چرا مهندسان سیاستمداران خوبی نمیشوند؟
برای رییسجمهور شدن، توانایی جمع و تفریق دادهها کافی نیست
مولف: آرون تیمز مترجم: محمد معماریان
لسآنجلس ریویو آو بوکز «ما دیگر چیزی نمیسازیم»؛ این غرولند یکی از قدیمیترین ایدههای ترامپیسم است. در عین حال، یکی از معدود ایدههایی است که در نخستین سال پر از دردسر ریاستجمهوری ترامپ، به سیاستگذاریای منجر شده است که از حمایت جدی هر دو حزب بهرهمند است. خدمات سلامت و سیاست تعامل با نازیها [برتریطلبان سفیدپوست] ممکن است در واشنگتن تفرقههایی بیسابقه راه انداخته باشد، اما چه کسی حاضر است به مخارج زیرساختی نه بگوید؟ پلها در حال فروریختناند، و مگر کسی هست که پل را دوست نداشته باشد. دونالد ترامپ میخواهد امریکا به حرفه اصلیاش یعنی ملتی متشکل از سازندگان برگردد، و حتی سرسختترین دشمنانش هم در این فقره با او همراهند. فهم جاذبه این فانتزی احیاطلبانه رجال سیاسی دشوار نیست. کلمه STEM (مخفف علم، فناوری، مهندسی و ریاضی) داغترین مخفف در حوزه آموزش است، و قهرمانان کسبوکارهای مدرن امریکایی هر یک به نوبه خود مهندس هستند. در همین حال، یک رقیب هژمونیک جدید در آن سوی اقیانوس آرام ظهور کرده است که اگر بخواهیم یک تصویر مینیاتوری از آن بدهیم، ملتی عددپرداز و سازنده است. ایالات متحده نباید عقب بیفتد، یعنی به مهندسان بیشتر، مهندسان بهتر، آماردانها و دانشمندان بیشتر و بهتر نیاز دارد. قریب به یک دهه ناکامی غرب در تجربه سیاستگذاریهای پولی و اوجگیری چین این تصور را تقویت کرده است که در گوشهکنار شاهراه مسیر رشد بادوام باید پارتنونهای جدید ساخت. اگر چینیها از پس این کار برآمدهاند، چرا ما نتوانیم؟
در مقایسه با ایالات متحده، اعتبار مهندسان در چین موجب شده است که پیوند تنگاتنگتری با قدرت سیاسی داشته باشند. طی سه دهه اخیر، کارخانههای فولاد و بزرگراهها، کلید چین به سوی رونق بودهاند و حرفهییهایی که آنها را طراحی کرده و میسازند اهرمهای قدرت سیاسی را هم در اختیار دارند. شی جینپینگ مهندس است، چنانکه هو جینتائو و جیانگ زمین هم پیش از او مهندس بودهاند. اما حاکمان ایالات متحده حقوقدانان بودهاند. این نکته امروز هم صادق است: بنا به گزارش سرویس پژوهش کنگره، هماکنون ۲۱۸ حقوقدان و ۲۰۸ بازرگان سابق در کنگره حضور دارند، ولی تعداد مهندسها فقط هشت نفر است. (نسبت اهالی علوم از مهندسان هم کمتر است چون فقط سه نماینده در مجلس دارند) . بعید است که در کوتاهمدت این توازن به نفع جماعت علم، فناوری، مهندسی و ریاضی تغییر کند. اما از جهتی دیگر، سرمایه فرهنگی روزافزون مهندسان لاجرم به قدرت سیاسی ترجمه و تبدیل خواهد شد، فارغ از آنکه شکل و شمایلش چه باشد.
حرفه مهندسی امروز گسترده است، به مراتب گستردهتر از سال ۱۹۲۱ که تورستن وبلن کتاب مهندسان و نظام قیمت را منتشر کرد. او در این رساله کلاسیک از خرابکاریهای صنعتی و حکمرانی بوروکراتها میگفت. مهندسی با رشد خود از چهار حوزه اصلی (شیمی، عمران، برق و مکانیک) فراتر رفته است تا شامل همه حرفههایی شود که در آنها قوانین ریاضی و علم برای حل مسائل دنیا به کار میروند. اگر ریاضی و علم را دو شاخه پژوهش دانشگاهی محض از STEM بدانیم، فناوری و مهندسی قلب کاربردی آنهایند. هکرها و رویاپردازان سیلیکونولی، حتی اگر درس رسمی مهندسی هم نخوانده باشند، همگی بنا به استعداد فکریشان مهندساند. به موازات گسترش مرزهای فکری این حرفه، تعاملش با دنیای سیاستورزی هم بسط یافته است. اکنون که سیاستمداران، از هر سلیقهیی که باشند، دست و پا میزنند تا سوار سفینه فضایی سیلیکونولی شوند، پروژههای حرفه مهندسی (بهویژه در زمینه فناوریهای مربوط به مصرفکنندگان) نیز شریک فرآیند سیاسی شدهاند. مهندسان امروزی فقط زیرساخت زندگی روزمره را فراهم نمیکنند، بلکه پویاترین حوزه بحثهای عمومی ما (گوگل، فیسبوک، توییتر) را هم میسازند. از یک جهت میشود گفت که این نکته درباره نسلهای قبل صادق نبود: امروزه مهندسی یعنی سیاستورزی و سیاستورزی یعنی مهندسی. قدرت سراغ مهندسان آمده است، اما آیا مهندسان مهیای آن هستند؟
اکنون که مهندسان مزه جدید لمدادن زیر آفتاب سیاست را تجربه میکنند، شایسته است درباره اثر وبلن تامل کنیم. هیچیک از منتقدان اجتماعی امریکایی دیگر به دقت او درباره رابطه بین مهندسی و قدرت سیاسی نیندیشیده است. وبلن در مهندسان و نظام قیمت طرحی از یک نقد سرمایهداری مالی را مطرح کرد که به تلویح از مهندسان میخواست به پا خیزند تا کنترل زمام حکومت را به دست بگیرند. استدلال او به بیان بسیار ساده آن بود که با پیچیدهتر شدن سرمایهداری، اعمال کنترل طبقهیی از مهندسان مالی بر کسبوکارها آغاز شده است که به ضرر مهندسانی تمام میشود که وظیفه تولید را برعهده دارند. در تصویری که وبلن ترسیم میکرد، کار این مدیران آن بود که عرضه را دستکاری کنند تا سود به جیب بزنند. اما دانش فنی مهندسان عنصر گریزناپذیر تولید بود. همین دارایی فکری بود که به مهندسان قدرت میداد. و بنا به استدلال وبلن، مهندسان که با آشکار شدن «سوءمدیریت فراگیر صنعت» روزبهروز «آگاهی طبقاتی اضطرابآلود» بیشتری مییافتند، «به تدریج دور هم جمع شدند و پرسیدند: خب که چی؟» واقعا باید پرسید خب که چی؟ بنا به پیشبینی وبلن، مهندسان، همانهایی که سابقا کارگزارانی بودند که در برابر بخش مالی تمکین میکردند، کنترل نظام صنعتی کشور را به دست میگرفتند تا دورهیی جدید از مدیریت اقتصادی برنامهریزیشده را رقم بزنند که اصل هدایتگر آن، نه سود خصوصی بلکه منفعت عمومی باشد.
مثل ویندهام لویس که در سال ۱۹۳۱ هیتلر را یک «ساکن عزب کلبهیی محقر در آلپ» تصویر کرد که به گیاهخواری بیش از جنگ علاقه دارد، تصویری که وبلن از نزدیک شدن این «شورای تکنسینها» (گروهی که ماهیت سیاسیاش به همان اندازه ماهیت اقتصادیاش اهمیت داشت) ارائه کرد در زمره آن پیشبینیهای دوره بین دو جنگ جهانی بود که به خاطر سطح بیدقتیشان مضحک از آب درآمدند. همهمان میدانیم که به جای پیشبینی وبلن، چه اتفاقی افتاد. البته مهندسان آن عادت پرهیز و تمکین را کنار گذاشتند، اما دلیلش آگاهی طبقاتی نبود؛ چرا که خود آنها هم به سرمایهدارانی وظیفهشناس تبدیل شدند. فروپاشی آن مرزی که وبلن بین «مدیران مالی» و «کارشناسان صنعتی» قائل بود، به سوسیالیسم نینجامید، بلکه به تولد یک طبقه جدید از مهندسان خبره در کسبوکار منجر شد، یعنی همانهایی که امروزه شاید «کارآفرین» بنامیم.
اما کتاب وبلن از جهات دیگری اثرگذار بود. آن اثر در شکلگیری یک تصور خاص از مهندس سهیم بود که در طول دهه ۱۹۲۰ ریشه دواند: مهندس به مثابه یک مسالهحلکن بیغرض، دامن نیالوده به تجارت و سیاست مرسوم، مهندس به مثابه منجی سرمایهداری. این تصور به قلمرو سیاسی هم منتقل شد و تا حدی میتواند شعف ناشی از انتخاب هربرت هوور در سال ۱۹۲۸ به ریاستجمهوری را توضیح بدهد: یک مهندس معدن که با کسبوکار، میلیونر و قهرمان بشردوست جنگ شد. نیویورکتایمزیکسال پس از انتخاب او نوشت: «کل کشور یک سالن پهناور و مشتاق بود که به واشنگتن چشم دوخت. ما یک مهندس بزرگ را احضار کرده بودیم تا مشکلاتمان را برای ما حل کند... ذهن فنی مدرن برای نخستین بار به ریاست یک حکومت رسیده بود... ما با خیال اینکه به نبوغ فرصت بدهیم، منتظر آغاز عملکرد او ماندیم».
عملکرد او هم معیوب از آب درآمد. خبط بزرگ هوور، انعطافناپذیریاش بود. به تعبیر رایج در دره سیلیکونولی، او نتوانست چرخشهای درست انجام بدهد: در مواجهه با اقتصادی که به سرعت رو به وخامت میگذاشت، او به شعار سیاسی راهنمای خود یعنی خوداتکایی و کمک بخش خصوصی چسبید. زمانی که از بیمیلی خود به مداخله فدرال در اقتصاد دست بر داشت، خیلی دیر شده بود: تولید از میان رفته بود، و شانس او برای انتخاب دوباره در سال ۱۹۳۲ نیز همینطور. مورخان درباره مدیریت هوور بر اقتصاد در سالهای آغازین رکود بزرگ بحث خواهند کرد (کنت وایت در زندگینامه جدیدی که از او نوشته است میگوید که باید سابقه سیاستگذاری او از نو ارزیابی شود)، اما همه در یک نکته اتفاق نظر دارند: هوور در قلمرو روابط انسانی، دست کمی از یک هشتپای بیجان نداشت. با مردی روبهرو بودیم که به تعبیر یک ناظر معاصر ما فقط با عبارات «خنک تکهجایی» حرف میزد، مردی چنان پایبند به اصولش که با کتوشلوار پشمی سرژ آبیرنگ جفتدکمهایاش به ماهیگیری میرفت. هوور یکبار در کارزار انتخاباتیاش گفته بود که مهندسان میتوانند آبشاری بسازند زیباتر از هر آبشاری که در طبیعت پدیدار شده است. صد البته مخاطبانش عصبانی شدند. تصور میشد او بیشتر یک ماشین است تا انسان، و خود هوور هم کاری نکرد که این تصور از بین برود؛ بلکه برعکس، آن تصور را به سنگ بنای برند خود تبدیل کرد. او در سال ۱۹۲۸ گفت: «من بنا نداشتهام قصرهای آینده را بسازم، بلکه میخواهم آزمایشها را اندازه بگیرم یعنی اقدامات و پیشرفت انسان را از دریچه ذرهبین خشک و بیروح واقعیت، آمار و عملکرد بسنجم».
مهندسان، لابد چون از همان یکبار حضورشان در کاخسفید به قدر کافی تحقیر شدند که درس بگیرند، دیگر دنبال تصدی بالاترین منصب حکومت نرفتهاند. شکست هوور، پرچم خاتمه نخستین دل دادن و قلوه گرفتن جدی بین سیاستورزی و مهندسی بود. با وجود جو رفاقتی این ایام که سرمست STEM است، روشن نیست آیا مهندسان مهیای آن باشند که دوباره مدعی قدرت سیاسی شوند یا خیر. پیتر تیل، در کمال خونسردی و فرصتطلبی، گذاشت رییسجمهور ترامپ دستش را بگیرد، اما اغلب آنهایی که حرفهشان مهندسی است در ده ماه اول حضور رییسجمهور جدید در کاخسفید راهی به محفل او نداشتهاند. (بهتر است روشن کنیم که تیل مهندس نیست، گرچه مدعی است که از جانب سرآمدان مهندسی در سیلیکونولی صحبت میکند) . در جمع فعلی مهندسهای سلبریتی، مارک زاکربرگ است که تعامل او با دنیای سیاست، معنادارتر از بقیه به نظر میآید. این ماجرا تا حدی تصادفی است چون فیسبوک ناخواسته به یک کنشگر محوری در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ تبدیل شد، اما قدری هم نقشه خود فیسبوک بوده است. از آغاز امسال، زاکربرگ در برنامهیی فشرده و بسیار هماهنگ، تور سخنشنوی در کل ایالات متحده داشته است. او قاطعانه این گمانهزنی را رد کرده است که از این تور به عنوان سکویی برای ورود به انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ استفاده میکند، به همان قاطعیتی که از نظر دادن درباره مسائل سیاستگذاری دولتی و عمومی که در این تور از او پرسیدهاند طفره رفته است. این درسی است که میشود از یک ناپخته سیاسی گرفت، که تا به امروز هیچ سمتوسوی روایی مشخصی نداشته است.
زاکربرگ سفرهایش را به همراه تفکراتش درباره اخبار هر روز در صفحه فیسبوکش مستند میکند. او حتی درباره مسائلی مانند مهاجرت و سیاستگذاری آوارگان هم که موضع محکمی گرفته است، سعی میکند در مرکز طیف سیاسی بماند که البته این هدف روزبهروز دستنیافتنیتر میشود. او فردای خونبارترین تیراندازی در تاریخ ایالات متحده نوشت: «تصور خسران ناشی از تیراندازی در لاسوگاس دشوار است. تصور اینکه چرا ارتکاب چنین کاری را برای همهکس سختتر نمیکنیم، دشوار است». او درباره تغییر اقلیم و سیاستگذاری انرژی، از این هم بیشتر طفره رفت: «به اعتقاد من، متوقف کردن تغییر اقلیم یکی از مهمترین چالشهای نسل ماست. با این حال، به نظرم مهمتر آن است که چیزهای بیشتری درباره صنعت انرژیمان بیاموزیم، حتی اگر این اطلاعات جنجالی باشند. فارغ از اینکه چه دیدگاهی درباره انرژی دارید، فکر کنم اجتماعی که حول این صنعت شکل گرفته است برایتان جذاب باشد». اگر سال پارادایز و دین موریاتی «هیجانزده زندگی» بودند و در سفرهای جادهیی مشهورشان دنبال «دختران، رویاها، و همهچیز» میرفتند، زاکربرگ هیجانزده آن است که در سفرش هیچکس را آزرده نکند. گویا او در هریک از نقاط توقفش در کشور ابراز تاسف میکند، همهجا میگوید بیایید حرف دو طرف دعوا را بشنویم. از لحاظ معرفتی، این کار چندان تفاوتی با ابراز تاسف مشهور ترامپ پس از تظاهرات نازیها در شارلوتزویل نداشت که خشونت «در بسیاری طرفها» را محکوم کرد. آیا انتظاری غیر از این داشتیم؟ گشتوگذار سیاسی زاکربرگ نعل به نعل همان بیطرفی ریاکارانهیی را نمایش داده است که از مردی انتظار میرفت که فکر میکند فیسبوک، این زمین بازی بیخطر برتریطلبان سفیدپوست و پروپاگاندیستهای روسی و بهاصطلاح حقیقتگویان ماجرای پیتزاگیت۳، «دنیا را به هم نزدیکتر» میکند.
یک راه ساده برای تبیین این تناقضات وجود دارد: زاکربرگ اهل کسبوکار است، نه سیاستمدار و اولویت اولش سهامداران اویند. ولی این تبیین، ماهیت سیاسی شرکتی را نادیده میگیرد که او اداره میکند. زاکربرگ میتواند تظاهر کند که فراتر از سیاستورزی است، که تکنوکراتی است که همه جوانب را میسنجد و از طریق ذرهبین خشک و بیروح واقعیتها اقدام به پیادهسازی راهحلها میکند. ولی سیاست بالاخره راهی مییابد که به او چنگ بیندازد. حضور اخیر وکیل ارشد شرکت او در کنگره برای توضیح اینکه چطور تبلیغهای انتخاباتی با اسپانسری روسها در کارزار انتخابات سال ۲۰۱۶ به ۱۲۶ میلیون کاربر فیسبوک رسید، شرح روشنی از سیاستزدگی رسانههای اجتماعی بود. اما گویاترین نکته آن است که بجای مدیرعامل، وکیل فیسبوک به واشنگتن دیسی رفت تا شنونده آن آوازهای سیاسی باشد. پس از انتخابات سال ۲۰۰۰ که شبکههای مهم تلویزیونی به کنگره فراخوانده شدند، مدیران عاملشان را فرستادند. فارغ از اینکه فیسبوک نقشی که در اثرگذاری بر انتخابات بازی کرد را چقدر جدی عنوان کند (که میشود گفت اصلا آن را جدی عنوان نکرده است)، زاکربرگ آشکارا خود را فراتر از این غوغا میداند: مدیر بیطرف یک ابزارک فناورانه باحال، یا بدتر از آن، پاسدار آزادی بیان که قهرمان اخلاقی این ماجراست.
البته شاید هم او کلا اهمیتی نمیدهد. زاکربرگ عامدانه به نقش فیسبوک بهمثابه کنشگری سیاسی چشم بسته است، که این کارش از جنس همان بیتوجهیاش به روابط انسانی است. زاکربرگ اخیرا در یک پست زنده فیسبوکی، نرمافزار جدیدی را نشان داد که شرکتش در حال طراحی آن است. او برای نمایش آن نرمافزار بینندگان را به یک گشتوگذار واقعیت مجازی در پورتوریکوی توفانزده برد. با پسزمینهیی از خیابانهای سیلابزده و خانههای ویران، زاکربرگ لبخندی زد و همراه با رییس بخش واقعیت مجازی اجتماعی فیسبوک کف دستهایشان را به هم کوبیدند. در یکجای نمایش، او به ۹۷ میلیون دنبالکنندهاش گفت: «در اینجا روی پلی هستیم که سیل ویرانش کرده است... یکی از جنبههای واقعا جادویی واقعیت مجازی آن است که احساس میکنید واقعا در آن مکان هستید». در واکنش به انتقادات به این شیرینکاری، زاکربرگ عذرخواهی هم کرد: «یکی از قدرتمندترین ویژگیهای واقعیت مجازی همدلی است». به بیان دیگر، با گذاشتن یک جعبه روی سرتان که نمیگذارد بقیه انسانها را ببینید، همدلی حاصل میشود. خیلی هم خوب، مارک. هرچه شما بفرمایید.
کاریکاتور مهندس نابغه اما ناشی، کسی که در حل مسائلی که خوب تعریف شده باشد ماهر است ولی در پیچیدگی و ابهام و هیجانات انسانی سردرگم میشود، طی چندین دهه پابرجا مانده است. وبلن مهندسان را یک «انجمن اخوت شگفتانگیز از خورههای بسیار متخصص» وصف میکرد. هوور مدال ناتوانیاش در همدلی را با افتخار به سینه زده بود، انگار که به شکل شبهعارفانهیی نشان حرفه او باشد. نسلهای بعدی مهندسان هم مشتاقانه پذیرای این کلیشه شدهاند که آدمآهنیهای خشک و بیتوجه به احساسات انسانیاند؛ به تعبیر یکی از مهندسانی که برای یک گزارش سال ۱۹۹۱ ناسا درباره برنامه آپولو مصاحبه کرده بود، «من با چیزها ارتباط میگرفتم».
این کلیشه، مثل یکی از تیشرتهای چهارصد دلاری برند برونلو کیوسینلیاش، قواره تن زاکربرگ است. سالها تجربه هیچ نفعی به حال مهارت سخنوری او نداشته است. در رونمایی محصولات و اجراهای زنده فیسبوکی رو به دوربین، با صدای بلند کنترتنور که انگار از دستگاه تنظیم موسیقی گذشته است، همه جملات زاکربرگ سبکی ثابت دارند: هر جمله با لبخندی حسابشده شروع میشود، با شتاب چهار پنج کلمه مبتذل در مدح دنیا میگوید، گیر میکند، نفس کم میآورد، تلقتولوقکنان به جلو میرود، همگی در قالب یک نغمه بیضرب. انگار به تماشای ماشینی نشستهاید که یاد میگیرد شاد باشد. شاید این کفایت کند تا جماعت راهی سیلیکونولی شوند، اما در فضای پر از بوس و بغل رقابت سیاسی ملی بعید است زاکربرگ شکوفا شود. تکنوکراتهای خونسرد هرازگاهی در سیاستورزی شهری خوب عمل میکنند (به عنوان مثال: مایکل بلومبرگ) . اما در عرصه ملی، نمایشگران سیاسی باید هوش هیجانی، یا حداقل شم تئاتری (یعنی همان صفتی که حکمش به نام ترامپ خورده است) داشته باشند. زاکربرگ هیچکدام را ندارد.
آموزنده است که تاختوتاز زاکربرگ در حوزه عمومی را، هرقدر هم که مدعی «غیرسیاسی» بودن آن شود، از دریچه وبلن، هوور، و نخستین وصلت بیسرانجام میان مهندسان و قدرت بررسی کنیم. در این قدمهای اشتباه زاکربرگ، به سادگی میتوانید ردپای همان چیزهایی را بیابید که وبلن با توصیفی نادرست به مهندسان نسبت میداد: حرص و عدم وفاداری به منفعت عمومی. همچنین زاکربرگ همان باور اشتباهی را دارد که مهندس- رییسجمهور امریکا داشت: اعتقاد بیش از حد به قدرت اعداد در سکانداری ذهن، به انکار احساسات. ناتوانی اساسی در فهم فرآیندهای سیاسی بین هر سه چهره مشترک است: ملت یک ماشین نیست، و پیچیدگی قدرت در جامعه بشری با پیچیدگی رایانهها فرق دارد. شاید درست نباشد که زاکربرگ را یک مصداق تمامعیار بدانیم (واقفم که «همه مهندسها فلان نیستند» و غیره)، اما اگر بخواهیم از تجربه او درسی بگیریم، باید گفت: چند دهه از زمانی میگذرد که هوور مثل یک کشتیشکسته غمگین، پاهایش را روی زمین میکشید تا از کاخسفید بیرون برود، اما مهندسان قدمی به کسب قدرت سیاسی نزدیکتر نشدهاند.
ولی از جهتی دیگر مهندسان قدرت را به سمت خود کشاندهاند. زبان مهندسی و بهویژه زبان مهندسی نرمافزار، ادبیات پیشفرض در عرصه کارآفرینی شده است. در گذشته واژگان حقوقی یا امور مالیه یا مشاوره مدیریت بود که الگوی استعاری راهنمای سرمایهداری حساب میشدند، اما امروز برای آنکه «کاسبی» بکنید باید حداقل تا حدی مثل مهندسها فکر کنید: تعیین یک مساله، تعریف قواعد و ویژگیهای آن، بهکارگیری منطق، نمونهسازی و آزمون راهحلها، تکرار، آزمون دوباره، و ادامه این حلقه برحق بازخورد مهندسی تا زمانی که بهترین راهحل حاصل شود. دو اصل کارآیی تکنوکراتیک و حکومت متخصصان، که هر دوی وبلن و هوور (البته هریک به شیوهیی متفاوت و در جهت منظوری متفاوت) حامیشان بودند، اکنون موسیقی پسزمینه سرمایهداری مدرن است. واقعیتهای عینی، آمار و عملکرد، فاتح این روزگارند. دادهها امروزه موتور محرک همه مایند؛ مرجعیت فکری از تسلط بر اعداد حاصل میشود. زاکربرگ هم از این جنبش تاریخی بهرهمند شده و هم جلوه آن است. بر خلاف آنچه کلیشه مهندسی میگوید، فقدان همدلی در بنیانگذار فیسبوک به خاطر هوش فوقالعاده نیست: ناتوانی در آنکه امور را در زمینه درستشان و از منظر دیگران ببینیم، از جهات مختلف جوهره بلاهت است. اما مهندسان، به صورت دستهجمعی، در بحث معنای «هوشمندی» سلطه یافتهاند. امروزه هوش یعنی اساسا همان نوع هوشی که آنها دارند: هوش دادهمحور، کمی، خردگرا و عاری از احساسات. اگر از اهالی علم، فناوری، مهندسی و ریاضی نباشید، به درد لای جرز دیوار میخورید؛ یا به درد اینکه رعیتی برای بهبود پروژههای مهندسی باشید، که باز همان لای جرز دیوار است. بنا به شواهد تاریخی، این نوع هوش مهندسان اصلا به کار حل پیچیدهترین مسائل حکومتداری نمیخورد؛ باهوشهای عرصه فناوری، در بندر سیاست راحت پهلو نمیگیرند. سیلیکونولی هرقدر هم مصرانه بگوید که آمده تا امور را برای همه ما حلوفصل کند، الگوریتمسازی با طرح روشهای هوشمندانه جهت بهبود جامعه فرق دارد. فتحالفتوح مهندسان آن بوده است که خلاف این نکته را به این همه آدم قبولاندهاند.
این فتح صرفا در عرصههای اقتصادی یا مکانیکی نیست؛ مهندسی توانسته است به زبان عرصه سیاستورزی هم رسوخ کند. قیافه معصوم زاکربرگ که سعی میکند دو طرف هر جنجالی را راضی نگه دارد، جدیدترین مصداق این ایده است که واقعیتهای عینی همانا مطمئنترین راهحل برای مسائل سیاسی لاینحلاند؛ یعنی همان ایدهیی که در سالهای ریاستجمهوری کلینتون و اوج جنبشی که خواهان سیاستگذاری شواهدمحور بود، تغذیه شد. ما اکنون میدانیم که این معبد روی شنهای روان بنا شده است چون اصولا ماهیت سیاسی رامنشدنی عرصه سیاستورزی را نادیده میگیرد. ناکامی «ارقام» و «واقعیتهای عینی» و «شواهد» در تغییر مواضع افراد درباره اصلاح قوانین اسلحهداری یا فریب رأیدهندگان هم ناشی از همین نکته است. اما این معبد جاذبهیی ماندگار برای هر دو حزب دارد، و مهندسان به وقت آمدهاند تا رنگ و آبی تازه بر سیمای آن بزنند. اگر داشتن تفکر مهندسی یعنی راه جدید کاسبی کردن، مهندسیگرایی در عرصه سیاستورزی هم نسخه جدید مرکزگرایی سیاسی است: یعنی حکومت متخصصان که با برند جدیدی برای عصر نوآوری بازاریابی میشود. شاید چند نسل طول بکشد تا یک تکنوکرات وبلنی بتواند به کاخسفید راه پیدا کند، اما قدرت هیچ رییسجمهوری همتای قدرتی نیست که مهندسان هماکنون دارند: قدرت تعریف پیشرفت، قدرتی بیمهار.
منبع: ترجمان