در دورانی زندگی میکنیم که نمیدانیم سوسیالیسم به چه معناست
نانسی فریزر استاد فلسفه و سیاست در مدرسه عالی پژوهش اجتماعی (نیواسکول) در نیویورک و یکی از برجستهترین نظریهپردازان انتقادی حال حاضر است. وی همگرایی مسالهساز فمینیسم لیبرالی با سرمایهداری را نقد میکند و نشان میدهد که این خوانش از فمینیسم چهگونه برای نظامی مبتنی بر استثمارِ بیوقفه ظاهری رهاییبخش ارایه میکند. فریزر با پیشبرد نقد سرمایهداری و بینشی بطور ریشهای متفاوت از فمینیسم نشان میدهد که چهگونه برابری جنسیتی در کانون تمامی مبارزات برای جامعه برابریخواه قرار میگیرد. اخیراً نانسی فریزر به طرح موضوعی پرداخته که «بحران مراقبت» مینامد. گفتوگوی حاضر به تشریح موضوع بازتولید اجتماعی و بحران آن در سرمایهداری معاصر اختصاص دارد.
سارا لئونارد: بازتولید اجتماعی چیست و چرا در کانون تحلیل فمینیستی شما قرار دارد؟
نانسی فریزر: بازتولید اجتماعی درباره ایجاد و حفظ روابط اجتماعی است. یک بخش آن به روابط بین نسلها مربوط است. مثل به دنیا آوردن و بزرگ کردن فرزندان و مراقبت از سالمندان. بخش دیگر درباره حفظ روابط افقی میان دوستان، خانواده، محله و اجتماع است. این نوع فعالیتها برای جامعه بسیار ضروری هستند. آنها بطور همزمان عاطفی و مادیاند و «چسب اجتماعی» برای تحکیم همیاری اجتماعی را فراهم میکنند. بدون آن نه سازمان اجتماعی میتوانست وجود داشته باشد و نه سازمان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی. بازتولید اجتماعی بطور تاریخی جنسیتی شده است. بخش اعظم مسوولیت آن به زنان محول شده است. اگرچه مردان نیز همواره بخشی از آن را انجام دادهاند.
ظهور سرمایهداری این تقسیم جنسیتی را تشدید کرده است. با جدا کردن تولید اقتصادی از بازتولید اجتماعی و دو چیز مجزا انگاشتن آنها که در دو نهاد متمایز قرار گرفتند و به دو شیوه متفاوت تنظیم شدند. تولید به کارخانهها و دفاتر منتقل شد که «اقتصادی» انگاشته میشد و برایش دستمزد نقدی پرداخت میشد. بازتولید جا ماند و به سپهر خانگی خصوصی جدید تنزل یافت. طبیعی و احساساتی جلوه داده شد و به خاطر «عشق» و «فضیلت» انجام میشد که با «پول» در تضاد است. خب، حداقل در تئوری اینگونه بود. درواقع بازتولید اجتماعی هرگز منحصراً در حدود خانواده خصوصی جانگرفت بلکه در محله، نهادهای عمومی و جامعه مدنی قرار گرفت و برخی از آنها کالایی شد. با وجود این، جداسازی جنسیتی بازتولید اجتماعی از تولید اقتصادی مبنای نهادی اصلی فرودستی زنان در جوامع سرمایهداری را تشکیل میدهد. بنابراین مسالهای مهمتر از این برای فمینیسم وجود ندارد.
لئونارد: شما معتقدید ما وارد بحران مراقبت شدهایم. این به چه معناست و چهگونه به اینجا رسیدهایم؟
فریزر: در جوامع سرمایهداری ظرفیتهای دردسترس برای بازتولید اجتماعی فاقد ارزش پولی هستند. قدرشان دانسته نمیشود، آنها را هدایای رایگان و همیشه در دسترسی تلقی میکنند که نیازی به تجدید و توجه ندارند. فرض بر این است که برای حفظ روابط اجتماعی که تولید اقتصادی و بطور عامتر جامعه به آن وابسته است، همیشه انرژی کافی وجود خواهد داشت. این تا حد زیادی شبیه به تلقیای است که جوامع سرمایهداری از طبیعت دارند و آن را منبع لایزالی میدانند که هرچهقدر بخواهیم میتوانیم از آن بگیریم و هرچهقدر بخواهیم میتوانیم در آن زباله بریزیم. در واقع نه طبیعت لایزال است و نه ظرفیتهای بازتولید اجتماعی. هر دوی آنها ممکن است به پایان برسند. قبلاً در مورد طبیعت این مساله بررسی شده است و ما میخواهیم «مراقبت» را هم اینگونه بفهمیم. هنگامی که جامعه همزمان با اینکه از حمایت عمومی در بازتولید اجتماعی عقبنشینی میکند، تأمینکنندگان اصلی آن را به کار مزدی فرساینده و طولانی وامیدارد، خودِ ظرفیتهای بازتولید اجتماعی را تهی میکند که جامعه به آنها وابسته است. این دقیقاً وضعیت امروز ما است. شکل کنونی مالی سرمایهداری بطور نظاممند ظرفیتهای ما برای حفظ روابط اجتماعی را مصرف میکند. همچون حیوانی که فرزندانش را میخورد. نتیجه «بحران مراقبت» است که همچون بحران بومشناختی حاضر جدی است و بههرحال با آن گره خورده است.
برای اینکه ببینیم چهطور به اینجا رسیدهایم، این شکل سرمایهداری را در برابر اشکال قبلی آن قرار میدهم. تصور عموم بر این است که تاریخ سرمایهداری از توالی رژیمهای مختلف انباشت تشکیل شده است. برای مثال سرمایهداری لیبرال، سرمایهداری دولتی (یا اجتماعی-دموکراتیک) و سرمایهداری مالی نولیبرالی. محققان غالباً این رژیمها را براساس شیوه متمایزشان در ارتباط دولت و بازار از هم متمایز میکنند. اما از نسبت بین تولید و بازتولید که به همان میزان مهم است غفلت کردهاند. این نسبت ویژگی تعیینکننده جامعه سرمایهداری است و در کانون تحلیل ما قرار دارد. تمرکز بر اینکه چهگونه بازتولید اجتماعی در هر یک از مراحل سرمایهداری سازماندهی شده است به فهم تاریخ سرمایهداری کمک میکند: در هر دوره معین چهمقدار از «کار مراقبتی» کالایی شده است؟ چهمقدار آن به عهده دولت یا تأمین اجتماعی گذاشته شده است؟ چهمقدار از آن در خانه جای گرفته است؟ چهقدر در محله؟ چهقدر در جامعه مدنی؟
بر این اساس میتوانیم مسیری را از سرمایهداری موسوم به لیبرال قرن نوزدهم تا رژیم دولت-محور اواسط قرن بیستم و تا سرمایهداری مالی امروزی دنبال کنیم. بطورخلاصه سرمایهداری لیبرال بازتولید اجتماعی را خصوصی کرده است؛ سرمایهداری دولت-محور بخشی از آن را اجتماعی کرده است؛ سرمایهداری مالی بطور فزایندهای آن را کالایی کرده است. در هر دوره سازمان خاصی از بازتولید اجتماعی با مجموعه متمایزی از ایدهآلهای جنسیتی و خانوادگی همراه است: از نسخه سرمایهداری لیبرالی «سپهر جداگانه» تا مدل اجتماعی-دموکراتیک «مزد خانواده» تا هنجار مالی نولیبرال «خانواده دو-شاغلی». بگذارید توضیح بدهم.
موردِ سرمایهداری لیبرال کاملاً روشن است. زمانیکه صاحبان کارخانه پرولتاریاشدگان جدید، از جمله زنان و کودکان را در کارخانهها و معادن به کار گرفتند، دولتها عمدتاً از دور نظاره کردند. نتیجه بحران بازتولید اجتماعی بود که موجب شورش عمومی و مبارزات برای «تدوین قانون حمایتی» شد. اما چنین سیاستهایی احتمالاً نمیتوانستند مشکل را حل کنند و نتیجه آن رها کردن طبقه کارگر و اجتماعات دهقانی به حال خود بود تا هرطور که میتوانند از پس خود بربیایند. با این همه، این شکل سرمایهداری از نظر فرهنگی مولد بود. با تبدیل بازتولید اجتماعی به چیزی که در حوزه مسوولیت زنان در خانواده خصوصی است، تخیل بورژوایی جدیدی از خانواده، «سپهرهای جداگانه»، «بهشتی در جهان بیرحم» و «فرشتهای در خانه» ساخت و این در حالی بود که افراد بسیاری را از شرایط لازم برای درک آن ایدهآلها محروم میکرد.
رژیم لیبرال دچار بحران شد و در قرن بیستم جای خود را به جامعه سرمایهداری دولت-محور جدیدی داد. در این مرحله که برپایه تولید انبوه و مصرف انبوه بود، بخشی از بازتولید اجتماعی از طریق دولت و تأمین اجتماعی حاصل از برنامه «رفاه اجتماعی» به صورت اجتماعی درآمد. مدل «سپهرهای جداگانه» جای خود را به هنجار مدرن و تازه «مزد خانواده» داد. براساس این هنجار که مورد حمایت کامل جنبشهای کارگری بود، کارگر صنعتی باید به اندازه کافی حقوق بگیرد که از همه اعضای خانوادهاش مراقبت کند و به همسرش این امکان را بدهد که تمام وقت خود را وقف فرزندان و کارهای خانه بکند. باز هم تنها اقلیت نسبتاً برتری به این ایدهآل رسیدند. درحالی که برای بسیاری آرزو بود – حداقل در دولتهای ثروتمند آتلانتیک شمالی. مستعمرهها و مستعمرههای سابق از این مدل که متکی به غارت پیوسته کشورهای موسوم به جهان سوم بود مستثنی بودند. در امریکا هم عدمتقارنهای نژادپرستانه منفکنشدنیای وجود داشت که براساس آنها کارگران زراعی و خدمه از امنیت اجتماعی و اشکال دیگر تأمین اجتماعی محروم بودند. البته مزد خانواده وابستگی زنان و هنجارمندی دگرجنسگرایی را نهادینه کرد. بدینترتیب سرمایهداری با مدیریت دولتی عصر طلایی نبود، اما کاملاً متفاوت از چیزی بود که ما امروز داریم.
البته امروزه ایدهآل مزد خانواده منسوخ شده است. این امر از طرفی نتیجه کاهش دستمزدهای واقعی است که مراقبت از خانواده با حقوق یک نفر را غیرممکن میکند (مگر اینکه آن یک نفر از یک درصدیها باشد) و از طرف دیگر نتیجه پیروزیهای فمینیسم است که از ایده وابستگی زنان که بخشی از مزد خانوادگی بود، مشروعیتزدایی کرده است. در اثر این دو واقعه متعاقب اکنون هنجار جدیدی از «خانواده دوشاغلی» داریم. دوستداشتنی به نظر میرسد، نه؟ بر فرض که مجرد نباشید. اما همچون ایدهآل مزد خانوادگی این هم مبهم است. افزایش بیسابقه ساعات کار مزدی که اکنون برای مراقبت از خانواده لازم است گیجکننده است. اگر هم خانواده شامل فرزندان یا خویشاوندان مسن یا افراد بیمار و ناتوان باشد که نتوانند به عنوان مزدبگیران تماموقت کارکرد داشته باشند، اوضاع خیلی بدتر است. اگر خانواده تک-سرپرست باشد از آن هم بدتر است. حالا این را هم اضافه کنید که ایدهآل دوشاغلی در دوره کاهش تأمین دولتی تقویت شده است. بین نیاز به ساعات کارِ افزایشیافته و کاهش خدمات عمومی رژیم سرمایهداری مالی بطورنظاممند ظرفیتهای ما برای حفظ روابط اجتماعی را کاهش میدهد. این شکل سرمایهداری انرژی ما برای «مراقبت» را به پایان میرساند. «بحران مراقبت» را باید بطور ساختاری درک کرد. این بحران بههیچوجه اتفاقی و تصادفی نیست. در شرایط حاضر تجلی سوق به بحران بازتولید اجتماعی است که ذاتی جامعه سرمایهداری است. اما بهخصوص در رژیم کنونی سرمایهداری مالی وخیم شده است.
لئونارد: ممکن است در مورد نقش فمینیسم در این بحران بیشتر توضیح دهید؟ هدف فمینیستها خانواده دو-مزدبگیری که جان میکنند نبود.
فریزر: نه، البته که اینطور نبوده. اما هنوز یک پرسش عمیق و آزاردهنده درمورد نقشی که فمینیسم در همه اینها بازی کرده وجود دارد. فمینیستها ایدهآل مزد خانوادگی را بهخاطر نهادینهسازی وابستگی زنانه رد کردند و کار درستی هم کردند. ولی ما این کار را دقیقاً زمانی انجام دادیم که جابهجایی تولید صنعتی از پایه آن ایده را از نظر اقتصادی منقضی کرد. شاید در جای دیگر فمینیسم و جابهجاییها در صنعت یکدیگر را تقویت نکرده باشند، اما در اینجا کردهاند. در نتیجه اگرچه جنبشهای فمینیستی به هیچوجه علت آن جابهجاییهای اقتصادی نبودند، اما ناخواسته به آن مشروعیت بخشیدند. ما برای دستورکار دیگران جاذبه و مبنای ایدئولوژیک فراهم کردیم.
اما در ضمن یادمان نرود که فمینیستهای نولیبرالی هستند که کاملاً با این دستورکار موافق هستند، کسانی که نماینده یک درصدند. فمینیستهای نولیبرال بههرحال فمینیست هستند. نمیتوانیم بگوییم نیستند. اما با آن استاندارد فمینیسم میبینیم که ایدههای فمینیستی سادهسازی شدهاند، مثله شدهاند و با اصطلاحات موردپسند بازار بازتفسیر شدهاند. نمونهاش وقتی است که میخواهیم به فرودستسازی زنان در چارچوب تبعیض فکر کنیم که زنانِ مستعد را از پیشرفت بازمیدارد. این تفکر به کلِ ذهنیت سلسلهمراتبی اعتبار میدهد. به دیدگاهی مشروعیت میبخشد که از اساس دشمن منافع اکثریت زنان و درواقع همه مردم دنیا است. این نسخه فمینیسم ظاهری رهاییبخش برای غارت نولیبرالی هم فراهم میکند.
لئونارد: ممکن است بیشتر توضیح دهید که چهگونه تقسیم کار مراقبتی در اقتصاد مالی کنونی زنان را به جنگ با یکدیگر وامیدارد؟
فریزر: حتماً. اکنون کار مراقبتی دارای دوجنبه است که در آن کسانی که بتوانند از عهده هزینه خدمتکار برآیند بهراحتی آن را میپردازند. اما کسانی که نمیتوانند از خانوادهشان مراقبت کنند، اغلب برای گروه اول کار مراقبتی مزدی انجام میدهند. اغلب هم با مزدهای خیلی خیلی کم و تقریباً بدون هیچگونه محافظتی. ما کمکم شاهد شکلگیری مبارزات بر سر حقوق و مزدهای حداقلی در این بخش هستیم. کاملاً روشن است که این جنگِ رودرروی منافع است. همیشه ایده «جلو زدن» شریل سندبرگ به نظرم مسخره بوده است؛ جلو زدن در دفتر هیاتمدیره شرکت تنها زمانی برای خوانندگان او ممکن است که بتوانند به کارگران مراقبتی با دستمزد پایین تکیه کنند. کارگرانی که توالتها و منازل آنها را تمیز میکنند، پوشک بچههایشان را عوض میکنند، از والدین پیرشان مراقبت میکنند و… در اینجا درباره نژاد هم باید صحبت کنیم. در نهایت عمدتاً زنان مهاجر رنگین پوست، زنان آفریقاییتبار و زنانی از امریکای لاتین هستند که این کارها را انجام میدهند. کافی است به هرکدام از پارکهای محلههای طبقه متوسطنشین شهر نیویورک بروید تا این را ببینید. کاملاً روشن است. کل استراتژی موسوم به «توسعه»ی برخی کشورها عبارت است از آسان کردن مهاجرت زنان به کشورها و مناطق ثروتمند به این منظور. برای مثال فیلیپین بهشدت به پولی که کارگران خدماتی به خانهشان میفرستند وابسته است. این مبادله کار سازمانیافته دولتی هم هست. این استراتژی توسعه دولت است. دولتهای مورد بحث وادار به اصلاحات ساختاری شدهاند. بدهکارند، کمبود نقدینگی دارند و نیاز مبرم به پول دارند و هیچ راهی برای به دست آوردن پول غیر از فرستادن زنان به خارج برای کار ندارند. خانواده و فرزندان خودشان را ترک میکنند تا افراد فقیر دیگری از آنها مراقبت کنند. به هرحال من نمیگویم کار مراقبتی هرگز نباید کار مزدی باشد. اما در چگونگی پرداخت و سازماندهی آن و اینکه چه کسی آن را انجام بدهد تفاوت زیادی هست.
لئونارد: آیا کار سازماندهی خاصی سراغ دارید که به این مشکلات بطور ریشهای بپردازند؟
فریزر: سازماندهیها و کنشورزیهای بسیار زیادی در جریان است، خلاقیت و انرژی بسیاری صرف میشود. اما نسبتاً پراکندهاند و نتوانستهاند به پروژهای ضد-هژمونیک برسند که سازماندهی بازتولید اجتماعی را تغییر دهد. اگر منازعات مختلف را کنار هم بگذارید، منازعات برای هفته کاری کوتاهتر، درآمد پایه همگانی بدون قید و شرط، نگهداری از کودکان برای همه، حقوق کارگران خدماتی مهاجر و کارگرانی که کارهای خدماتی در خانههای سالمندان، بیمارستانها و مراکز نگهداری کودکانی انجام میدهند که سودمحور هستند. منازعه بر سر آب شرب، مسکن و تخریب محیطزیست، بهویژه در کشورهای موسوم به جهان سوم را هم اضافه کنید. به باور من این امر باعث ایجاد نیاز به روشهای جدید سازماندهی بازتولید اجتماعی میشود. منازعات بر سر بازتولید اجتماعی تقریباً در همه جا وجود دارد. فقط اسمشان فرق میکند. اما اگر این اتفاق بیفتد که این منازعات خود را به عنوان منازعات بر سر بازتولید اجتماعی بفهمند، مبنایی محکم برای پیوند دادن آنها با هم در جنبش بزرگتری برای تغییر اجتماعی ایجاد خواهد شد. اگر هم درک کنند که مبنای ساختاری بحران مراقبت امروزی میل ذاتی سرمایهداری برای قرار دادن بازتولید مادون تولید است، آن وقت اتفاقهای جالبی میافتد.
لئونارد: با در نظر گرفتن افزایش علاقه به سوسیالیسم در میان جوانان امریکایی، آیا به نظر شما منازعه بر سر بازتولید اجتماعی با منازعه برای سوسیالیسم ارتباط دارد؟
فریزر: قطعاً. من خودم را سوسیالیست دموکراتیک میدانم، درست مثل برنی سندرز. اما ما در دورانی زندگی میکنیم که باید صادقانه اعتراف کنیم که نمیدانیم سوسیالیسم دقیقاً به چه معناست. میدانیم که به هیچوجه به معنای اقتصاد دستوری اقتدارگرایانه، مدل تک- حزبی کمونیسم نیست. میدانیم که معنایی عمیقتر، قویتر و برابریخواهانهتر از سوسیال دموکراسی دارد. میدانیم در جهانی که استثمار و سلب مالکیت و استخراج کاملاً فراملّی هستند، نمیتواند در چارچوب یک دولت-ملت باشد. به عبارت دیگر میدانیم چه چیزی نمیتواند باشد، اما تعیین برنامهای ایجابی دشوار است. چیزی که میخواهم بر آن تأکید کنم این است که هر نوع سوسیالیسمی که ادعا کنیم مناسب قرن بیستویکم است باید تصور دوباره بازتولید اجتماعی مسالهای محوری در آن باشد. چهگونه تمایز بازتولید/تولید امروزه باید اصلاح شود و چه چیز میتواند جایگزین خانواده دوشاغلی گردد؟ جالب است که اگر به تاریخ سوسیالیسم نگاه کنید، حتی سوسیالیسم اتوپیایی منسوخ که مارکس و انگلس آن را رد کردند، توجه زیادی به چیزی دارد که من اکنون بازتولید اجتماعی مینامم: چهگونه خانواده و زندگی اجتماعی و… را سامان دهیم؟ آن سوسیالیسم چون برای ما عملی نبود اتوپیایی بود، اما مسالهمندی در آن بود. حتی در تاریخ سوسیالیسم صنعتی مدرن، سوسیالیسم مارکسی و سوسیالیسم صنعتی غیرمارکسی این مسالهمندی دیده میشود. مساله بازتولید اجتماعی غالباً فرع مساله سازماندهی صنعتیشدن و برنامهریزی تولید بوده است. اما اگر تنها روی یک قطب از زوج تولید/بازتولید تمرکز شود، قطب دیگر بازخواهد گشت و ناخواسته اثری میگذارد که تمام پروژه را نابود خواهد کرد.
لئونارد: بسیاری از مسائلی که شما درباره زندگی اجتماعی و خانواده طرح میکنید، مانند مسائلی که از دهه 1960 به جا مانده، به نظر برخی اتوپیایی میرسند و لزوماً محور برنامههای سوسیالیستی قرار نمیگیرند. با اینحال شما استدلال میکنید که ما واقعاً در نقطه بحران هستیم و این مسائل باید محوری باشند. چالش بازتولید اجتماعی بهقدری در تجربه زیسته هر روزه هر کسی اساسی است که برای من تعجبآور است که این مساله در تجدید حیات امروزی سوسیالیسم غایب است.
فریزر: کاملاً موافقم. با در نظر گرفتن شدت بحران بازتولید اجتماعی، بیتوجهی به آن چپ را اتوپیایی به معنای منفی آن خواهد کرد. این ایده که میتوانیم به گونهای تولید در کارخانه را بازگردانیم اتوپیایی است، باز هم به معنای منفی آن. این ایده که میتوان جامعهای ساخت که همه بزرگسالان را افرادی با مسوولیتهای مراقبتی اولیه، اشتغالات اجتماعی و تعهدات اجتماعی بداند، اتوپیایی نیست. نسخهای است که براساس زندگی واقعی انسان است.
منبع:نقد اقتصاد سیاسی