش از یک سال از ورود ترامپ به کاخ سفید میگذرد و امریکا هر روز بیشتر به چشمانداز ناخوشایندی که ترامپ پیشبینی کرده بود، نزدیک میشود.
طبق نتایج نظرسنجی مرکز تحقیقاتی «پیو» در جولای 2017 نزدیک به نیمی از امریکاییها با این اظهارات ترامپ که امریکا باید «توجه کمتری به مشکلات در خارج از کشور مبذول دارد و بر مشکلات داخلی متمرکز شود» موافق هستند. این احساس قابل درک است. خانوادههای امریکایی با مشکلاتی مواجه هستند؛ بر موقعیت شغلی، خانه، فرزندان و پسانداز خود متمرکز شدهاند؛ نگران هزینههایی هستند که در نتیجه لغو لایحه خدمات درمانی مجبورند بپردازند و فرصتی برای توجه به مشکلاتی که ممکن است در آینده نه چندان نزدیک کیلومترها دورتر از امریکا پدیدار شود، ندارند؛ مشارکت در امور جهانی وضعیت بسیاری از امریکاییها را وخیمتر کرده و از اهمیت سیاستهای خارجی نزد آنها کاسته است؛ از نظر آنها جهانیسازی و جهانشمولی به معنای نظام پیچیدهیی از نفوذ، ثروت و قدرت است که منفعت ثروتمندان و افراد با نفوذ را به بهای زندگی دیگران تامین میکند.
دختران و پسران طبقه کارگر برای جنگهایی با انگیزههای نادرست و پایان نامشخص، قربانی میشوند؛ فرصتهای شغلی آنها به خارج از کشور فرستاده میشود و معیشت اقتصادی آنها در وهله دوم اهمیت قرار میگیرد؛ امریکاییها امروز احساس امنیت کمتری دارند و تروریسم به کشورشان رسیده است؛ داعش و دیگر گروههایی افراطی بیش از اندازه قدرتمند به نظر میرسند؛ پیروزی در افغانستان و عراق و دیگر کشورها با وجود سالها از خود گذشتگی همچنان دور از دسترس است. جای تعجب ندارد که بسیاری از امریکاییها معتقدند، سیاست خارجی بازدهی نداشته است.
15ماه از ریاستجمهوری ترامپ میگذرد و او هنوز سعی دارد به این نگرانیها دامن بزند. دستورکار بینالمللی ترامپ بر این مبنا تنظیم شده که به امریکاییها بگوید باید انتخاب کنند: میان امنیت در داخل یا صلح در خارج؛ میان حقوق بشر یا هزینههای تمام نشدنی؛ میان همدردی و قدرت؛ میان شفقت یا زور. این گزینهها و انتخابهای اشتباه میتواند تا بینهایت ادامه داشته باشد. در جهان در هم تنیده امروزی تمایز قائل شدن بین چالشهای جهانی و داخلی توهمی بیش نیست. روی برگرداندن امریکا از دنیا هیچ تاثیری در ایجاد امنیت در این کشور و شکوفایی آن نخواهد داشت. رویکرد «اول امریکا»ی ترامپ در زمینه سیاست خارجی به منزوی شدن امریکا میانجامد و این امکان را برای دیگران فراهم میآورد که آینده را آنها رقم بزنند.
خانوادههای امریکایی امروز هزینه شکستهای ایالات متحده را در رسیدگی به تغییرات آبوهوایی با صورتحسابهای سرسامآور بیمه در برابر سیل میپردازند و بودجه شهرها در راستای رسیدگی به خرابیهایی که توفانها، رانش زمین و آتشسوزیها به بار میآورند به هدر میرود. مردم امریکا کموکاستیها در تلاشهای دولت در مبارزه با قاچاق مواد مخدر را با مشاهده همگانی شدن گرایش به مصرف مخدر حس میکنند. حریم خصوصی و امنیت شخصی آنها از طریق حملات بینالمللی سایبری تهدید میشود، رسانههای اجتماعی از سوی عناصر خارجی هدف گرفته میشوند و حقوق دموکراتیک ارزشمند آنها یعنی رایهایشان به اختیار ولادیمیر پوتین، رییسجمهوری روسیه زیر پا گذاشته میشود. مردان و زنان امریکایی همچنان لباس نظامی به تن خانوادههایشان را ترک میکنند تا در جنگهایی حضور داشته باشند که نه هدف مشخصی دارند و نه استراتژی برای خروج.
سیاست خارجی تنها مختص به آن چیزی نیست که در دوردستها اتفاق میافتد؛ تنها بر جنگها در خارج مربوط نمیشود بلکه بر هزینههای داخلی نیز تاثیر میگذارد؛ سیاست خارجی تنها به سلاح در خارج از کشور خلاصه نمیشود و رایانهها در داخل را نیز شامل میشود؛ تنها بحرانها و بیماریها در قارههای دیگر نیست و بیماریها و بیعدالتی در خیابانهای امریکا را نیز در برمیگیرد. هیچ شکی نیست که تهدید جهانی که امریکا امروز با آن مواجه است، جدی است: افزایش قدرت چین، مداخلات گسترده روسیه، اختلافات فزاینده در اروپا و کنارهگیری ایالات متحده از رهبری جهانی به این معناست که نظم جهانی شکل دیگری به خود خواهد گرفت.
نشانههای تغییر همین حالا نیز مشهود است: اگرچه امریکا همچنان بزرگترین اقتصاد جهان است اما اکنون چین قدرتمندترین بازیگر صحنه اقتصادی جهان محسوب میشود و قدرت سیاسی و اقتصادی خود را به شرکتهای چینی نیز منتقل میکند. اگرچه شرکت اپل از نظر ارزش در بازار بزرگترین شرکت در جهان است اما تیم کوک، مدیرعامل این شرکت، مسوولیت سهامداران آن را بر عهده دارد و نه قانونگذاران امریکایی؛ این درحالی است که «جک ما» میلیاردر چینی از چنین مسوولیتی برخوردار نیست. سرمایهداری دولتی در چین و تاثیرات آن به چالشی جدی برای بازار آزاد جهانی تبدیل شده است. اینکه امریکا چطور با چنین مسالهیی برخورد میکند نه تنها تعریفکننده امنیت خانوادههای امریکایی است بلکه بر زندگی نسلهای بعدی نیز تاثیر میگذارد. همین واکنشهاست که تعیین میکند، ایدهآلهای دموکراتیک ایالات متحده زنده بمانند یا به مرور زمان به ورطه نابودی کشیده شوند.
تصحیح این روند به چیزی بیشتر از رویکرد کوتهبینانه و خودخواهانه ترامپ در زمینه امور خارجی نیاز دارد. سیاست خارجی رییسجمهوری منتخب امریکا باید با مسائل داخلی در زمینه ارتقای دموکراسی، آزادی فردی و کرامت انسانی همخوانی داشته باشد. اگر مردم امریکا بخواهند همان اندازه که در خدمات بهداشت و درمان یا کنترل اسلحه یا جنبش مقابله با تجاوز نقش دارند در سیاست خارجی نیز نقش داشته باشند باید روایتی جذابتر از سیاست خارجی و چرایی اهمیت آن بشنوند.
روایتهایی جدید از سیاست خارجی
فاصله شهر پاریس در فرانسه از رودخانه فال در ایالت ماساچوست حدود 5500کیلومتر است. اگرچه توافقنامه آبوهوایی پاریس در مکانی نسبتا دور تنظیم شده اما برای مردمان این ایالت در جنوب شرقی امریکا که عمدتا از قشر کارگر هستند، تغییرات آبوهوایی بخش اصلی زندگی روزمره است. واکنش نامناسب امریکا به گرمایش جهانی با ویرانی زیرساختهای محلی، هدر رفتن بودجه شهری و افزایش نرخ بیمه سیل در سراسر منطقه همراه بوده است. شهر برای پرداخت هزینه 174میلیون دلاری به روزرسانی سیستم فاضلاب شهری با مشکلات عدیده مواجه است و زیرساختهای فرسوده کنونی نمیتوانند تغییرات شدید آبوهوایی را بدون ایجاد خطر برای سلامت و امنیت عمومی دوام آورند. میانگین نرخ بیمه سیل در منطقه در 6 سال گذشته حدود 12درصد افزایش داشته است. برای چنین جامعهیی تصمیم ترامپ به خارج کردن امریکا از پیمان پاریس آن هم در شرایطی که بزرگترین تولیدکننده دیاکسیدکربن در تاریخ بشر است برای مردم این ایالت در حد حرف نیست و بر واقعیت زندگی روزمره تاثیر میگذارد.
از آتلانتا تا افغانستان حدود 24ساعت راه است. اما در ایالت جورجیا صدها هزار خانوار زیر بار سنگین جنگهای امریکا در خاورمیانه هستند؛ این ایالت بیش از هر ایالت دیگری در امریکا نیروی نظامی در خارج از کشور دارد. کارولینای جنوبی و تگزاس نیز تفاوت چندانی با جورجیا ندارند. برای خانوادهها و جوامع این ایالتها و دیگران در سراسر امریکا، جنگها در عراق و افغانستان تنها داستانهایی در نیویورکتایمز نیستند؛ حقایقی سخت و خشن هستند که با از دست دادن اعضای خانواده و هزینههای اقتصادی سرسامآور لمس میشوند. طبق برآوردها از 11سپتامبر 2001 تاکنون بیش از 5.6 تریلیون دلار از مالیاتهای پرداختی توسط امریکاییها که میتوانست در ساخت مدرسه و پل و... هزینه شود برای جنگ هزینه شده است. ترامپ در زمان نامزدی برای ریاستجمهوری از جنگ بدون استراتژی خروج و درگیریهایی که چندین دهه هزینههای آنها بر دوش مالیاتدهندگان امریکایی بوده است به شدت انتقاد کرد. اما پس از ورود به کاخسفید، سیاست خارجی جسته و گریخته او با مخاطره درگیریهای نظامی بیمورد با ایران، کرهشمالی، روسیه و حتی ترکیه که یک متحد در پیمان ناتوست، همراه بوده است.
ویرجینیای غربی ایالت چندان بزرگی نیست. این ایالت با لاردو، نزدیکترین محل در مرز با مکزیک حدود 3000کیلومتر فاصله دارد؛ اما به شدت از همهگیری اعتیاد به مواد مخدر آسیب دیده است. این تراژدی امریکایی نتیجه سهلانگاری دولت، منفعتطلبی بخش خصوصی و استثمار خارجی است. تجویز اهمالکارانه دارو و قوانین نامناسب در برخورد با شرکتهای داروسازی امریکا را در منجلاب قرصهای مسکن انداخته است. نظام سلامت روانی که به طرز فاجعهآمیزی به آن بیتوجهی میشود نیز تاثیر بسزایی در این زمینه داشته است. هزینه اعتیاد افزایش یافته و کارتلهای مواد مخدر در مکزیک برای برطرف کردن تقاضای امریکایی فرصت را غنیمت شمردهاند: امروزه 95درصد از هرویین و متعلقات مصرفی در امریکا از مکزیک وارد میشود. اما همزمان با تحول در بحران، مواد مخدر نیز متحول شده است. فنتانیل که یک زهر کشنده ساخته دست بشر است از مواد شیمیایی تشکیل شده که در آزمایشگاههای چین ساخته و به طور مستقیم از این کشور یا به طور غیرمستقیم از طریق مکزیک و عمدتا از طریق بنادر به صورت قانونی وارد امریکا میشود. به عبارت دیگر، ساخت دیوار 70میلیارد دلاری در مرز مکزیک هیچ کمکی در جلوگیری از همهگیر شدن اعتیاد به مواد مخدر نمیکند و شاید بهتر باشد چنین بودجهیی صرف رسیدگی به سلامت روانی، شدت عمل در برخورد با شرکتهای داروسازی و اقدامات درست در مرزها شود.
از نبراسکا تا سوریه بیش از 10هزار و 500کیلومتر فاصله است. با این حال، این ایالت بیشترین سرانه پناهجو(76پناهجو به ازای هر 100هزار سکنه) را در قیاس با دیگر ایالتهای امریکا دارد. برای ساکنان این ایالت مناظرات درباره سیاست پذیرش پناهجو تنها اظهارات در تالارهای واشنگتن و نهادهای بینالمللی نیست؛ بلکه در مراکز شهری، کلیساها، مدارس، آژانسهای خدماتی و دیگر نهادهای محلی در جریان است. این نهادهای محلی هستند که مجبورند برای برخورد با پناهجویان راهکاری بیندیشند چراکه کشور توانایی و تمایلی به اقدام در جهت سیاستگذاری حساس مهاجرت را ندارد.
روسیه 8 هزارکیلومتر دورتر از ایالت ویسکانزین است. اما این فاصله موجب امنیت رایدهندگان این ایالت واقع در غرب امریکا در مواجهه با تلاشهای روسها برای نفوذ و مداخله در انتخابات ریاستجمهوری سال 2016 نشد. به گفته مقامات اطلاعاتی امریکا، ایالت ویسکانزین یکی از 7 ایالتی بود که پایگاههای اینترنتی دولتی یا سامانه ثبت نام برای رایدهی در آنها در آستانه انتخابات سال 2016 در معرض خطر سایبری قرار گرفت؛ دیگر ایالتها آلاسکا، آریزونا، کالیفرنیا، فلوریدا، النوی و تگزاس بودند. پس از آن مشخص شد که عناصر خارجی همچنین نیروگاههای برق و دیگر زیرساختهای حساس امریکا را نیز هک کردهاند. دشمنان امریکا بدون اینکه حتی خانههای خود را ترک کرده باشند از رسانههای اجتماعی استفاده کردند تا به جامعه ایالات متحده آسیب برسانند. این جبهه جدید سایبری نه محدودیتی میشناسد و نه مرزی.
شهر پکن پایتخت چین بیش از 11هزارکیلومتر از شهر اسکرانتون در ایالت پنسیلوانیا دور است. اما وقتی مساله مناظره درباره سیاست تجاری امریکا مطرح میشود، این دو شهر به خوبی ارتباط انتخابها در سیاستهای داخلی و خارجی دو کشور را نشان میدهند. هیچ شکی نیست که جهانیسازی از بسیاری جهات به نفع مصرفکنندگان، تجارتها و شکوفایی کلی امریکا بوده است؛ قشر متوسط امریکا از استانداردهایی در زندگی برخوردار است که برای شهروندان کشورهای درحال توسعه رویا هستند. با این حال باید اعتراف کرد که تجارت آزاد همواره تجارتی منصفانه نبوده است. جوامع صنعتی و کارگران در امریکا به شیوه و اندازههای متفاوت از الگوهای تجاری جهانی آسیب دیدهاند. اینکه پیشنهادهای حمایتگرایی(حمایت از تولیدات داخلی) در هر دو طرف مورد توجه رایدهندگان قرار میگیرد قابل توجیه است اما حلال این مشکل تدابیر نصفه و نیمه ملیگرایی همچون تعرفههای اخیر بر واردات فولاد و آلومینیوم نمیتواند باشد که صنایع کلیدی را در معرض آسیبهای یک جنگ تجاری قرار میدهند.
راهی که امریکا پیمود
هیچ روایتی به تنهایی به وجود نمیآید به ویژه زمانی که مساله به امور جهانی مربوط باشد. برای ترغیب مردم امریکا به مشارکت در سیاست خارجی فعالانه به تصویری شفاف از جهان امروزی نیاز است و تنها در آن صورت فوریتها مشخص میشوند: چین ممکن است هنوز قدرتی تثبیت شده نداشته باشد، اما بزودی مهم میشود و این مساله تنها برتری اقتصادی امریکا یا آوازه آن در جهان را تهدید نمیکند، بلکه تهدیدی برای ارزشهای دموکراتیک و آزادیهای فردی خواهد بود که امریکا از سالها پیش وقت خود را صرف دفاع از آن در داخل و خارج از مرزها کرده است.
زمانی که امریکا هدایت معماری نظم جهانی را پس از جنگ جهانی دوم بر عهده گرفت، رهبران ایالات متحده دریافتند که منافع این کشور با کمک به اینکه دیگر کشورها نیز رفتار منصفانه را درک کنند، آسانتر تامین میشود. آنگاه به جای اینکه جهانی بسازند که برخی کشورها در آن «برنده» و برخی دیگر «بازنده» باشند در جهت ساخت جهانی تلاش کردند که امریکا و بسیاری از دیگر کشورها در آن به صورت مشابه سود ببرند.
با این حال امروز هیچیک از قدرتهای غربی نفوذ سیاسی و اقتصادی ندارند و دیگر معماری اواخر دهه 1940 نظم جهانی را تامینکننده اهداف و تمایلات خود نمیدانند. اگرچه حق با آنهاست اما به نظر میرسد دولت ترامپ به جای تلاش برای استفاده از قدرت امریکا در ایجاد نظم جدید و بهتر جهانی در جهت فروپاشی نظم قدیمی گام برمیدارد و حتی این روند را تسریع میکند.
چنین کاری اشتباه است. امریکا باید راهی منطقی بیابد تا برای قدرتهای نوظهور امکان ابراز وجود بیشتری در نظام کنونی بینالمللی فراهم آید. اگر نهادهایی همچون بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و شورای امنیت سازمان ملل متحد در بازتاب شرایط موجود در نظم و قدرت جهانی امروز بهتر عمل نکنند، آنگاه نهادهای جایگزینی همچون بانک توسعه و سرمایه آسیا با حمایت چین، آنها را به چالش خواهد کشید. امریکا باید در ارتباط با تقاضای خارجی برای قدرت بیشتر در نهادهای جهانی از نگاه کردن از دریچه « بازی مجموع صفر» دست بردارد و در جهت مذاکره بر سر تمهیدات جدیدی تلاش کند که منافع چند جانبه را فراهم آورند. ایالات متحده زمانی در دفاع از موضع خود آزادی عمل لازم را به دست میآورد که آمادگی تغییر قواعد بازی را داشته باشد.
نگاهی به آینده
ترامپ در ارتباط با سیاست خارجی لوحی از انتخابهای اشتباه را پیش روی مردم امریکا گذاشته است. اما حقیقت این است که یک گزینه برای انتخاب وجود دارد؛ گزینهیی که تاثیرگذار خواهد بود: آیا امریکا بار دیگر تعهد خود را به موضوعاتی همچون آزادی، کرامت انسانی، دموکراسی در داخل و در خارج ابراز خواهد داشت یا منتظر از بین رفتن این ارزشها میماند؟ آیا در پی توهینهای اخیر یا فرصتها بر سر ارزشها، وعدهها و آزادیهای اساسی که در قانون اساسی امریکا نیز آمده است، سازش خواهد کرد و از آنها میگذرد؟ دوران برتری بیقیدوشرط امریکا به پایان رسیده است، اما فصل بعدی نقش امریکا در جهان همچنان در حال نوشته شدن است. امریکا میتواند در حرکت جهان به سمت نظم جدید، نقشی تازه برای خود بیابد و اگر چنین نکند، نتیجه بدون منافع و ارزشهای امریکایی تعیین خواهد شد. به عبارت دیگر، چین الگوی مختص خود را برای رهبری جهانی دارد و آماده ایفا کردن این نقش است. این الگو به جای فرد بر دولت تمرکز دارد و الگویی است که به جای آزادی بر پیروی تمرکز دارد. این الگوی تعاملات بر مبنای سرمایهداری دولتی است که به نفع دوستان پکن تمام خواهد شد؛ الگویی نیست که به منفعت و رشد مشترک بینجامد یا به حقوق فردی احترام بگذارد یا در کل به نفع همه جهان باشد.
دموکراسی آشفته است. با سرعتی خیلی پایینتر از آنچه مطلوب است، پیش میرود و آنهایی را که به دنبال حلوفصل سریع مشکلات هستند، به وحشت میاندازد. اما 250سال پیش امریکا یک انتخاب کرد: آزادی اراده ارزش جنگیدن دارد. امریکاییها این مساله را پیشبینی کرده بودند که بازگشت سرمایههایشان شاید به صورت پیروزیها در میدان جنگ یا حتی افزایش تولید ناخالص داخلی نباشد؛ بلکه به صورت قدرت مردمی ظاهر میشود که حاضر به گذشتن از آزادیهای خود نخواهند بود.