و بدینسان جهل کشف شد
مولف| یوول نوا هراری|
مترجم| محمد معماریان|
فرض کنید یکی از رزمناوهای امروزی را به دوران کریستف کلمب ببرید. این رزمناو ظرف چند ثانیه نینا، پینتا و سانتاماریا را به تکهچوبهایی بیمصرف تبدیل میکرد. سپس ناوگان تمام قدرتهای بزرگ دنیا را غرق میکرد؛ بیآنکه حتی یک خش به بدنهاش بیفتد. پنج کشتی بارکش امروزی میتوانند تمام محمولههای متعلق به همه ناوگانهای تجاری آن روز دنیا را حمل کنند. یک رایانه امروزی میتواند تمام کلمات و ارقام همه کتابهای دستنویس آن دوران را ذخیره کرده و تمامی کتابخانههای قرون وسطا را در خود جای دهد و باز هم حافظهاش پر نشود. هر یک از بانکهای بزرگ امروزی بیش از مجموع همه پادشاهیهای آن دوران پول دارند
فرض کنید، یکی از روستاییان اسپانیایی هزار سال پس از میلاد مسیح میخوابید و پانصدسال بعد با غوغای ملوانان کریستف کلمب بیدار میشد که پا به عرشه نینا، پینتا و سانتاماریا میگذاشتند. در این صورت دنیا به چشم او کاملا آشنا میآمد. با وجود تغییرات فناوری، آداب و مرزهای سیاسی این نمونه قرونوسطایی اصحاب کهف با اوضاع جدید احساس غریبگی نمیکرد، اما اگر یکی از ملوانان کریستف کلمب هم اینچنین چرتش میگرفت و با صدای گوشی آیفون در قرن بیستویکم از خواب میپرید، دنیای جدید بسیار بیش از تصورش غریبه میبود. شاید از خودش میپرسید: «اینجا بهشت است؟ یا چه بسا جهنم؟»
قوای بشری در پانصدسال گذشته رشد اعجابآور و بیسابقهیی داشته است. در سال ۱۵۰۰میلادی نزدیک به پانصدمیلیون از گونه بشر در کل دنیا زندگی میکرد. امروز این رقم نزدیک به 7میلیارد است. ارزش کل کالاها و خدماتی که انسانها در سال ۱۵۰۰میلادی تولید کردهاند، با احتساب نرخ تورم، حدود ۲۵۰میلیارد دلار امروز میشد. اکنون تولیدات یک سال انسانها نزدیک به 60تریلیون دلار ارزش دارد. در سال ۱۵۰۰میلادی، بشر حدود 13تریلیون کالری انرژی در روز مصرف میکرد. امروزه این رقم به ۱۵۰۰تریلیون کالری رسیده است. دوباره این ارقام را نگاه کنید: جمعیت بشر ۱۴برابر، تولیدات او ۲۴۰ برابر و مصرف انرژیاش ۱۱۵برابر شده است. فرض کنید یکی از رزمناوهای امروزی را به دوران کریستف کلمب ببرید. این رزمناو ظرف چند ثانیه نینا، پینتا و سانتاماریا را به تکهچوبهایی بیمصرف تبدیل میکرد. سپس ناوگان تمام قدرتهای بزرگ دنیا را غرق میکرد؛ بیآنکه حتی یک خش به بدنهاش بیفتد. پنج کشتی بارکش امروزی میتوانند تمام محمولههای متعلق به همه ناوگانهای تجاری آن روز دنیا را حمل کنند. یک رایانه امروزی میتواند تمام کلمات و ارقام همه کتابهای دستنویس آن دوران را ذخیره کرده و تمام کتابخانههای قرون وسطا را در خود جای دهد و باز هم حافظهاش پر نشود. هر یک از بانکهای بزرگ امروزی بیش از مجموع همه پادشاهیهای آن دوران پول دارند.
در سال ۱۵۰۰میلادی، تنها چند شهر بیش از ۱۰۰هزار نفر سکنه داشتند. اکثر ساختمانها را از گل، چوب و نی میساختند و ساختمان سهطبقه، آسمانخراش حساب میشد. جادههای آن دوران، راههای خاکی مالرویی بود که تابستانها پر از گردوخاک و زمستانها گلآلود میشد و محل تردد پیادهها، اسبها، بزها، مرغها و تکوتوک گاریها بود. در شهرها بیش از همه صدای انسان و حیوان و هرازگاهی صدای چکش و اره میآمد. با غروب خورشید منظره شهر تاریک میشد؛ جز شمع یا مشعلی در گوشهکنارها که سوسو میزد. ساکنان چنان شهری با دیدن توکیو، نیویورک یا بمبئی چه فکری میکردند؟
پیش از قرن شانزدهم هیچ یک از ابنای بشر گرد جهان نگشته بود تا اینکه در سال ۱۵۲۲، اردوی ماژلان پس از سفری به طول ۷۲هزار کیلومتر به اسپانیا بازگشت. این سفر سه سال طول کشید و تقریبا جان همه خدمه آن اردو از جمله خود ماژلان را گرفت. در سال ۱۸۷۳ فیلاس فاگ ماجراجوی ثروتمند بریتانیایی در دنیای تخیلات ژول ورن توانست دور دنیا را در هشتاد روز بگردد. امروزه هر کسی از طبقه متوسط میتواند ظرف ۴۸ساعت دنیا را به صورتی امن و آسان دور بزند.
در سال ۱۵۰۰ بشر محدود به سطح زمین بود. بشر میتوانست برج بسازد و از کوه صعود کند؛ اما آسمان منحصر به پرندگان، فرشتهها و خدایان بود. در ۲۰جولای ۱۹۶۹ انسان روی ماه فرود آمد. این نه فقط دستاوردی تاریخی بلکه شاهکاری در تکامل انسان یا حتی در ابعاد کهکشانی بود. ظرف 4میلیارد سالی که از تکامل میگذشت، هیچ ارگانیسمی نتوانسته بود از اتمسفر زمین عبور کند؛ چه رسد به آنکه پا یا اندام خود را روی ماه بگذارد.
بشر در عمده تاریخ خود حدود ۹۹.۹۹درصد از ارگانیسمهای روی زمین، یعنی میکروارگانیسمها را نمیشناخت. نه اینکه میکروارگانیسمها اهمیتی نداشته باشند: هر یک از ما میلیاردها مخلوق تکسلولی در بدنمان داریم که فقط سواری مفتی از ما نمیگیرند؛ بلکه بهترین دوستان و مرگبارترین دشمنانمان هستند. برخی از آنها غذایمان را هضم کرده و رودهمان را تمیز میکنند و برخی دیگر موجب مرض و بیماریهای مسری میشوند. اما تا سال ۱۶۷۴ طول کشید تا بالاخره چشم نخستین بشر به یک میکروارگانیسم افتاد: آنتونیه فان لونهوک با میکروسکوپ دستسازش از دیدن دنیایی از مخلوقات ریز که در قطرهیی آب ول میگشتند، شگفتزده شد. سه قرن پس از آن ماجرا امروزه انسانها با طیف وسیعی از گونههای میکروسکوپی آشنا شدهاند. ما توانستهایم اکثر بیماریهای همهگیر و مهلکی را که آنها پدید میآورند، شکست دهیم و میکروارگانیسمها را در پزشکی و صنعت به خدمت بگیریم. امروزه باکتریها را مهندسی میکنیم تا دارو بسازند، زیستسوخت تولید کنند و انگلها را از پا دربیاورند. اما مهمترین و دورانسازترین لحظه در پانصد سال گذشته، دقیقا ساعت ۴۵:۲۹:5 بامداد روز ۱۶جولای ۱۹۴۵ بوده است. دقیقا در آن لحظه، دانشمندان امریکایی نخستین بمب اتمی را در الاموگوردو در ایالت نیومکزیکو منفجر کردند. از آن لحظه به بعد نوع بشر نه تنها امکان تغییر مسیر تاریخ، بلکه قابلیت پایاندادن به تاریخ را داشته است.
آن فرآیند تاریخی را که به الاموگوردو و پاگذاشتن روی ماه منجر شد به نام «انقلاب علمی» میشناسیم. در جریان این انقلاب نوع بشر با سرمایهگذاری منابع خود در پژوهشهای علمی، قوای شگفتآوری کسب کرده است. این دوره را از آنرو انقلاب مینامیم که تا سال ۱۵۰۰میلادی، انسانهای کره خاکی به قدرت خود در به دست آوردن قوای جدید پزشکی، نظامی و اقتصادی تردید داشتند. حکومتها و ثروتمندان منابعی را به آموزش و پژوهش اختصاص میدادند؛ اما هدف کلیشان نه کسب قابلیتهای جدید بلکه حفظ قابلیتهای موجود بود. حاکمان دوران پیشامدرن نوعا به کشیشان، فلاسفه و شعرا پول میدادند، به این امید که آنها به حکومتشان مشروعیت بخشیده و نظم اجتماعی را حفظ کنند. حکام از آنها نمیخواستند داروی جدیدی کشف کنند، اسلحه جدیدی اختراع کنند یا محرک رشد اقتصادی شوند.
در پنج قرن گذشته انسانها هر روز بیش از روز قبل باور کردهاند که با سرمایهگذاری در پژوهش علمی میتوانند قابلیتهایشان را افزایش دهند. این باور ایمانی کورکورانه نبود؛ بلکه بارها و بارها به صورت تجربی اثبات شد. هرچه اثباتها بیشتر میشد، ثروتمندان و حاکمان منابع بیشتری در اختیار علم میگذاشتند. بدون این سرمایهگذاریها هرگز نمیتوانستیم روی ماه راه برویم، میکروارگانیسمها را مهندسی کنیم یا اتم را بشکافیم. مثلا حکومت ایالات متحده در چند دهه اخیر میلیاردها دلار صرف مطالعه فیزیک هستهیی کرده است. دانش حاصل از این پژوهشها امکان ساخت نیروگاههای هستهیی را فراهم کرده است که برق ارزانقیمت برای صنایع امریکایی تولید میکنند. آنها به حکومت امریکا مالیات میدهند و حکومت امریکا هم بخشی از این مالیاتها را صرف پژوهشهای بیشتر در فیزیک هستهیی میکند.
چرخه بازخورد انقلاب علمی: علم برای پیشرفت خود به چیزی بیش از پژوهش نیاز دارد: پیشرفت به تقویت متقابل میان علم، سیاست و اقتصاد وابسته است. نهادهای سیاسی و اقتصادی منابعی را تامین میکنند که پژوهش علمی بدون آنها ممکن نیست. پژوهشهای علمی نیز توانمندیهای جدیدی عرضه میکنند که از جمله به کار تامین منابع بیشتر میآیند. بخشی از این منابع نیز دوباره در پژوهش سرمایهگذاری میشوند. باور روزافزون انسانهای مدرن به توانایی خود در کسب قوای جدید از طریق پژوهش از کجا میآید؟ چه عاملی موجب پیوند میان علم، سیاست و اقتصاد شد؟ این فصل با بررسی ماهیت منحصربهفرد علم مدرن به دنبال حداقل بخشی از پاسخ این سوال است. دو فصل بعد به شکلگیری اتحاد میان علم، امپراتوریهای اروپایی و اقتصاد سرمایهداری میپردازد.
ما نمیدانیم
حداقل از زمان «انقلاب شناختی» بدینسو انسانها سعی کردهاند، کیهان را درک کنند. اجداد ما زمان زیادی صرف و تلاش بسیاری کردند تا قواعد حاکم بر دنیای طبیعی را کشف کنند. اما علم مدرن از سه جهت کلیدی با مکاتب معرفتی پیشین تفاوت دارد:
۱) میل به قبول جهل. علم مدرن بر پایه تعبیری لاتین، یعنی ایگنوراموس شکل گرفته است: «ما نمیدانیم.» پیشفرض علم مدرن آن است که ما از همهچیز خبردار نیستیم. مهمتر از آن اینکه میپذیریم با کسب دانش بیشتر ممکن است آنچه گمان میکنیم میدانیم، غلط از آب دربیاید. هیچ مفهوم، ایده یا نظریهیی مقدس و بیچونوچرا نیست.
۲) محوریت مشاهده و ریاضیات. علم مدرن، با پذیرش جهل به دنبال کسب دانش جدید است. این کار با جمعآوری مشاهدهها و سپس استفاده از ابزارهای ریاضی برای جایدادن این مشاهدات در دل نظریههای جامع صورت میگیرد.
۳) کسب توانمندیهای جدید. علم مدرن به خلق نظریهها اکتفا نمیکند؛ بلکه از این نظریهها برای کسب توانمندیهای جدید و به ویژه توسعه فناوریهای نو بهره میگیرد.
انقلاب علمی نه انقلاب دانش بلکه انقلاب جهل بوده است. مهمترین کشفی که زمینهساز انقلاب علمی شد، کشف این نکته بود که انسانها پاسخ مهمترین پرسشهایشان را نمیدانند.
مکاتب معرفتی پیشامدرن مانند اسلام، مسیحیت و مکتبهای بودا و کنفوسیوس میگفتند همه دانستنیها را میدانیم. خدایان بزرگ یا خدای واحد قادر مطلق یا خردمندان گذشته، صاحب حکمتی فراگیر بودهاند که در کتب مقدس یا سنتهای شفاهی آن را بر ما آشکار کردهاند. انسانهای معمولی با غور در این متون و سنتهای باستانی و درک درست آنها به معرفت دست مییافتند. به مخیله کسی هم خطور نمیکرد که انجیل، قرآن یا ودا، مقدسترین کتاب هندوها، رازهای حیاتی کیهان را ناگفته گذاشته باشند تا انسانی از جنس گوشت و خون آن را کشف کند. مکاتب معرفتی باستان فقط دو نوع جهل را ممکن میدانستند. در نوع اول ممکن بود «فرد» درباره امر مهمی جاهل باشد. برای کسب معرفت کافی بود تا از فرد خردمندتری سوال کند. بر این اساس کشف چیزهایی که هیچکس نمیدانست، ضرورتی نداشت؛ مثلا اگر یکی از روستاییان در یکی از دهات یورکشایر در قرن سیزدهم میخواست بداند که خاستگاه نژاد بشر چیست، باور داشت که مکتب مسیح پاسخ قطعی این سوال را دارد. پس کافی بود تا از کشیش محل خود بپرسد.
در نوع دوم ممکن بود «مکتب» درباره امور «بیاهمیت» جاهل باشد. پیشفرض آن بود که اگر خدایان بزرگ یا خردمندان گذشته به خود زحمت ندادهاند چیزی را به ما بگویند، لابد آن چیز اهمیتی نداشته است؛ مثلا اگر همان روستایی اهل یورکشایر میخواست بداند که عنکبوتها چطور تار خود را میبافند، سوالکردن از کشیش فایدهیی نداشت، چون هیچ یک از کتب مقدس مسیحی به این پرسش پاسخ نداده بودند. این به معنای نقص مسیحیت نبود؛ بلکه بدین معنا بود که درک نحوه تاربافی عنکبوتها بیاهمیت است. البته که خدا خوب میداند عنکبوتها چطور تار میبافند؛ اما اگر این اطلاعات حیاتی بود، اگر برای شکوفایی و رستگاری بشر ضرورت داشت، خدا هم توضیح جامع آن را در انجیل مینگاشت.
مسیحیت مردم را از مطالعه عنکبوتها نهی نمیکرد؛ اما عنکبوتپژوهان البته اگر کسی از این قماش در قرون وسطای اروپا بوده باشد، باید میپذیرفتند که نقش حاشیهیی در جامعه دارند و یافتههایشان ارتباطی با حقیقتهای لایزال مسیحیت ندارد. دانش چنین پژوهشگرانی بیمقدار و خوار حساب میشد و دیگران میپنداشتند، یافتههای مربوط به عنکبوتها یا پروانهها یا فنچهای گالاپاگوس هیچ تناظری با حقیقت جامعه، سیاست یا اقتصاد ندارد.
البته قصه به همین سادگی هم نبوده است. در هر عصری حتی در باتقواترین و محافظهکارترین دورانها افرادی پیدا میشدند که میگفتند کل مکتبشان درباره چیزهای مهمی جاهل است. اما این افراد معمولا به حاشیه رانده میشدند یا آزار میدیدند یا مکتب جدیدی تاسیس میکردند و میگفتند خودشان همه چیزهای دانستنی را میدانند. [... ]
علم مدرن از آنرو مکتب معرفتی منحصربهفردی است که جهل جمعی درباره مهمترین پرسشها را میپذیرد. داروین هرگز مدعی نشد که «بزرگ زیستشناسان» است و معمای زندگی را یک بار برای همیشه حل کرده است. پس از قرنها پژوهش گسترده علمی، زیستشناسان قبول دارند که هنوز تبیین درستی از نحوه ایجاد آگاهی توسط مغز ندارند. فیزیکدانها قبول دارند که علت مهبانگ را نمیدانند یا بلد نیستند مکانیک کوانتومی را با نظریه نسبیت عام آشتی دهند.
در سایر موارد شواهد جدیدی که هرازگاه پیدا میشوند به بحثهای داغ درباره نظریههای علمی رقیب دامن میزنند. نمونه خوب این ماجرا بحثهای مربوط به نحوه بهینه اداره اقتصاد است. هرچند هر اقتصاددان ممکن است، مدعی باشد که شیوه او بهترین است، هر بحران مالی یا هر بار ترکیدن حباب بازار سهام یکی از نظریات را روی کرسی مدعی مینشاند. عموم افراد نیز پذیرفتهاند که کسی حرف اول و آخر را در اقتصاد نزده است. و در برخی موارد هم شواهد موجود چنان پشتیبان برخی نظریههای خاص بودهاند که مابقی نظریهها مدتهاست کنار گذاشته شدهاند. این نظریهها درست محسوب میشوند؛ اما همه قبول دارند که اگر شواهد جدیدی یافت شود که متناقض با این نظریهها باشد، اصلاح یا کنارگذاشتن آن نظریهها ضروری است. نظریه زمینساخت صفحهیی یا نظریه تکامل دو مثال خوب از این دستاند.
میل به پذیرش جهل است که علم مدرن را پویاتر، منعطفتر و کنجکاوتر از مکاتب معرفتی پیشین کرده است. همین نکته ظرفیتمان را برای درک سازوکار جهان و تواناییمان را در ابداع فناوریهای نو بسیار گسترش داده است. اما ما را با مسالهیی هم مواجه کرده است که گریبانگیر پیشینیانمان نبوده است. پیشفرض کلیدی ما اینکه همهچیز را نمیدانیم و حتی دانستههایمان نیز قطعی نیست، به حوزه اسطورههایی نیز کشیده شده است که به میلیونها غریبه امکان میدهند همکاری موثری با همدیگر داشته باشند. اگر شواهد حاکی از آن باشند که بسیاری از این اسطورهها محل تردیدند، چطور میتوان جامعه را سرپا نگه داشت؟ اجتماعها، کشورها و نظام بینالمللیمان چگونه به کار خود ادامه خواهند داد؟
همه تلاشهای مدرن برای تثبیت نظم اجتماعیسیاسی ناگزیر به یکی از این دو روش غیرعلمی توسل جستهاند:
۱) نظریهیی علمی را برگزینید و خلاف رویههای متعارف علمی آن را حقیقت غایی و مطلق اعلام کنید. نازیها که مدعی بودند، سیاستهای نژادیشان تابع واقعیتهای زیستشناختی است و کمونیستها که مدعی بودند، حقیقتهای اقتصادی آسمانی که مارکس و لینن گفتهاند، هرگز ابطال نمیشوند به همین شیوه توسل جستند. ۲) بیخیال علم شوید و طبق یک «حقیقت مطلق غیرعلمی» زندگی کنید. انسانگرایی لیبرال بر پایه این باور جزمی است که ارزش و حقوقی منحصربهفرد برای ابنای بشر قائل است. شرمآور این است که این دکترین چندان فصل مشترکی با مطالعه علمی نوع بشر ندارد. ولی این مساله مایه شگفتی نیست. حتی علم نیز برای توجیه و تامین پژوهشهای خود باید دست به دامن باورهای مذهبی و ایدئولوژیک شود. با این حال فرهنگ مدرن بسیار بیشتر از فرهنگهای سابق مایل به پذیرش جهل بوده است. یکی از عواملی که حفظ نظم اجتماعی مدرن را ممکن کرده است، گسترش باور شبهمذهبی به فناوری و روشهای پژوهش علمی است که تا حدودی جای باور به حقیقتهای مطلق را گرفتهاند.
منبع: ترجمان