چه کسی از فرار مغزها می ترسد

۱۳۹۷/۱۲/۲۵ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۱۵۹۱
چه کسی از فرار مغزها می ترسد

نویسنده | هیلل راپاپورت|

  1-  مقدمه

کتاب «پیرامون فرار مغزها: آیا دولت‌ها می‌توانند جلوی مهاجرت را بگیرند؟» اثر جیلین براک و مایکل بلک ، چشم‌انداز جدیدی را در مورد یکی از ایده‌های نظریه سیاسی لیبرال و نظام بین‌المللی حقوق بشر مطرح می‌کند: یعنی مهاجرت از حقوق بنیادین بشر است و بنابراین نباید آن را زیر سوال برد. کتاب به دو بخش تقسیم می‌شود و در آن، له یا علیه امکان ایجاد محدودیت بر مهاجرت توسط کشورهای در حال توسعه برای جبران خسارت های برآمده از فرار مغزها) یعنی مهاجرت کارگران ماهر (استدلال می‌شود. براک اظهار می‌کند که دولت‌های کشورهای درحال توسعه ممکن است زمانی که دچار خسارت‌هایی اساسی از ناحیة خروج کارگران ماهرشان شوند، محدودیت‌هایی موقت بر مهاجرت اعمال کنند. این در حالی است که بلک با چنین محدودیت‌هایی مخالفت می‌ورزد. هر دو نویسنده بر سر این مساله توافق دارند که چنین محدودیت‌هایی مخالفت می‌ورزد. هر دو نویسنده بر سر این مساله توافق دارند که «با وجود مزایای زیادی که مهاجرت برای کشورهای مبدأ دارد، در برخی موارد ممکن است خسارت‌هایی اساسی به بار آورد.»  اگرچه من با این جمله که برخی کشورها از مهاجرت نخبگان متضرر می‌شوند، مخالفتی ندارم، اما با نتیجه‌گیری سیاسی براک مبنی بر اعمال قوانین محدودیت‌زایی که نخبگان را از مهاجرت منع می‌کند، مخالفم. در ادامه، استدلال خواهم کرد که از جنبه مهم‌تری از مهاجرت نخبگان ندارد. زمانی که یافته‌های تحقیقات اقتصادی «فرار مغزها» نقطه نظری اقتصادی، مفهوم اخیر را مرور کنیم، پی می‌بریم که استدلال‌های هنجاری و ایجابی برای ایجاد مانع در راه مهاجرت، عمدتاً کنار گذاشته شده‌اند.

حتی اگر برخی کشورها دچار خسارت‌های اساسی در نتیجه مهاجرت نیروی کار ماهرشان شوند، استدلال من این است که به جای محدودیت و ممنوعیت مهاجرت، آنان باید سیاست‌هایی را در پیش بگیرند که مزایای مربوط به ایجاد و چرخه نخبگان را بیشتر می‌کنند.

  2- آیا باید بر فرار مغزها مالیات ببندیم (یا برای آن ممنوعیت ایجاد کنیم) ؟

چهل سال پیش، جاگدیش باگواتی، اقتصاددان بزرگ جهان، این پیشنهاد را مطرح کرد که مالیاتی به عنوان «مالیات بر مغزها» در نظر گرفته شود تا از فرار مغزها از کشورهای در حال توسعه به کشورهای توسعه‌یافته جلوگیری شود. خود او به عنوان عضوی از پراکندگی دانشگاهی هندی نخبه، که از دانشگاه کمبریج فارغ‌التحصیل شد و ابتدا استاد دانشگاه‌ ام‌ای‌تی بود و سپس به دانشگاه کلمبیا پیوست، به دلیل تجربه شخصی‌اش از جایگاه مناسبی جهت اظهارنظر در این مورد برخوردار است.  پیشنهاد او، که اکنون به عنوان پیشنهاد «مالیات باگواتی» شناخته می‌شود، در آن زمان با دیدگاه‌های نئوکلاسیک سفت و سخت او در مورد بازار آزاد در تضاد بود، اما با روح نظم جدید اقتصاد بین‌المللی که در دهه 1970 در بسیاری از حلقه‌های سیاسی، اجتماعی و دانشگاهی در حال پا گرفتن بود، انطباق داشت.

بنیان اصلی «مالیات بر مغزها» بر این مفهوم استوار است که خسارتِ از دست رفتن سرمایه انسانی کشورهای مبدأ که در نتیجه فرار مغزها به وجود آمده، باید جبران شود. جبران‌کنندگان باید آنهایی باشند که از این مهاجرت مزایایی به دست آورده اند، یعنی خود مهاجر نخبه و کشور مقصدی که از آن سرمایه انسانی منفعتی نصیبش شده و مزایایی به دست آورده که دیگران سرمایه‌گذاری‌اش را انجام داده‌اند. این اعتقاد در راستای دیدگاه رادیکالی که می‌گوید فرار مغزها شکلی از استعمار نوین است که بدان وسیله کشورهای توسعه یافته، کشورهای در حال توسعه را از منابع خودشان محروم می‌کنند شکلی مدرن از استثمار و چپاول قرار دارد. به علاوه، این امکان وجود دارد که سرمایه انسانی کمیاب‌ترین منبع در میان تمام منابع کشورهای در حال توسعه باشد، منبعی که صادر نمی‌شود مگر آنکه رشد و ابعاد مختلف توسعه با مخاطره مواجه شوند. این دیدگاه منفی و بدبینانه نسبت به فرار مغزها (خود این اصطلاح تحقیرآمیز است) به خوبی در این جمله از کتاب معروفِ مایکل تودارو در زمینه اقتصاد توسعه خلاصه می‌شود، کتابی که هر دانشجوی دوره کارشناسی باید در مباحث توسعه اقتصادی بخواند: «طنز مهاجرت بین‌المللی امروز در اینجا است که بسیاری از افرادی که به طور قانونی از سرزمین‌هایی فقیر به ممالک ثروتمند مهاجرت می‌کنند، همان‌هایی هستند که کشورهای جهان سوم به سختی می‌توانند فقدان آنها را تحمل کنند: یعنی افراد با تحصیلات و مهارت بالا. چون اکثر این مهاجران به شکل دایمی کشورشان را ترک می‌کنند، این پدیده معیوب نه تنها نشانگر از دست دادنِ منابع «انسانی باارزش است، بلکه می‌توان آن را مانعی جدی بر سر پیشرفت اقتصادی آینده ملت‌های جهان سوم نیز تلقی نمود.»  شایان ذکر است که نقل قول بالا که برگرفته از پنجمین ویراست این کتاب است، تقریباً بیست سال بعد در دهمین ویراست آن نیز همچنان وجود دارد. این امر نشان می‌دهد که دیدگاه غالب در مورد فرار مغزها و توسعه چندان تکاملی پیدا نکرده است، با وجود اینکه در این بیست سال اخیر، شاهد پیشرفت عظیمی در زمینه تحقیقات اقتصادی پیرامون فرار مغزها و توسعه بوده ایم؛ به‌گونه‌ای که بسیار متوازن‌تر و متعادل‌تر از ادبیات منفی دهه‌های 1970 و 1980 شده است. اجازه دهید اضافه کنم که دعوای اقتصادی له یا علیه فرار مغزها دارای پیامدهای سیاسی مهمی است. به همان اندازه که فرضِ وارد شدن خسارت به کشورهای مبدأ در نتیجه مهاجرت نخبگان، توجیهی می‌شود برای پیشنهادها و سیاست‌هایی جهت ممانعت از فرار مغزها از طریق مثلاً مالیات باگواتی در دهه 1970، این فرض امروز نیز در حکم توجیهی برای ایجاد محدودیت بر سر راه مهاجرت آزادانه نیروهای حرفه‌ای ماهر که اهل کشورهای درحال توسعه مشخصی هستند، به کار می‌رود. گستره این محدودیت‌ها، از تحریم‌های یکجانبه کشور مبدأ بر کسانی که در موعد مقتضی برنگردند (از جمله پس گرفتن حق شهروندی، فرستادن به خدمت سربازی یا زندانی کردن آنان به خاطر ترک کشور) تا ممنوعیت استخدام نیروهای حرفه‌ای و ماهر کشورهای در حال توسعه در دولت میزبان را دربر می‌گیرد. یک مثال مشهور در این زمینه، ممنوعیت استخدام نیروهای حرفه‌ای بهداشت و سلامت از تعداد زیادی از کشورهای آفریقایی است که توسط مقامات بریتانیا در اواسط دهه 2000 تصویب شد.

  3- آزادی مهاجرت برای همه به جز نخبگان؟

دلایل زیادی برای مخالفت با محدود نمودن مهاجرت آزاد تمامی افراد در کل، و نخبگان بطور خاص، وجود دارد. اگرچه زادگاه افراد دو سوم تا سه چهارم نابرابری جهانی را توضیح می‌دهد (یعنی نابرابری در داخل کشور که به واسطه تفاوت ها در آموزش، تجربه زندگی، جنس، نژاد، پیشینه خانوادگی و امثالهم به وجود آمدهاند، تنها یک چهارم تا یک سوم نابرابری کلی جهانی را در برمی‌گیرند، مابقی به خاطر تفاوت در درآمد سرانه میان کشورهای مختلف است ، اما همه ایجاد محدودیت بر ورود آزادانه افراد به کشورها را پذیرفته‌اند. پذیرش این واقعیت اساسی که جنبش‌های بین‌المللی به‌شدت با هر مفهومی از عدالت جهانی در تنگنا قرار می‌گیرند، دشوار است. یکی از دلایل این مساله را باید در اینجا جست‌وجو کرد که اگر قرار بود ما در مورد قوانین حاکم بر مهاجرت بین‌المللی در پس پرده بی‌خبری تصمیم بگیریم، به نظرم معلوم بود که، اگر نه مرزهای باز، اما دست‌کم مرزهایی را انتخاب می‌کردیم که از وضعیت کنونی بازتر بودند. باید همچنین به خاطر داشته باشیم که 711 سال پیش، در طلیعه انقلاب صنعتی، نسبت درآمد سرانه میان ثروتمندترین و فقیرترین کشور جهان، حدود 7 یا 3 برابر بود. اکنون این نرخ بالاتر و نزدیک به 411 برابر است (در برابری قدرت خرید) . این انفجار نابرابری میان کشورها، با باب شدن پاسپورت‌ها، ویزاها و تمام انواع محدودیت‌ها بر مهاجرت افراد همراه شده است، آن هم درست زمانی که انگیزه‌های مهاجرت قوی‌تر شده‌اند.  حتی اگر به اندیشه‌های عدالت جهانی هم باور نداشته باشیم و اجازه دهیم که کشورها در راه مهاجرت داخلی (درون کوچی) مانع ایجاد کنند، این بدین معنا نیست که کشورها می‌توانند برای خروج افراد از کشور، یعنی مهاجرت خارجی (برون‌کوچی) محدودیت اعمال کنند. پژوهشگران سایر رشته‌ها بهتر از من می‌توانند بنیادهای حقوقی و هنجاری حق مهاجرت را توضیح دهند؛ و در واقع، محدودیت‌ها بر مهاجرت در سطحی کلان، تنها در رژیم‌های دیکتاتوری و اقتدارگرا مانند کشورهای کمونیستی سابق اروپا، یا همین اواخر در کوبا، چین و کره شمالی اعمال شده‌اند. کشیدن دیوار برای جلوگیری از آمدن افراد به داخل کشور یا ممانعت از رفتن آنان، به لحاظ اخلاقی و قانونی بی‌معنی است. به‌علاوه، توجیه چنین محدودیت‌هایی یا کمک به اعمال آنها به این بهانه که این افراد دارای مهارت‌های ارزشمندی هستند، مانع بررسی جدی این موضوع نمی‌شود.  دولت‌ها، مدعیان باقی مانده سرمایه انسانی نیستند. از این گذشته، ما در مورد انگیزه‌های شخصی و شرایطی که افراد را به مهاجرت سوق می‌دهد، چه می‌دانیم؟ آیا اینکه یکی می‌خواهد به خاطر تفاوت‌های موجود در دستمزد یا ترس از شکنجه و آزار و اذیت در کشورش به جای دیگری مهاجرت کند، تفاوتی ایجاد می‌کند؟ فرقی می‌کند که یکی پزشکی از اتیوپی باشد یا مهندسی از بولیوی یا پرستاری از فیلیپین؟

در عین حال که معتقدم بحث‌های سیاستی باید بطور جدی حقوق فردی مهاجران را به جای تمرکز صِرف بر خسارت های کشورهای مبدأ مورد توجه قرار دهد (یعنی این بحث باید اصلی اساسی باشد)، به این نکته واقفم که خسارت‌های کشورهای مبدأ همچنان به عنوان توجیهی اساسی برای اعمال سیاست‌های محدودیت‌زا عمل می‌کنند. بنابراین، در ادامه این مقاله، تمرکز من بر جنبه‌های خاص این بحث است. استدلالی که می‌خواهم ارایه دهم این است که: فرار مغزها برای کشورهای در حال توسعه لزوماً بلا و معضل نیست، بلکه می‌تواند یک فرصت باشد. فرض افکار عمومی و سیاست گذاران شاید همچنان این باشد که فرار مغزها بد است، اما شواهد نشان می‌دهند که این‌طور نیست. بیایید ببینیم چرا.

  4- موضوع پیچیده‌تر از آن است که می‌بینیم

دیدگاه سنتی (و همچنان رایج ترین دیدگاه) در مورد فرار مغزها این است که این پدیده کشورهای مبدأ را از بخشی از سرمایه انسانی خود، که برای رشد و توسعه آنها ضروری است، محروم می‌کند. برای بحث درباره این اندیشه، اجازه دهید از استعاره کیک استفاده کنم (انباشته سرمایه انسانی کشور). فرض کنید فرار مغزها مثل برش زدن یک قطعه کیک (مثلا یک چهارم آن) است که آن را به خارج ارسال می‌کنید از این رو شما آن را از دست داده‌اید. اما این دیدگاه که معتقد به ضرر مطلق است، دو چیز را نادیده می‌گیرد. نخست، آنهایی که به خارج می‌روند، شرایطی را فراهم می‌کنند که می‌توانند تعامل با وطن خود را به بسیاری از شیوه‌های مفید اقتصادی حفظ کنند. من در مورد این تعامل در بخش بعدی بحث خواهم کرد. و دوم، این دیدگاه به این فکر نمی‌کند که خود این کیک چطور درست شده است. با این حال، حقیقت این است که اندازه کیک اولیه، همانی که قطعه مورد نظر از آن بریده شد، زمانی بزرگ‌تر است که امکان‌های مهاجرت بیشتری در کار باشد. یا به زبان اقتصاددانان، سرمایه انسانی انباشته به مهاجرت درونزا است. فرار مغزها ممکن است بریدن یک قطعه از کیک سرمایه انسانی باشد، اما همین کیک بزرگ‌تر از آن کیکی است که اگر فرار مغزها اتفاق نمی افتاد، وجود می‌داشت. با این همه، معلوم نیست که کدام تأثیرات نقش بیشتری دارند: تأثیر انگیزشی (افزایش اندازه کیک به خاطر وجود امکان‌های مهاجرت بگذارید این را اثر مغز بنامیم)، یا تأثیر خروج از کشور (کاهش به خاطر مهاجرت- بگذارید این را اثر فرار بنامیم. تحت شرایطی معین که به لحاظ نظری و تجربی در مطالعات متعددی به خوبی مورد بررسی قرار گرفته اند، فرار مغزها درحقیقت می‌تواند منجر به افزایش مغزها شود.

شواهد نظری برای این نتیجه‌گیری، به بهترین نحو در مثال‌های بی‌شماری وجود دارد. داده‌های زیر را در نظر بگیرید: افراد کشورهای درحال توسعه می‌توانند باشند (اگر در چارچوب یک برنامه آموزشی معین روی آنها سرمایه‌گذاری شود) یا «ماهر» یا غیرماهر (اگر از چنین برنامهای بی‌بهره باشند) . دستمزد کارگر غیرماهر را 1000و دستمزد کارگر ماهر را 5000 در نظر می‌گیریم. بر اساس هزینه‌های کسب آموزش (که شامل دستمزدهای صرف نظر شده در طول دوره مقدماتی، هزینه‌های مستقیم تحصیل و غیره می‌شود (، تعداد معینی از افراد، بگوییم 10 درصد جمعیت، از این سرمایه‌گذاری منتفع می‌شوند. حال فرض کنید که فقط برای کارگران ماهر، مثلاً 20 درصد، امکان مهاجرت به جایی وجود دارد که دستمزد بیشتری نصیب‌شان می‌شود، جایی که مزد کارگران ماهر می‌تواند 30000 باشد. دستمزد انتظاری برای یک کارگر ماهر اکنون برابر است با 80 درصدِ دستمزدی که در داخل کشور پرداخت می‌شود به اضافه 20 درصد دستمزدی که از کشور خارجی می‌گیرد، که سرجمع می‌شود 10000 واحد. به عبارت دیگر، دستمزد او به یمن فرصت مهاجرت دو برابر می‌شود. بر این اساس، می‌توانیم انتظار داشته باشیم که برخی از افراد روی آموزش سرمایه‌گذاری کنند، که در غیر این صورت بدون امکان منتفع شدن از بازدهی بیشتری از سرمایه انسانی خود در خارج، چنین نمی‌کردند. این تاثیر انگیزه تا چه میزان است و آیا می‌تواند آنقدر قوی باشد که بر تاثیر فرار مغزها غلبه کند؟ طبق نمونه‌های بی‌شماری که وجود دارند، اگر نسبت افرادی که روی آموزش سرمایه‌گذاری می‌کنند به 15 درصد برسد، و اگر ما همچنان فرض بگیریم که 20 درصد آنها کشور را ترک می‌کنند، نسبت به زمانی که درهای اقتصاد به روی مهاجرت بسته شده باشند، افراد تحصیل کرده بیشتری در کشور وجود خواهند داشت. آیا این فقط یک امکان نظری است یا امکانی واقعی؟ خوب، تحقیقات تجربی که تلاش کرده اند به این پرسش پاسخ دهند، تمایل به حمایت از فرضیه منافع مغزها) یا فرار مغزهای منفعت‌زا (دارند. این، هم در مورد مطالعات مقایسه‌ای بین کشورها صحت دارد و هم در مورد مطالعات موردی در یک کشور.   یکی از مطالعات مقایسه‌ای مهم در این زمینه مقاله‌ای است که به همراه مایکل بین و فردریک داکوایر نوشته‌ام، تحت عنوان «فرار مغزها و تشکیل سرمایه انسانی در کشورهای در حال توسعه: برندگان و بازندگان» که در سال 2008 در اکونومیک ژورنال چاپ شد. ما در دو سطح بررسی‌های خود را انجام می‌دهیم: نخست کشش سرمایه انسانی را نسبت به مهاجرت محاسبه نموده و به ارزیابی این موضوع می‌پردازیم که چگونه دیدگاه‌های نخبگان درباره مهاجرت بر تشکیل سرمایه انسانی در کشورهای مبدأ تاثیر می‌گذارد، ضمن اینکه سطوح سرمایه انسانی در گذشته و ویژگی‌های خاص هر کشور را مد نظر قرار می‌دهیم. نقطه برآوردی که به دست می‌آید تقریبا 2 درصد است؛ این یعنی دوبرابر شدن میل به مهاجرت در نخبگان (فارغ‌التحصیلان کارشناسی یا مدارج بالاتر) سبب افزایش 2 درصدی موجودی سرمایه انسانی پیش از مهاجرت می‌شود. در مرحله بعد، از آن نقطه برآورد برای محاسبه سود و زیان‌های به وجود آمده در کلیه کشورهای نمونه‌مان (که شامل 127 کشور درحال توسعه می‌شود) استفاده می‌کنیم. برای این کار باید از یک شبیه‌سازی وضعیت نقض کمک بگیریم. این را این را هم می‌شود با یک مثال آماری به بهترین نحو توضیح داد. کشوری را در نظر بگیرید که مثلاً 100 نفر جمعیت دارد؛ از میان آنان 20 نفر تحصیل کردهاند و 80 نفر بقیه تحصیل کرده نیستند. فرض کنید نرخ مهاجرت برای تحصیلکرده‌ها یک دوم (50 درصد) و برای بقیه یک هشتم؛ یعنی تمایل به مهاجرت برای تحصیلکرده‌ها 4 برابر (در نمونه نظری بالا، تمایل به مهاجرت بی‌سوادها علنا صفر بود) بالاتر است. پس از مهاجرت، در این کشور 10 نفر تحصیلکرده (چون 10 نفر از 20 نفر مهاجرت کرده‌اند) و 70 نفر بدون تحصیلات (چون 10 نفر از 80 نفر مهاجرت کرده‌اند) باقی می‌ماند. با فرض آنچه در مورد تاثیر انگیزه می‌دانیم، آیا این کشور از مهاجرت دچار خسران شده یا چیزی به دست آورده است؟ پیش‌بینی موجودی سرمایه انسانی را پیش از اینکه مهاجرت اتفاق بیفتد، به وسیله شاخص Ha نشان می‌دهیم. این شاخص قابل مشاهده است و در مثال ما برابر می‌شود با 20 درصد .موجودی واقعی سرمایه انسانی، پس از اینکه مهاجرت انجام شد، نیز قابل مشاهده است و در فوق برابر است با ده هشتادم .

اما اگر مهاجرتی وجود نداشت، موجودی سرمایه انسانی کشور چقدر بود؟ برای پاسخ به این سوال، ما از شبیه‌سازی وضعیت نقض استفاده می‌کنیم که در آن صورت این بدان معنا است که کشور نیم واحد درصد (یا 4 درصد) سرمایه انسانی خود را به خاطر فرار مغزها از دست داده نه 20 درصد آن را، چیزی که می شد تصورش را کرد اگر این واقعیت را نادیده نمی‌گرفتیم که تشکیل سرمایه انسانی تا حدودی تحت تاثیر چشم‌انداز نخبگان به مهاجرت قرار دارد.

وقتی به داده‌های واقعی برمی گردیم، در می یابیم که کشورهای متضرر بیشتر از کشورهایی هستند که نفع می‌برند و اینکه متضررها همچنان بیشتر متضرر می شوند، اما به لحاظ سرشمار (یا تغییرات مطلق)، منافعی که کشورهایی که سود می‌برند به دست می‌آورند بر مجموع ضرر و زیان‌های کشورهای متضرر می‌چربد. برای مثال، سورینام ممکن است 20 درصد از سرمایه انسانی خود را از دست بدهد و چین ممکن است تنها 1 درصد سرمایه انسانی به دست آورد، اما 1 درصد موجودی سرمایه انسانی چین بسیار بیشتر از 71 درصد موجودی سرمایه انسانی سورینام است. بنابراین، اگرچه برندگان و بازندگانی وجود دارند، اما فرار مغزها به افزایش تعداد کارگران ماهری که در کشورهای در حال توسعه زندگی می‌کنند، کمک می‌کند.

  5- مطالعات موردی کشورها: دو تجربه واقعی

مطالعات موردی درباره کشورهای زیادی وجود دارد که از داده‌های خُرد (داخلی یا فردی) استفاده می‌کنند، به خصوص در کشورهایی که آمار فرار مغزها بسیار بالا است، مثل جزایر کوچک اقیانوس آرام و دریای کاراییب. یافته‌های این مطالعات به طور مدام تأثیر مثبت مهاجرت را بر شکل سرمایه انسانی نشان می‌دهند، و بیان می دارند که حتی در مواردی که سطح فرار مغزها بسیار بالا است، کشورهای مبدأ همچنان میتوانند دستاوردهای زیادی داشته باشند، مثل اینکه نوعی سازمان و ساختار خاص برای آنها وجود دارد. من در اینجا تنها دو مورد را گزارش خواهم کرد و فکر می‌کنم به این دلیل قانع‌کننده‌ترین مواردند که به اصطلاح بر «تجارب واقعی» مبتنی هستند.

اجازه دهید ابتدا به تأسی از چاند و کلمنس  مطالعه روی فیجی را شروع کنم. داستان از این قرار است: فیجی مستعمره سابق بریتانیا است که در ابتدا پولنزی‌ها در آن ساکن بودند (بیایید به آنها بگوییم فیجیایی‌های بومی). در طول دوران استعمار، بریتانیا کارگران هندی زیادی را برای کار در مزارع نیشکر و سایر محصولات کشاورزی به فیجی برد. حول و حوش دوران استقلال و پس از آن، این دو جمعیت- بومی‌ها و هندی‌ها- وضعیت اجتماعی و اقتصادی مشابهی داشتند (سطح درآمد و آموزش کاملاً یکسان بود) و جمعیتشان هم برابر بود. تاریخ سیاسی فیجی در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 به خاطر تنش‌های قومی موجود آشفته‌تر شد و سرانجام در یک کودتای نظامی به رهبری افسران بومی فیجیایی، آشفتگی به اوج خود رسید. پس از کودتا، نوعی سیاست تبعیض‌آمیز در پیش گرفته شد که به نفع فیجیایی‌های بومی بود و منجر به اعمال محدودیت‌هایی بر دسترسی هندی‌ها به دانشگاه‌ها، استخدام عمومی، کارآفرینی و غیره شد. بسیاری از هندی‌ها در مواجهه با خشونت و تبعیض، دست به مهاجرت زدند. به کجا؟ معلوم است، دو مقصد اصلی استرالیا و نیوزیلند بود. با این حال، مهاجرت به این کشورها به خاطر سیستم حاکم بر آنها که اهمیت زیادی به افراد با تحصیلات و مهارت بالا می‌داد، به‌شدت با محدودیت و قواعد سفت و سخت همراه بود.  بنابراین، فیجیایی‌های هندی شروع کردند به سرمایه‌گذاری شدید روی آموزش و با وجود تبعیض‌هایی که در خانه علیه‌شان وجود داشت، در مدت زمان کوتاهی از لحاظ دستاوردهای آموزشی و تحصیلی از فیجیایی‌های بومی گوی سبقت را ربودند. برخی از آنها مهاجرت کردند، اما برخی دیگر ماندند، و بیست سال پس از کودتا، فیجیایی‌های هندی ساکن فیجی از سرمایه انسانی بیشتر و استانداردهای زندگی بالاتری نسبت به هموطنان بومی‌شان برخوردارند. همان‌طور که دیوید لاندس (1999) می‌گوید: «آدم‌های کوچک را توسری نزنید!». این یکی از نمودهای تمام‌عیارِ استدلالِ «ارزش انتخاب» است که در اثر کاتز و راپاپورت (2005) ارایه شده است: در بستری که بی‌ثباتی سیاسی بالا است و نوسان در اقتصاد کلان وجود دارد، آموزش، امکان انتخاب مهاجرت را وقتی شرایط در خانه خوب نیست، پیش پای فرد آموزش دیده می‌گذارد و این ارزش انتخاب نیز با عدم وجود اطمینان افزایش می‌یابد. از این رو، پس از کودتا و مواجهه با آینده نامعلومی که فیجیایی‌های هندی پس از آن تجربه کردند، آنها هرچه بیشتر بر آموزش به عنوان یک استراتژی تنوع بخشی به ریسک بر پایه مهاجرت سرمایه‌گذاری کردند.  دومین مطالعه خُرد مربوط به نپال است . مجددا تاریخ پیچیده نپال را به دلیل استدلال شهودی خود ساده سازی می‌کنم. جمعیت نپال متشکل از گروه‌های قومی است که یا نزدیک به تبتی‌ها هستند یا هندی‌ها و اقلیت‌های دیگری مثل گورخاها نیز در این کشور وجود دارند. این گروه‌های اقلیت در قرن 19 به طرفداری از قدرت استعماری انگلستان پرداختند، به گونه‌ای که مردان گورخایی به عضویت ارتش بریتانیا درآمدند. به مدت بیش از یک قرن، مردان جوان گورخایی برای عضویت در ارتش بریتانیا و افتخارآفرینی و کسب درآمد برای خانواده‌های‌شان (حقوق سرباز بریتانیایی 411 برابر بیشتر از دستمزد بومی‌های نپال بود) آموزش‌های سنگینی را برای گذراندن آزمون‌های دشوار ارتش می‌دیدند. گورخایی‌ها همچنان یکی از فقیرترین گروه‌های قومی نپال به لحاظ تحصیلات و درآمد هستند. در اوایل دهه 1990، ارتش بریتانیا برای جذب سربازان جدید از تمام جهان آزمون‌های سنجش سواد در نظر گرفت و تمامی افراد نیز باید مقطع راهنمایی را به پایان رسانده باشند. به ناگهان، کسانی که به لحاظ بدنی و ذهنی مناسب بودند، به حد نصاب نرسید. حدس بزنید چه اتفاقی افتاد؟ گورخاها، فرزندان خود را نه تنها به آمادگی جسمانی بلکه به مدرسه فرستادند و همگی روی استخدام معلم و نهادهای آموزشی سرمایه‌گذاری کردند. حتی دخترها نیز از رهگذر این اقتصاد جدید و تأثیرات این وضعیت ایجادشده، به مدرسه رفتند. اما فقط 4 درصد داوطلب‌ها در آزمون قبول شدند، بنابراین گورخاهایی که به ارتش راه نیافتند، در نهایت سرمایه انسانی خود را صرف سایر حوزه‌ها، مثل کشاورزی کردند. امروز سطح تحصیلات گورخاها در نپال بالای سطح متوسط است، روندی رو به رشد که می شود آن را کاملاً به تغییر در قوانین سربازگیری ارتش بریتانیا نسبت داد. من این داستان را دوست دارم، چون نمونه کاملی از بینش‌های سودمندنگرانه به نظریه فرار مغزها است: مهاجرت بین‌المللی به واسطه فرصت‌های کوچک برای موفقیت (در مهاجرت) و شرایط عالی در صورت موفقیت (مانند تفاوت‌های بالا دستمزد) شناحته می‌شود. افراد بیشتری در این بستر سرمایه‌گذاری خواهند کرد، یا به عبارت دیگر، افراد بیشتری در تحصیلات و آموزش سرمایه‌گذاری خواهند کرد تا شانس خود را برای مهاجرت و برخورداری از دستمزدهای بالاتر و تسهیلات بهتر در خارج (در بهترین حالت) افزایش دهند.

برای آنهایی که باقی میمانند، سرمایه‌گذاری‌های انجام شده ممکن است به اندازه موفقیت در مهاجرت منفعت‌زا نباشند، اما همچنان به لحاظ اجتماعی سودآور هستند و حتی میتوانند به دلیل اثرات جانبی آن به لحاظ فردی نیز مفید فایده واقع شوند. در اینجا، چشم‌اندازهای مهاجرت نقش یارانه آموزش را ایفا می‌کنند (تا آنجا که دستاورد تحصیلی و آموزشی محدود به اعتبار مالی نباشد) و سرمایه‌گذاری خصوصی در آموزش را به سطح کمال مطلوب اجتماعی خود نزدیکتر می‌کنند (چنان‌که بازده اجتماعی آموزش بیشتر از بازده فردی آن است). بر مبنای آنچه در بالا گفته شد، جای تردید وجود دارد که اتیوپی یا غنا اگر از مهاجرت منع می‌شدند، اصلاً دکتر و پرستاری می‌داشتند. یا اگر تحصیلکرده‌های فیلیپین و هند از مهاجرت منع و دلسرد می‌شدند (به واسطه مالیات یا اینکه بر اساس شعارهای مرکانتیلیستی وطن فروش خوانده می‌شدند) و به آنها اتهام خودفروشی به استثمارگران غربی وارد می‌آمد، جای تردید وجود داشت که فیلیپینی‌ها اکنون برخی از بهترین و پرطرفدارترین مدارس پرستاری، و هند برخی از بهترین مدارس مهندسی را در جهان در حال توسعه داشته باشند.

  6- شبکه‌های ارتباطی مهاجران نخبه

 «تأثیر انگیزشی» که در بالا توضیح دادیم پیش از آنکه مهاجرت اتفاق بیفتد رخ می دهد ؛ اما  همچنان می‌توانند بر خروجی‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشورشان تاثیر بگذارند. آنها این کار را می توانند از طریق فرستادن پول یا برگشتن پس از مدتی یا از رهگذر تشکیل شبکه‌های ارتباطی مهاجران نخبه که به عنوان پلی میان کشورهای میزبان و مبدأ است، انجام دهند. به وسیله این پل‌های ارتباطی، چیزهای زیادی می توانند رد و بدل شوند: کالاها، سرمایه‌ها، فناوری ها، ایده‌ها و ارزش‌ها. این آخرین لایه از تحقیق پیرامون فرار مغزها است که می خواهم پیش از جمع‌بندی بر آن تاکید کنم. در واقع، توجه به شبکه‌ای از هموطنان نخبه که در اطراف جهان پراکنده‌اند (به‌خصوص اگر آنها در کشورهایی به سر ببرند که به لحاظ فناوری، قدرت مالی و استانداردهای دموکراتیک پیشرفته باشند)، در جست‌وجوی بسیاری از کشورهای در حال توسعه و در حال ظهور برای ادغام بهتر در اقتصاد جهانی امری مهم و ضروری است. شواهد رو به رشد و درک فزاینده‌ای وجود دارد مبنی بر اینکه مهاجران در کل، و مهاجران نخبه و ماهر بالاخص، توجه ویژه‌ای به ادغام اقتصادی، مالی و حتی سیاسی و فرهنگی کشورهای خود در اقتصاد جهانی نشان می‌دهند. مطالعات اخیر، که با تاثیر مهاجرت در «ایجاد تجارت» شروع می‌شوند و در نهایت به نشان دادنِ «وجوه برگشتی اجتماعی» مهاجران در حوزه‌های جمعیت‌شناختی یا سیاستی ختم می‌گردند، مداوماً این موضوع را نشان داده‌اند. در اینجا، دو نیرو ایفای نقش می‌کنند. نخست، یک «کانال اطلاعاتی»، که به وسیله آن مهاجران هزینه انتقال میان کشور، «کانال اطلاعاتی» در اینجا، دو نیرو ایفای نقش می‌کنند. نخست، یک خود و کشور میزبان را کاهش می‌دهند؛ بدین ترتیب جریان‌های تجارتی بیشتری) هم در واردات و هم صادرات (و همچنین جریان‌های سرمایه‌گذاری‌های مستقیم خارجی و سایر سرمایه‌گذاری مالی (مانند وام‌های بانکی بین‌المللی، خرید اوراق قرضه داخلی) به درون کشور سرازیر می‌گردند. در حالی که در زمینه تجارت، به لحاظ توانایی در انتقال اطلاعات مربوط به تسهیل معامله‌ها، هیچ تفاوت چشمگیری میان مهاجرانِ با مهارت بالا و پایین وجود ندارد، اما در زمینه جریان‌های مالی به طور کلی و سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی به طور خاص، مهاجران ماهر به نظر می رسد جایگاه ویژه‌ای دارند. و دوم، یک «کانال انتشار دانش» که به وسیله آن مهاجران، دانش را که شامل دانش تکنولوژیک و همچنین هنجارها، اولویت‌ها و ارزش‌های اجتماعی (به مانند اولویت‌ها برای باروری پایین تر یا دموکراسی) می‌شود، از اقتصاد کشور میزبان به اقتصاد کشور مبدأ منتقل می‌کنند. معلوم نیست که آیا مهاجران با مهارت بالا در پایه‌گذاری چنین انتقال‌هایی امتیاز بیشتری دارند یا مهاجران با مهارت پایین. تنها در امر اتخاذ و انتشار خلاقیت و نوآوری است که آشکارا اولی بر دومی برتری دارد.

  نتیجه‌گیری

همانطور که دیدیم، ادبیات اقتصادی اخیر این دیدگاه سنتی و همچنان رایج را نمی‌پذیرد که فرار مغزها مانعی بر سر راه توسعه اقتصادی کنونی و آینده کشورهای در حال توسعه است. در مقابل، امکان «فروش» سرمایه انسانی در خارج برای مردمان کشورها، انگیزه‌هایی جهت سرمایه‌گذاری هرچه بیشتر در سرمایه انسانی ایجاد می‌کند، و آنان را به سمت کیفیت بالاتر و آموزش و تحصیلات قابل انتقال بین المللی بیشتر سوق می‌دهد که در نهایت نسبت به کسانی که مهاجرت نمی‌کنند، منافع بیشتری نیز نصیب‌شان می‌کند. البته نیروهای متضادی نیز وجود دارند: مثلا تاثیر کاهشی مهاجرت فقدان انگیزه در صورتی که افراد به لحاظ مالی شکننده باشند، و انحراف از رشته‌های تحصیلی مورد نیاز کشور مبدأ (برای مثال، اولویت دادن به طب سالمندان در جایی که به طب اطفال نیاز بیشتری وجود دارد) . گذشته از این، مزایای پراکندگی نیروهای ماهر، که به نظر می‌رسد بسیار حائز توجه و چندبعدی است، نباید نادیده گرفته شود. بنابراین، حتی اگر کسی دیدگاهی پیامدگر نیز اتخاذ کند، دیدگاهی که منحصرا بر تاثیرات مهاجرت بر کشورهای مبدأ تمرکز می‌کند، حقوق افراد را برای مهاجرت نادیده می‌انگارد و وزن کمی برای خود مهاجران قائل می‌شود، اما شواهد خلاف آن چیزی هستند که من آن را مرکانتیلیسم منسوخ شده در مورد فرار مغزها مینامم.

منبع : مرکز بررسی های استراتژیک

 ریاست جمهوری