«جامعه فالووِری» ما را خواهد بلعید
یک تحلیلگر سیاسی چهار سناریو را برابر آینده جامعه ایران قرار میدهد و میگوید پیشگیری از سناریوهای پرآسیب نیازمند ورود جدی و کنشگری موثر نخبگان سیاسی و اجتماعی است.
به گزارش ایرنا، برخی از کاربران توییتر به خصوص آنهایی که با هشتگ براندازم خود را معرفی میکنند، بحرانها و مسائل جامعه ایرانی را چنان بازنمایی میکنند که گویی هر لحظه در لبه پرتگاه سقوط و فروپاشی قرار داریم.
برخی از تحلیلگران نیز چنین نگرش بدبینانهای را دنبال میکنند. در مقابل عدهای به ویژه آنها که به تریبونهای رسمی دسترسی دارند تصویری از جامعه باثبات، شکوفا و قدرتمند را نشان میدهند.
در میانه این دو قطب اغراقشده تحلیلگرانی قرار دارند که با نگرانی و دلسوزی تحولات و بحرانهای جامعه ایرانی را دنبال میکنند. همه ما مدام با این پرسش مواجهیم که با توجه به تحولات و بحرانهای موجود واقعاً چه سرنوشتی پیش روی کشور قرار دارد.
«محمدرضا مرادی طادی» تحلیلگر مسائل سیاسی با نگرشی آیندهپژوهانه به این پرسش پاسخ داده است. وی معتقد است در مقام تحلیل با چهار سناریوی تداوم وضع موجود، پوست اندازی، تغییر مدنی و فروپاشی مواجهیم. هر چند سناریوی اول (تداوم وضع موجود) و آخر (فروپاشی) در مقام عمل ممکن نخواهد بود، اما باید به گوش بود. به خصوص در شرایط کنونی که جامعه به سمت جمعیت بیشکل یا فالووری حرکت میکند. خروج از این بحران نیازمند فعال شدن نخبگان سیاسی و نخبگان اجتماعی است. در ادامه متن کامل این مصاحبه را میخوانیم.
با توجه به تغییرات اجتماعی دهههای اخیر از جمله تغییر در هرم جمعیتی، گسترش قشر تحصیلکرده، بسط طبقه متوسط و جمعیت شهرنشین، تغییرات تکنولوژیک و مانند اینها از یک سو و از طرف دیگر تنشها و بحرانهای متنوع زیست محیطی، اجتماعی، اقتصادی و ... آینده جامعه ایران را چگونه میبینید؟
قبل از ورود به بحث باید یک پیشفرض را بپذیریم، وقتی از آینده ایران حرف میزنیم از کلیت ساختار آن حرف میزنیم. یعنی ایران و همه سازههایی که ساختار کنونی آن را شکل داده است، از جمله سازه اقتصاد، سازه سیاست، مناسبات منطقه، نظام بینالملل. لذا نگاه به آینده و تحلیل آن فقط ناظر به ساختار قدرت و امر سیاسی نیست.
با این پیش فرض، آینده نزدیک ایران، یعنی دهه آتی میتواند شامل چهار سناریوی متفاوت باشد؛ یکی تداوم وضع موجود، دوم پوستاندازی، سوم تغییر مدنی و چهارم فروپاشی. البته اینها ایدهآلتایپ تحلیلی (نمونه آرمانی تحلیلی) هستند. منظورم از ایدهآل تایپ این است که الزاماً نباید تحقق تاریخی داشته باشند، بلکه ما اینها را برای فهم و توضیح بهتر واقعیت انتزاع کردهایم. ممکن است در عالم واقعیت هیچ کدام از اینها به صورت کامل محقق نشوند، ممکن است به صورت ترکیبی اتفاق بیافتد، یا رقیق شوند یا غلیظ شوند. این مفاهیم در ساحت تحلیلی و برای فهم بهتر جامعه ایران استفاده میشود.
از سناریوی اول شروع کنیم. فرمودید سناریوی اول تداوم وضع موجود است. لطفا بیشتر توضیح دهید.
منظور از تداوم این است که کل وضعیت بالفعل جامعه ایران به همین صورت که هست با کاستیها و افزودههایی تداوم یابد. به صورتی که تغییر فاحشی ایجاد نشود. حالا ممکن است کمی بالاتر یا پایینتر از خط تداومی که ما فرض کردیم، حرکت کند اما نهایتاً در همین حوالی قرار دارد. در این صورت هنجارهای اجتماعی، کنشگری، نظام سیاسی، وضعیت اقتصادی، مناسبات منطقه و مانند آن ثابت میماند. بر حسب تجربه تاریخی بدیهی است که ساختارها تداوم همیشگی ندارند و الزاماً بر مبنای پویش درونی و دینامیزمی که در درون هر سازهای وجود دارد، خواهی نخواهی دچار تحول و دگرگونی میشود.
پس سناریوی اول بر مبنای اصل دگرگونی و تحولی که ذاتی جوامع هست رد میشود. به خصوص آنکه در قرن حاضر با توجه به روند جهانی شدن، رشد تکنولوژی و مانند آن، این دینامیزم قدرتمندتر از گذشته عمل میکند. با این حساب سناریوی اول را کنار میگذاریم و این فرض را میپذیریم که تداوم وضع موجود غیرممکن است و بیهیچ تردیدی جامعه همانگونه که در گذشته تغییراتی داشته در آینده هم خواهد داشت که این تغییرات ممکن است دفعتی باشد یا تدریجی.
با این اوصاف برویم سراغ سناریوی دوم. منظور از پوست اندازی چیست و چگونه رخ میدهد؟
منظور من از پوستاندازی آن است که ساختار با حفظ ماهیت خودش چند یا چندین راهبرد اصلی خود را تغییر دهد. نخبگان در سطوح مختلف پیشتاز شوند و بتوانند بین وضع ایجاد شده و امکانات داخل جامعه تطبیق ایجاد کنند. من با یک مثال بحث را روشن میکنم تا نشان دهم پوستاندازی لزوماً معنای سیاسی ندارد. شما مساله بنزین و سایر حاملهای انرژی را در نظر بگیرید. بیهیچ تردیدی ادامه پرداخت این حجم وحشتناک یارانه بنزین- که بین 40 تا 80 میلیارد دلار در سال است- غیرممکن و محال است. اما تغییر این رویه چگونه امکان پذیر است؟ آیا اراده نظام سیاسی به تنهایی کافی است یا پیشاپیش جامعه هم باید این تغییر را پذیرفته باشد؟ از این هم بالاتر آیا نباید بین جامعه و نظام سیاسی و بخشهای مختلف نظام اقتصادی و سایر خردهنظامهای مرتبط ائتلاف و اجماعی شکل بگیرد، تا بتوانیم این حرکت بزرگ را که برای جامعه ما حیاتی است انجام دهیم؟ پس میبینیم که مساله قابل فروکاست به امر سیاسی و ساخت قدرت نیست. نکته دیگر اینکه پیشنیازها و تبعات بسیار گستردهای دارد. بنابراین سناریوی پوستاندازی در صورتی محقق میشود که یک سری نخبگان پیشتاز که توانستهاند سطحی از اجماع را ایجاد کنند؛ بتوانند متولی سیاستگذاریهای موجود در ساخت قدرت و جریانهای اجتماعی شوند و بر مبنای مصالح و منافع ملی و مقتضیات زمانه تصمیماتی بگیرند که بدون خروج از چارچوبهای اصلی با اتخاذ راهبردهای جدید جامعه را به سمت وضعیت بهتر راهنمایی کنند.
سناریو سوم تغییر مدنی است. این سناریو چه زمانی محقق میشود؟
همانطور که مطلع هستید از حدود 120-100 سال قبل، یعنی از عصر مشروطه تاکنون جامعه ایران وارد حوزه فعالیت شده است. به این معنا که جامعه میخواهد فاعلیت داشتهباشد و کنشگری کند یا به اصطلاح سوژگی داشتهباشد. این فاعلیت داشتن و تلاش برای اثرگذاری بر مناسبات زمانه، خودش را بطور ویژه در فشار بر ساخت سیاسی نشان داده است که شاید اوج این فعالیت را در انقلاب 57 میبینیم و بعد از آن میل به فعالیت و ایفای نقش به قوت خود باقی است و برای مثال در زمانهای انتخابات خودش را نشان میدهد. تغییر مدنی گفته شده به پشتوانه این فاعلیت بر دوش رهبران و بدنههای اجتماعی پیش میرود. اینها دایماً تلاش میکنند با استفاده از مکانیزمهای در دسترس، در سیستمها و خردهسیستمهای موجود دخل و تصرف بکنند و شکلی از دموکراتیزاسیون را در ایران پیاده بکنند. البته منظور این نیست که در حال حاضر سیستم دموکرات نیست بلکه به هر حال چالشها و تنشهایی بین الگوهای مسلط حکمرانی و خواست بدنه اجتماعی وجود دارد. بر اساس این سناریو، تغییر مدنی زمانی رخ میدهد که یکی از نیروهای اجتماعی بتواند بر ساختار زورآور شود و تغییرات قابل توجهی ایجاد کند؛ تغییراتی که هم شکلی است و هم محتوایی و نتایج آن قابل تمییز از گذشته است. البته بحث من صرفاً توصیفی است و هیچ ارزشگذاریای بر این سناریو نداریم. یعنی نمیگوییم تغییر مدنی خوب است یا بد است. صرفاً میگوییم تحولی است که ممکن است در این چارچوب اتفاق بیافتد.
سناریوی چهارم یعنی فروپاشی چه طور؟ آیا به راستی خطری است که جامعه ما را تهدید میکند؟
سناریوی فروپاشی مثل سناریوی تداوم است. به این معنا که در ساحت تحلیلی میآید اما در عمل تحقق و عملیاتی شدن آن منوط به یک سری عناصر، مولفهها و نیروهایی است که بعید مینماید به عرصه فعلیت برسند. بسیاری معتقدند جامعه ایرانی مانند ققنوسی است که همیشه از خاکستر خود برخاسته و برمبنای مغناطیس درونیاش که حول سنت ایرانشهری شکل گرفته، همیشه توانسته از بحرانها بگذرد. اکنون هم که بحرانهای متعددی داریم مثل بحرانهای زیست محیطی، اقتصادی، سیاسی، تنشهای منطقهای، فشار نظام بینالملل و ...، مثل همیشه از آنها عبور خواهیم کرد. اما احتمال دارد، خدای نکرده بحرانها بر هم سوار شوند و یکدیگر را تشدید و تقویت کنند بطوری که احتمال مقابله با آنها وجود نداشته باشد. در چنین حالتی ممکن است کل سیستم، یعنی هم سیستم اجتماعی، هم سیستم اقتصادی و هم سیستم سیاسی نتواند با آن مقابله کند و ساختار دچار فروپاشی شود. البته تحقق این سناریو در عالم واقع بعید است اما همیشه باید به عنوان یک احتمال در ساحت تحلیلی مد نظر باشد تا متولیان و نخبگان نسبت به این شرایط بغرنج هم تحلیل و هم برنامه داشته باشند.
با توجه به سناریوهای پیش رو چگونه میتوانیم از این بحرانها عبور کنیم؟ توصیه شما چیست؟
به عنوان یک ناظر اجتماعی و کسی که دلبسته این کشور و نظام است، فکر میکنم نخبگان باید وارد کارزار بشوند و اجازه ندهند که این بحرانهای فراگیر و این مسائل از دایره حل و فصل خارج شود و به نقطه بیبازگشت برسد. ما نباید اجازه دهیم که کار به جای اینکه در حوزه تخصصی قرار بگیرد، دست جمعیت بیشکل یا به تعبیر من جامعه فالووری بیافتد.
ما در اوایل قرن بیستم با جامعه تودهای روبرو بودیم اما الان با جامعه فالووری روبرو هستیم. جامعه فالووری از جامعه تودهای خیلی بدتر است. چون بدون هیچ تحلیل و درک عمیقی، سریع تهییج میشود و با کوچکترین رانهای وارد صحنه میشود و مناسبات را به هم میزند. جامعه فالوری نیروی ویرانگری دارد، ابزار دارد، رسانه دارد و متاسفانه تاثیرگذاری بالایی دارد. به عنوان یک نیروی تخریبگرِ فراگیر نه تنها کمکی به حل بحرانها نمیکند، بلکه آنها را تشدید نیز میکند به همین دلیل نخبگان، هم در نظام سیاسی و ساختار رسمی قدرت و هم در سطوح اجتماعی باید فعال شوند. نخبگان میانی خیلی اثرگذار هستند و میتوانند جلوی این فوران هیجانات جامعه فالووری را بگیرند. ما نباید اجازه دهیم که بحرانها به نقطه بیبازگشت برسند. برای مثال بحران آب و بحرانهای زیست محیطی بسیار جدی هستند، که متاسفانه در چند قدمی نقطه بیبازگشت خودشان قرار گرفتهاند.
حل این ابربحرانها نیازمند مداخله نخبگان میانی در سطوح مختلف اجتماع و نخبگان سیاسی در ساخت قدرت رسمی است.
باید همگان نسبت به راهکارها و اهداف و چشماندازها و چارچوبهای حل این بحرانها به اجماع برسند و این اجماع محقق نمیشود مگر اینکه فضای گفتوگوی آزاد وجود داشتهباشد. امیدوارم ما این را به عنوان یک پایلوت پیش روی خود قرار دهیم و یاد بگیریم که میتوان با گفتوگو و بدون ورود به مناقشات فراگیر تاریخی- از جمله مفاهیم کلان سیاست مثل قانون، دموکراسی و جامعه مدنی- مشکلی را حل کرد. امروزه ورود به این مناقاشات تاریخی برای ما راهگشا نیست. بلکه بهتر است که به صورت عملگرایانه و در عرصه سیاستگذاری به موضوعات بپردازیم و سعی کنیم مسائل را حل و فصل کنیم.