برجی در دل یک آب نما پدیدار شد
مدخل، نام برجی آبنما در یکی از اصلیترین میدانهای شهر کاشان است که این روزها به خاطر تخریب، نامش بیش از پیش سر زبانها افتاده است.
این برج امروز نماد آبنما با بیلهای مکانیکی است و حالا نه تنها یک نماد شهری در کاشان که نماد فراموشی تاریخ در این شهر هم شده است. در همین رابطه مریم محبوبی، شهروند کاشانی که موافق احداث یک زیرگذر بهجای این میدان است به ایسنا میگوید: «ترافیک مدخل خیلی سنگین است و چنین زیرگذری لازم بود اما نمیدانم چرا کار تخریب، شبانه انجام شد.» در باور عامه، تنها کارهایی را نیمهشب انجام میدهند که میخواهند تاریک بودن هوا پردهای بر آن بپوشاند. مساله مدخل اما مساله تخریب شبانه آن نیست. ماجرا از این قرار است که حین تخریب بنا یک برج دیگر که آخرین عکس ثبت شده آن مربوط به سال 1357 است از دل این آب نما رخ نموده و برای ساعاتی عملیات تخریب را متوقف کرده است. برای چند لحظه، تعجب مردم و مسوولان از وجود چنین برجی، ناقوس مرگ حافظه تاریخی را به صدا درآورده و بعد، شهردار کاشان، به نقل از کانال رسمی این شهرداری در سومین نشست خبری خود با اصحاب رسانه با اعلام اینکه «المان از آور درآمده میدان مدخل هیچ ارزش تاریخی ندارد و برداشته میشود.» این صدا را ساکت و فرمان ازسرگیری عملیات تخریب را صادر کرده است.
به گزارش ایسنا، آدم، ناخودآگاه یاد چهارباغ میافتد و سازهای که کشف و پنهان شد تا عملیات پیادهراهسازی، روال عادی خود را طی کند. یاد حرف مدیرکل اداره میراث فرهنگی،گردشگری و صنایعدستی اصفهان میافتیم که گفته بود: «نمیتوانیم بگوییم چون این سازه به دستآمده، خیابان چهارباغ را کنار بگذاریم و یک خیابان دیگر جایش درست کنیم.» شهردار کاشان نیز میخواهد با ساخت یک زیرگذر در محل میدان مدخل، مشکل ترافیک کاشان را حل کند. طبیعی است که او نیز نمیتواند بگوید چون یک برج از زیر آوار برج مدخل پیداشده، این زیرگذر را کنار میگذاریم و یک زیرگذر دیگر درست میکنیم. بالاخره مردم هم باید درک کنند که ما یک کشور درحالتوسعهایم و باید هر چه سریعتر توسعهیافته شویم؛ با ساخت زیرگذر، گذر فرهنگی، اتوبان، ابر فروشگاههای زنجیرهای و میدانهای جدید درست روی میدانهای عتیق. راستش را بخواهید، کتاب «اصفهان نامه» محمدعلی جمالزاده، مملو از آدرسها و نشانههای کوچک و بزرگی از اصفهان دیروز است که اکنون هیچ اثری از آنها باقی نمانده. چیزهایی که حتی اگر تا امروز هم باقیمانده بود، همه یکصدا میگفتند: خرابش کنید، ارزش تاریخی ندارد.
در این میان حق با کیست؟ تاریخ یا توسعه؟ کسی چه میداند؟ شاید خانه پدری جمالزاده اکنون به یک خیابان شیک آسفالتی تبدیلشده باشد و ما، باید منتظر بمانیم تا یک محمدعلی جمالزاده دیگرزاده شود و درباره وجببهوجب این خیابان تازه، داستان دندانگیری بنویسد تا به آن حس تعلق پیدا کنیم. مثل همان حسی که به برج مدخل داشتیم. در نبرد نابرابر تاریخ و توسعه، کسی برای حس تعلق شهروندان به بناهایی که ثبت ملی نشدهاند و عمرشان هنوز بهاندازه عمر یک اثر باارزش تاریخی، نرسیده اهمیتی قائل است؟ و زمانهای که در آن هم تاریخ مورداحترام باشد و هم توسعه، روزی فرا خواهد رسید؟ اگر راهی برای حفظ المانهای خاطرهانگیزی که جانمایی درستی نداشتهاند نیست، لااقل میتوان هنگام نصب و ساختن المانها و نمادهای جدید شهری به «حس تعلق» مردم نیز اهمیت داد و با افق دید گستردهتری نسبت به تأسیس آنها اقدام کرد.