مرکانتلیست قرن 21
فراز جبلی
مشاور سردبیر
یکی از خاصترین دوران تاریخ اقتصاد، دو قرن سلطه نظریات مرکانتلیستها بر اقتصاد اروپا بود. در دوران گذار از اقتصاد فئودالی به صنعتی، پیش از آنکه تولیدکنندگان جایگاه اساسی در ساختار تصمیمگیری سیاسی-اقتصادی پیدا کنند و کمی قبل از شکلگیری تئوریهای علمی اقتصاد دیدگاههای تجاری در راس حکومتها به کار گرفته شد و البته نتایج فاجعه باری به همراه داشت.
در آن دوران هنوز بخش اصلی ایجاد ارزش افزوده در کشورهای اروپایی از راه تجارت بود و تجار تاثیر زیادی بر حکومتها داشتند. نگاه یک تاجر به صحنه اقتصاد طبیعتا از منظر اقتصاد خرد است؛ تاجران میدانستند که در تجارت باید تراز تجاری مثبت داشته باشند و تاجری که بیشتر سود به دست بیاورد برنده بازی محسوب میشود. این دیدگاه به همین شکل در دستور کار حکومتها قرار گرفت و اصطلاحا مرکانتلیسم نامیده شد. مرکانتلیستها به دنبال تسهیل صادرات، جلوگیری از واردات، ایجاد تراز تجاری مثبت دستوری، حفظ منابع در صورت امکان به دست آوردن منابع سایر کشورها بودند. برای اجرای این سیاست از ورود کالاهای ساخته شده به کشورها به وسیله تعرفههای تجاری جلوگیری میشد تا بیکاری کاهش یابد، واردات صرفا مواد اولیه بود و از صادرات مواد اولیه با وضع قوانین و تعرفهها جلوگیری به عمل میآمد و درنهایت مهاجرت نیروهای با محدودیتهای زیادی همراه بود. ظاهر این سیاست در ابتدا مناسب مینمود ولی مساله این بود که یک سیاست خرد الزاما در سطح کلان جوابگو نیست. با شروع این سیاست در چند کشور، سایر کشورهای اروپایی نیز این راه را پیمودند. همه به دنبال صادرات بیشتر بودند بدون آنکه اجازه واردات دهند. در چنین شرایطی دو استراتژی جنگ و استعمار به عنوان راههای خروج از بن بست در پیش گرفت شد. جنگهایی همچون جنگ هلند و انگلستان، پرتغال و اسپانیا یا انگلستان و فرانسه بر همین اساس شکل گرفت. از سوی دیگر سیاستهای استعماری در آسیا، امریکا و بیش از همه در آفریقا به شکل رقابتی میان قدرتهای اروپایی در حال پیگیری بود. اصولا بحث ثروت ملل آدام اسمیت پاسخی به همین سیاستها و اعلام شکست مرکانتلیسم بود. اسمیت معتقد بود به جای بازی برنده-بازنده باید بازی را به شکل برد-برد تعریف کرد و همه از تجارت و رشد اقتصادی سود برند. چنین دیدگاهی تنها زمانی قابلیت اجرا دارد که همه یا حداقل اکثریت کشورها به پارادایم بازی برد-برد اعتقاد داشته باشند. بر همین اساس نظریات مختلفی شکل گرفت که کاملا بر سیاستهای کشورها اثرگذاشت. بعضی کشورها قاعده جدید بازی که به ویژه در قرن بیستم به شکل توافقات بینالمللی مانند گات و سپس WTO برقرار میشد را پذیرفتند. کشورهایی دیگری که حاضر به تن دادن به این قواعد نبودند سهم اندکی در تجارت جهانی داشتند و به همین دلیل اقتصاد جهانی از سیاست آنها چندان آسیب نمیدید و بیشتر خود آن کشورها منزوی میشدند. اما امروز جهان با پدیده جدید دیگری روبهرو است. اینبار نه یک کشور با اقتصاد کوچک و متوسط مانند ایران بلکه یک کشور با سهم بسیار زیاد در تجارت جهانی از سیاستهای مرکانتلیستی استفاده میکند. طنز تلخ تاریخ باز هم یک تاجر را در راس یک کشور قدرتمند اقتصادی همچون امریکا قرار داده است و اینبار نیز این سیاستها آتش اختلاف را روشن کرده است. آغاز جنگ تعرفهیی از سوی ترامپ و استفاده از منابع سایر کشورها شاید در ابتدا نرخ بیکاری را در ایالات متحده کاهش دهد اما تجربه نشان داده که فرجام کار نه به نفع این کشور است و نه به نفع جامعه جهانی. ترامپ صراحتا از بازی برد-باخت صحبت میکند بدون آنکه متوجه باشد تلافیجویی سایر کشورها بازی را عملا به سمت باخت-باخت سوق خواهد داد. سالها بعد مطمئنا در تاریخ اقتصاد از این روزها در کلاسهای درسی یاد خواهد شد و سرنوشت مراجعه مجدد به مرکانتلیسم آن هم در قرن 21 مورد بحث قرار خواهد گرفت اما سوال این است پیمانهایی که در طول دههها برای جلوگیری از بروز این وضع بسته شده بود امروز تا چه حد میتواند از رسیدن به بنبست جهانی جلوگیری کند.