خودخواهی بشر از کدام نقطه تاریخ شروع ‌شد؟

۱۳۹۷/۱۲/۰۸ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۰۴۲۷
خودخواهی بشر از کدام نقطه تاریخ شروع ‌شد؟

ووتن معتقد است روان‌شناسی مدرن طبیعت انسان را دگرگون کرده و بازاری جدید به وجود آورده است

مترجم:  حسین رحمانی|

گفت‌وگوی شان ایلینگ با دیوید ووتن، ووکس|  چرا مردم نیکی می‌کنند؟ در تاریخ فلسفه غرب، اساسا دو پاسخ برای این پرسش وجود دارد. نخستین پاسخ این است که مردم اخلاقی عمل می‌کنند چون فضیلت مند هستند و به اصول خاصی مانند آبرو و انصاف پایبندند. پاسخ دوم این است که عمل اخلاقی مردم به‌خاطر منفعت خودشان است، زیرا خوب- ‌و درنهایت مفید- است که به عنوان کسی شناخته شویم که کار درست را انجام می‌دهد.

کتاب جدیدی از دیوید ووتن، استاد بریتانیایی تاریخ اندیشه، چنین بحث می‌کند که دومین پاسخ به این مساله در غرب غالب شده و به تمام جوانب زندگی‌مان سرایت کرده است. اکنون دیگر تردیدی در این نداریم که انسان‌ها همواره به‌دنبال قدرت و لذت و منفعت خودشان‌اند. اما ووتن می‌گوید این برداشت به‌هیچ‌وجه درست نیست.

به نظر ووتن، چنین برداشتی از ذات و طبیعت انسان ساخته مدرنیته است که از طریق فیلسوفان پرنفوذ دوره روشنگری مانند آدام اسمیت و ماکیاوللی و توماس هابز به ما رسیده است.

ووتن معتقد است که این انقلابِ فرهنگی شیوه کاملا متفاوتی از تفکر درباره رفتار و اخلاق انسانی را کنار زده و چیزی را جایگزین آن کرده که ووتن «عقلانیت ابزاری یا تحلیل فایده و هزینه‌ای» می‌نامد.

ووتن به این نتیجه می‌رسد که امروزه ما در جهان لذت‌جویی و رقابت گیر افتاده‌ایم که در آن تنها هدف واقعی جامعه ارضای خواسته‌هاست و فضایل اخلاقی‌مان با تصورات ما از توفیق مادی، یا همان ثروت و قدرت، درهم‌تنیده است.

کتاب ووتن که قدرت، لذت و منفعت نام دارد، اگرچه کتاب هیجان‌انگیزی است، اما نگاهی نسبتاً ساده‌انگارانه و محدود به روشنگری دارد. همچنین این کتاب بسیاری از جنبش‌های رنگارنگی را که از دل روشنگری‌زاده شد نادیده می‌گیرد. با همه این تفاسیر، کتاب گزارش جذابی ارایه می‌کند. روشنگری پنداشت‌هایی را درباره چیستی آدمی، چرایی کنش‌هایش، و چگونگی زندگی خوب پدید آورد.

ما، چه آگاه باشیم چه نه، همچنان گرفتار آن پنداشت‌هاییم و کتاب ووتن از ما می‌خواهد پیامدهای این وضعیت را بسنجیم. من به‌تازگی، درباره این پیامدها و اینکه چرا ووتن فکر می‌کند روشنگری تمدنی را پدید آورده که شیفته مصرف و ارضای نفس است، با او گفت‌وگو کرده‌ام. در ادامه این مطلب، متن این گفت‌وگو را با کمی ویرایش می‌خوانیم.

   شان ایلینگ: پر واضح است که، در فرهنگ غرب، انسانْ حیوانی دربند نفع شخصی است و تمایل دارد لذت را به حداکثر و درد را به حداقل برساند. درست است؟

دیوید ووتن: پرسشی که از من می‌کنید بسیار ظریف است. من گفته‌ام که این گزاره بدیهی شده است و کتاب من درباره این می‌گوید که چطور چنین اتفاقی افتاده و چطور ما این تصور را بدون چون و چرا پذیرفته‌ایم. در گذشته، مثلاً در قرن هجدهم، چنین برداشتی از طبیعتِ انسان حقیقت در نظر گرفته نمی‌شد. اگر به نوشته‌های مسیحی یا فلسفه اخلاق ارسطویی یا هر متن دیگری نگاه کنید، فرض‌های بسیار متفاوتی می‌بینید درباره اینکه انسان‌ها چه جور موجوداتی هستند. ولی ما بیشتر در یک پارادایم روشنگری زندگی می‌کنیم و این نگاه به طبیعتِ انسان از زمان روشنگری به ما رسیده است. ما فقط می‌پذیریم که انسان‌ها این‌طورند و نمی‌توانند جور دیگری باشند و بس.

   ایلینگ: اما آیا این برداشت ساختگی و نادرست است؟

ووتن: خب، فکر نمی‌کنم چنین گزاره‌ای درست باشد، به این معنا که از نظر من انسان‌ها به‌روشنی توانایی انجام کارهایی را دارند که از نظرشان لذت‌بخش نیستند، چون فکر می‌کنند این کارها شرافتمندانه، منصفانه، یا به‌نوعی ارزشمندند. کل سازوکار عشق انسان به دیگری چیزی فراتر از لذت‌جویی صرف است. عشق انسان به دیگری پیمان و تعهدی است که نمی‌تواند به لذت محض تقلیل یابد. نگاه خود من این است که رفتار انسان بسیار پیچیده‌تر از آن است که دغدغه‌اش فقط و فقط لذت و درد باشد، یا بتوان همه‌چیز را به چنان الگوی ساده‌ای تقلیل داد. من چنین باوری ندارم و گمان می‌کنم این الگوی ساده طیف وسیعی از رفتارهای انسانی را نادیده می‌گیرد که بسیار غنی و جالب‌توجه و بغرنج است.

   ایلینگ: پیش از دوره روشنگری، مردم درباره فضیلت اخلاقی چگونه فکر می‌کردند؟ «خوب‌بودن» چه معنایی داشت؟

ووتن: ایده‌های زیادی در این رابطه وجود دارد، ولی عمدتا ترکیبی از اخلاقیات مسیحی و فلسفه اخلاق ارسطویی حاکم بود. آنچه اهمیت داشت این نبود که موفق شده‌اید یا شکست خورده‌اید، بلکه مهم این بود که چه جور انسانی هستید. و این به شرافت، عزت نفس، کرامت، نیک‌نامی و وجدان پاک مربوط می‌شد. برداشت کلی این بود که فرد باید فضیلت‌ها را به‌خاطر فضیلت‌بودنشان بپروراند و تمرینشان کند، چون خودِ تمرین و ممارست می‌تواند انسان بهتری از فرد بسازد. بدیهی است که همه بر مبنای این آرمان‌ها زندگی نمی‌کردند، اما پارادایم اخلاقی اصلی همین بود و این پارادایم تفاوت بنیادی داشت با فرهنگ فوق‌العاده رقابتی و فردمحوری که اکنون در آن زندگی می‌کنیم.

   ایلینگ: این برداشت از انسان به عنوان ماشین لذت‌جو چگونه در فرهنگ غرب غالب شد؟ چطور، به قول شما، در داخل این اندیشه جزمی گرفتار شدیم؟

ووتن: تصور می‌کنم این رویه در قرن شانزدهم و با مفهومی از ماکیاوللی آغاز شد مبنی بر اینکه نظام‌های سیاسی فرایندهایی تماماً در پی قدرت‌اند و قدرت‌جویی پایانی ندارد و هرگز نمی‌شود به‌قدر کفایت قدرت داشت و هیچ‌وقت نمی‌شود از رفتن به‌دنبال قدرت بازایستاد. این مفهوم می‌تواند همه فعالیت‌های سیاسی را به عنوان فعالیت‌هایی خودخواهانه و منطقی توضیح بدهد. و از اینجا فاصله کمی مانده تا به این نتیجه برسیم که این نکته باید درباره همه فعالان سیاسی هم درست باشد. این استدلال از سیاست آغاز می‌شود و بعد از اواخر قرن هفدهم تا قرن هجدهم، به رشته جدید روان‌شناسی منتقل می‌شود. محبوبیت عظیم این باور هم از آنجایی می‌آید که می‌تواند توضیحی برای همه رفتارهای انسانی عرضه کند که معقول و درنتیجه درک‌پذیر و حتی پیش‌بینی‌پذیر باشد. سپس نوبت به رشته اقتصاد رسید که همراه با ظهور سرمایه‌داری به عنوان پارادایم اقتصادی مسلط تنومند شد و افراد گفتند: «بسیار خب، می‌توانیم رفتار انسان را با سرهم‌بندی یک نظام پاداش و تنبیه اصلاح کنیم. می‌توانیم با پاداشی کوچک یا تنبیهی ناچیز، افراد را به انجام کاری که می‌خواهیم وادار کنیم.

   ایلینگ: به نظر می‌رسد آنچه در دوره روشنگری اتفاق افتاده این باشد که تصوراتمان درباره سیاست و روان‌شناسی و اخلاقیات ذیل چیزی رده‌بندی شده است که اکنون منطق بازار می‌نامیم. و این منطق در همه ارزش‌ها و نهادهای ما تنیده شده، آن هم به شیوه‌ای که به نظر می‌رسد نمی‌شود درباره‌اش چون‌وچرا کرد.

ووتن: به نظر من این برداشت کمابیش درست است. مسئله گیج‌کننده درک سازوکارهای علّی است. آیا سرمایه‌داری رفتارهای خودخواهانه تولید کرده است؟ یا اینکه رفتارهای خودخواهانه جامعه سرمایه‌داری را ایجاد کرده است؟

   ایلینگ: پاسخ شما چیست؟

ووتن: از نظر من، روان‌شناسی جدید تقدم دارد و این روان‌شناسی پایه و اساس سرمایه‌داری بازار را ایجاد می‌کند. بنابراین به‌جای آنکه بگوییم اقتصاد است که شیوه درک ما از جهان را شکل می‌دهد، می‌خواهم بگویم این نحوه درکمان از جهان است که به طرز فکرمان درباره اقتصاد شکل می‌بخشد.

   ایلینگ: مطمئن نیستم که با این حرف موافق باشم. یک عقیده مارکسیستی قدیمی وجود دارد که می‌گوید نظام‌های اقتصادی از طریق ابداع ارزش‌هایی دوام می‌آورند که وجود این نظام‌ها را توجیه و از آنها پشتیبانی می‌کنند، که از نظر من درست است. ما وارد عصر تجارت جهانی و سرمایه‌داری شدیم و سپس فلسفه‌های اخلاقی -‌و در امتداد آن یک فرهنگ- احضار شد که توجیه‌کننده این شیوه از زندگی بود.

ووتن: تلاشم این است که، با احتیاط فراوان، بگویم چنین اتفاقی نیفتاده است. از نگاه من، کسانی مانند آدام اسمیت (فیلسوف و اقتصاددان اسکاتلندی در قرن هجدهم) می‌خواستند انسانی جدید برسازند تا مجموعه‌ای از روابط بازار را پدید بیاورند که فکر می‌کردند خوب و پسندیده است. اگر تا دوره یونان باستان و قرون‌وسطا عقب بروید، خواهید دید، با اینکه آنها تقریباً درباره همه‌چیز نظریه‌های پیچیده‌ای داشته‌اند، اما عملاً برای طرز کار اقتصاد هیچ شرح و توضیحی نداشته‌اند. اما وقتی فیزیک نیوتنی و زاویه دید آن به جهان به عنوان نظامی خودتنظیم‌کننده حاصل شد، این برداشت از جامعه و اقتصاد به عنوان نظام‌های خودتنظیم‌کننده هم پدید آمد.

بنابراین نظر من این است که پیش‌فرض‌های بنیادی چنین برداشتی از جامعه نه به پیدایش سرمایه‌داری، که به پیدایش علوم طبیعی و این باور مربوط می‌شود که جهان- و انسان‌ها- را می‌شود به ماشین‌هایی قابل پیش‌بینی و پایبند به قواعد تقلیل داد.

   ایلینگ: جالب است، اما مطمئن نیستم چیزی که می‌گویید با آنچه گفتم ناسازگار باشد. گذشته از هر چیز، می‌توانیم این فرض را بپذیریم که انسان‌ها به‌اندازه اتم‌ها قابل پیش‌بینی‌اند و با دلیل و منطق به نوع دیگری از نظام اقتصادی برسیم. بخش زیادی از این موضوع به این برمی‌گردد که چه دیدگاهی را نسبت به طبیعت انسان اتخاذ کنیم. می‌توانید از این زاویه نگاه کنید: جامعه مصرفی ما به این دلیل وجود دارد که ما در ذات خودمان حریص و مال‌اندوزیم یا اینکه ما برای اینکه جامعه مصرفی سر پا بماند، خودمان را حریص و مال‌اندوز بار آورده‌ایم.

ووتن: درست است. تمایل من به سوی دیدگاه دوم است. تصور من این است که ابتدا ما خودمان را موجوداتی درپی قدرت و فوق‌العاده رقابت‌محور تصور کرده‌ایم و به‌دنبال آن نظام‌های سیاسی و اقتصادی متناسب با این برداشت از طبیعت انسان را ایجاد کرده‌ایم.

   ایلینگ: کارل یونگ معتقد بود این ایده‌ها هستند که صاحب افرادند، و نه برعکس. به نظر می‌رسد شما هم استدلال مشابهی درباره طبیعت و رضایتمندی انسان طرح می‌کنید؛ اینکه ما به‌شکلی اساسی گرفتار مفاهیم روشنگری شده‌ایم و فراموش کرده‌ایم که این مفاهیم ابداع شده‌اند.

ووتن: بسیار جالب است، بله همین را می‌گویم. طبیعت همانی است که هست و طرز فکرمان، هرچه که باشد، رفتار طبیعت یکسان است. اما در رابطه با نوع بشر مساله به این سادگی نیست. اینکه چه کسی و چه چیزی هستیم، اساساً وابسته به این است که باور و اعتقادمان درباره خودمان چگونه باشد. در این معنا، می‌توان گفت به‌وسیله زبانی که برای سخن‌گفتن از خودمان استفاده می‌کنیم خودمان را برمی‌سازیم. و این زبانْ شکل می‌بخشد به اینکه چه چیزی بشویم و چطور فکر کنیم. اگر با زبانِ نفع شخصی از خودمان حرف بزنیم، آن‌وقت مردمانی خواهیم بود که به‌دنبال نفع شخصی هستند. اکنون ما در جوامعی بسیار پیچیده زندگی می‌کنیم که در آن زبان‌های متداخل متعددی داریم. اما، از قرن هجدهم به بعد، زبانِ مربوط به رفتار خودخواهانه و نفع شخصی، دست‌کم در غرب، به زبان غالب بدل شده است، که این برداشت را ایجاد می‌کند که نقش اصلی حکومت به حداکثر رساندن ثروت و رفاه و افزایش استانداردهای زندگی است.

   ایلینگ: شاید بتوانیم مساله را به‌شیوه‌ای دیگر طرح کنیم و بگوییم این تصورات به خاطر باور و اعتقاد ما به آنها رنگ حقیقت می‌گیرند؛ درست مانند پول کاغذی که ساختگی است، اما، چون همه توافق داریم که واقعی است، به پول واقعی بدل می‌شود.

ووتن: دقیقاً. پول مثال بی‌نقصی از این وضعیت است. اگر ایمانمان را به پول کاغذی از دست بدهیم، ارزش پول کاغذی از بین می‌رود. ارزش پول کاغذی فقط و فقط به‌دلیل باور ما به آن است. فرایند ایجاد باور به اسکناس فرایند اجتماعی بسیار پیچیده‌ای است که یک‌صد سال یا بیشتر در جریان بوده است. گاهی این باور می‌شکند و فرومی‌ریزد، درست مانند اتفاقی که در جریان انقلاب فرانسه رخ داد و اسکناس بی‌ارزش شد. در این معنا، می‌توان گفت که ما نهادهایی اجتماعی پدید می‌آوریم که به باور ما نسبت به آن نهادها بستگی دارند و نیز انواعی از رفتار انسانی ایجاد می‌کنیم که به باور ما نسبت به این رفتارها وابسته‌اند. گاهی هم فراموش می‌کنیم که تا چه حد انعطاف‌پذیر هستیم و آنچه لازم داریم این است که نگاهی به خودمان بیندازیم و بگوییم: «این همان چیزی است که می‌خواهی باشی؟» و، اگر پاسخ منفی است، باید خودمان را بازسازی کنیم.

   ایلینگ: کنجکاوم بدانم که آیا از نظر شما ما در حال حاضر تحت سلطه باوری ساختگی یا تعصب‌آمیز هستیم که زندگی روزمره‌مان را هدایت می‌کند، اما گاهی معلوم می‌شود که این باورْ غلط و مخرب است؟

ووتن: از نظر من، ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که تنش‌های زیادی درباره دموکراسی وجود دارد، چه به عنوان یک ایده و چه به عنوان مجموعه‌ای از دعاوی درباره حقوقی که به‌خوبی در خدمتمان بوده‌اند. شاید فکر کنید که پنجاه یا صد سال دیگر کسانی به گذشته بنگرند و بگویند: «چطور شد که آن‌همه مدت فکر می‌کردیم که آن شیوه برای سازمان‌دهی جامعه مناسب است»؟

شخصا فکر می‌کنم حق با وینستون چرچیل بود که می‌گفت دموکراسی بدترین شکل حکومت‌کردن است، البته به‌جز بقیه شکل‌های دیگر [که گاه و بی‌گاه تجربه شده‌اند]. اما من هم مانند دیگران از داخل سیستم مشغول به تفکرم. کسی چه می‌داند پنجاه سال دیگر جهان چه شکلی خواهد بود یا اینکه نظر مردم درباره انصاف و درستی چیست.

  ایلینگ: شاید آنچه لازم است انجام بدهیم این باشد که برای یافتن رهنمود فلسفی به جایی فراتر از غرب بنگریم. همانطور که می‌گویید، ما گرفتار این عقاید تعصب‌آمیزی شده‌ایم که ناچارمان می‌کنند با مفاهیم خودخواهانه و فردمحورانه فکر کنیم، درحالی که در سنت‌های حکیمانه شرقی روش کاملا متفاوتی برای اندیشیدن به خود و سعادتمندی وجود دارد.

ووتن: فکر می‌کنم باید از روش‌های فردمحورانه تفکرمان کمی فاصله بگیریم و بپرسیم که آیا این روش‌ها فایده‌ای به حالمان دارند یا نه. همچنین باید ببینیم که فرهنگ‌های دیگر چطور رفتارهای گروهی و اشتراکی را تشویق می‌کنند. من تخصصی در فلسفه شرق یا بودیسم ندارم و نمی‌توانم در این رابطه حرف بزنم. ولی حکمت عمیقی در آنجا هست و دشوار است که نبینیم از تعامل با آن تا چه حد می‌توانیم منفعت ببریم.