آموزههای «دیدرو» برای قدرت
مولف: جان گری|
مترجم: محمد باسط|
نیواستیتسمن|« موسیو دیدرو، من با علاقهای وافر به هر چیزی که از ذهن درخشان شما نشئت گرفته گوش سپردهام. اما از اصول والای شما، که بهخوبی بدانها واقفم، کتابهای خوبی درمیآید و اقداماتی بد. در طرحهایی که شما برای اصلاحات دارید به تفاوت میان موقعیت من و شما توجه نشده است. شما روی کاغذ کار میکنید، که هر چیزی را میپذیرد. هموار و نرم است و نه با تخیل شما مخالفتی میکند، نه با قلمتان. من، شهبانویی بینوا، روی پوست انسانها کار میکنم، که اندکی زودرنج است و حساس». اینها پاسخ کاترین کبیر [امپراتور روسیه در سده هجدهم] به دنی دیدرو بوده، مطابق آنچه خود کاترین به یاد آورده و به یک دیپلمات فرانسوی گفته است. دیدرو، آن فیلوزوف و روحِ راهنمای اصحاب دایرهالمعارف، کسی بود که دعوت کاترین برای سفر به روسیه را پذیرفت تا راهنمای او برای تبدیل روسیه به یک دولت مبتنی بر آرمانهای عصر روشنگری بشود. عصرِ استبدادِ روشنییافته بود، زمانهای که اندیشمندان پیشرو با سلاطین و امپراتوران اروپا دمخور میشدند با این امید که این حاکمان از اقتداری که داشتند برای آوردن اتباع خویش به زیر نور عقل بهره ببرند. به قول ولتر، فیلسوفان «بر کسانی که بر ما حکم میرانند حکم خواهند راند». دیدرو هرگز بهصورت تام و تمام این ایده را نپذیرفت که برای پیشرفت نوع بشر میتوان بر جباران زمانه تکیه کرد. ولی در این عقیده با ولتر هم نظر بود که میتواند نقش آموزگار قدرت را بازی کند. او باور داشت که تنظیم قوانین همچون قالبگیری گِل است: یک قانونگذار روشنییافته میتواند مردمانی جدید بسازد. آن دایرهالمعارفِ دورانساز -۲۸ جلد با ۷۴هزار مدخل و تصویر، که به قلم بیش از صد نویسنده تألیف شد و بین سالهای ۱۷۵۱ تا ۱۷۷۲ تحت سردبیری دیدرو انتشار یافت- صرفاً چکیده دانش نوع بشر تا آن زمان نبود. یک راهنمایی هدفمند و الهامبخش برای اصلاحگران بود، یعنی کسانی که میتوانستند از آن در جهت ارتقای مقاصد عقلانی و انسانی بهره ببرند. دیدرو به کاترین گفت که روسیه میتواند با اجرای ایدههایی که در صفحات دایرهالمعارف بیان شدهاند به دولتی پیشرفته در حد دولتهای اروپا تبدیل شود. کاترین، که باهوشتر از اصحاب دایرهالمعارف بود، در پاسخ گفت: «همه شما فیلسوفان بزرگ ... در کتابها بسیار درخشان و در عمل بسیار بد کار میکنید». کاترین برداشتش از مهمان هیجانزده خود را چنین جمعبندی میکند: «گاهی اوقات انگار که مردی صدساله بود، اما در سایر اوقات همچون کودکی دهساله به نظر میرسید». در سال ۱۷۹۴، شهبانو، با تأمل در زوال انقلاب فرانسه و درغلتیدن آن به خونریزیهای عصر وحشت، دیدرو و باقی فیلسوفها را با چنین عناوینی محکوم کرد: کسانی که «صرفاً در خدمت تباهی هستند» و «مصائبی بیهدف و مردمانی بدبخت» پدید میآورند.
با این حساب، چرا امروز باید دیدرو بخوانیم؟ اندرو اس. کارن، در پیشدرآمد کتاب زندگینامهای جامع و بسیار خوشخوان خود، دیدرو را «مطرحترین فیلسوف عصر روشنگری» توصیف میکند. در پیگفتار کتاب، او دلایل این مطرحبودن را توضیح میدهد: «هرچند دیدرو بدون شک مباشر عصر دایرهالمعارف است اما، بطور تناقضآمیزی، همچنین تنها متفکر بزرگ در نسل خود است که دورنمای عقلانی موردنظر در پروژه عصر روشنگری را نیز به پرسش کشید». اینجا کارن به تناقض دیگری نیز اشاره میکند که در علاقهمندی دوباره به عصر روشنگری در دوره معاصر نهفته است. امروز وقتی لیبرالها به متفکران عصر روشنگری رو میکنند، هدفشان رسیدن به اطمینان فکری و تسلای اخلاقی است. در پشت نوستالژی آنان برای روزگاری که قدرت ظاهراً آماده گوشسپردن به عقل بود، سایه تهدیدآمیز دونالد ترامپ پنهان شده است. امید ایشان به این است که، با مستغرقساختن خویشتن در متفکرانی که تجسم عقلانیت بودند، بتوانیم عقلانیت را بازپس بگیریم.
ولی دیدرو، چنانکه کارن او را به تصویر میکشد، چندان در آن تصور قالبی از یک فیلسوف عقلگرا نمیگنجد. او، در انبوه رمانها و گفتوگوهایی که عمدتاً پس از مرگش کشف شدند، تردید در پروژه روشنگری را -که خودش در عیان آن را تبلیغ میکرد- از زبان شخصیتهایش بازگو میکند. دیدرو معمولاً به عنوان یک متفکر بتشکن توصیف میشود. بااینحال، آزادفکری او وقتی به طرح اصول مسلم روشنگری میپرداخت به بالاترین حد خود نمیرسید، بلکه وقتی چنین میشد که این راستکیشیها را در آثار داستانیاش زیر سوال میبرد. مواجهه دیدرو با کاترین نقطه اوج زندگیای بود که در غیر این صورت نسبتاً بیحادثه به حساب میآمد. او برخلاف فیلسوف همقطارش، مارکی دو کوندرسه، که پس از فرار از دست صاحبان قدرت در انقلاب فرانسه در زندان مُرد، اقبال خوبی داشت و پیش از وقوع آن تجربه سیاسی عظیمی که رویایش را داشت از دنیا رفت. او در ۱۷۱۳زاده شده بود و پدرش در لانگر چاقوساز بود، شهری آرام در ۲۰۰ مایلی پاریس، و نزد یسوعیان و با هدف کشیش شدن تعلیم دید. اما پس از عزیمت به پاریس، برای ادامه تحصیلاتش در الهیات، ناگهان تغییر مسیر داد و معلم سرخانه شد و گاهی نیز برای شرکتهای حقوقی بهصورت پارهوقت کار میکرد. او در ۱۷۸۴ [پنج سال پیش از انقلاب فرانسه] در پاریس درگذشت. زندگی در نقش یک روشنفکر بیقید ظاهراً به او ساخته بود. مدتی را با ژان ژاک روسوی بداخلاق رفاقت کرده بود، تا اینکه وقتی شکاکیت پارانویایی آن پیامبر خوبی نوع بشر از حد تحمل خارج شد، او نیز مثل دیگران با وی قطع رابطه کرد. ماجراهای عشقی زیادی داشت، هم پیش و هم پس از آن ازدواج طولانی و نه چندان خوشایند، که برایش دختری به همراه آورد که خود را وقف او کرده بود. کتابخانهای مفصل جمع کرد، که شهبانو کاترین آن را از او خرید، درعینحال که به او اجازه داد آن را نگه دارد و تا پایان عمر از آن استفاده کند و حقوق ماهیانهای هم برای نگهداری از آن بدو میپرداخت. با انتشار «نامه در باب نابینایان » بهصورت گمنام در سال ۱۷۴۹، گرفتار خشم صاحبان قدرت در فرانسه شد، نامهای که در آن روایتی ابتدایی از نظریه تکامل را بیان کرده بود و به پذیرش ماتریالیسم خداناباورانه بسیار نزدیک شده بود. خیلی زود فهمیدند که نویسنده نامه اوست و بیش از صد روز در شاتو دو ونسن به عنوان زندانی محبوس شد. هرچند بعدها دوران زندانش را با مرگ سقراط مقایسه کرد، نمیتوان گفت که زجر زیادی ظرف آن چند ماه در محبس کشیده بود. به خرج پادشاه، غذای روزانهاش کبابدیگی، جگر و سیرابی، با مقدار زیادی نان و یک بطری شراب بود. روسو مکرراً به دیدار او میرفت و، در اواخر دوره زندان، ناشرش نیز اجازه داشت که او را ببیند. بهجز این، او یک زندگی متعارف به عنوان یک نویسنده داشت، از حضور در جماعت انسانهای مبادیآداب و معاشرت با زنان لذت میبرد و البته هرگز امنیت مالی نداشت. در میان متفکران غربی، دیدرو تنها کسی نبود که روسیه را به چشم محلی برای آزمایش دولت روشنییافته میدید. ساموئل بنتام، برادر کوچکتر جرمی بنتام، مصلح و فیلسوف حقوق و اخلاق فایدهباور انگلیسی، به روسیه رفت تا به عنوان مهندس و معمار کار کند، و وقتی در حال نظارت بر یک کارخانه بود اولین طرح برای پاناپتیکون [سراسرنگر] را تدارک دید که در آن میشد بهصورت دایمی بر نیروی کار نظارت داشت. ولتر به مدت ۱۵ سال با کاترین مکاتبه میکرد، کسی که علناً او را میاستود و باور داشت روشنگری را در کشوری اجرا خواهد کرد که از دید ولتر و سایر متفکران اروپایی غرق در «بربریت آسیایی» بود. تأثیرگذاری طبقه روشنفکرِ ترقیخواه اروپا در قرن هجدهم روسیه بهقدری زیاد بود که وقتی ژوزف دو مستر، متفکر ضد روشنگری، در ۱۸۰۲ به روسیه وارد شد، با کشوری مواجه شد که برخلاف میل او «فیلسوفان آن را خطخطی کرده بودند ».
روایت کوتاه، درخشان و واقعاً خواندنی رابرت زارتسکی از مواجهه دیدرو با کاترین چیزی بیشتر از یک مطالعه صِرف در محدوده تاریخ ایدههاست. یکجور مطالعه شخصیت نیز هست که در آن این امپراتور -متین، فکور و قاطع- همچون شخصیتی تأثیرگذارتر و جذابتر از آن مرد اهل اندیشه حواسپرت و اغلب مردّد ظاهر میشود. کاترین، که از کودکی شور و اشتیاقی وافر به مطالعه داشت، در ۱۷۶۲ در سن ۳۳سالگی و از طریق یک کودتا به تخت سلطنت رسید، کودتایی که در آن همسرِ غیرعادی و بیفایدهاش تزار پتر سوم زندگیاش را از دست داد. وقتی پتر در سفر بود و لشکریان را برای جنگی ناضرور و با مخالفان بسیار علیه دانمارک آماده میکرد، کاترین دسیسهای علیه او چید، که معشوقش گریگوری اورلف، یکی از افسران نظامی شجاع، آن را برنامهریزی کرد. با سرپیچی از دستور شوهرش که باید در املاک سلطنتی بماند، کاترین به سن پترزبورگ رفت و در خیابان اصلی شهر درحالیکه اورلف و گارد روسیه پشت سرش بودند به راه افتاد. با رسیدن به قصر زمستانی، روی ایوان رفت و جمعیتی انبوه در پایین برایش هلهله کردند. روز بعد، با لباس کامل نظامی و بر پشت اسب، همراه با چندین گروهان نظامی ظاهر شد تا از همسرش تقاضای کنارهگیری کند. وقتی همسرش امتناع کرد، اورلف او را گرفت و به املاک سلطنتی برد. سه روز بعد، خبرهایی رسید که پتر بر اثر مشاجره جان باخته است. کاترین جریدهای منتشر و مرگ پتر را اعلام کرد، با این توصیف که پتر بر اثر «بواسیر» از دنیا رفته و در رسیدنِ او به سلطنت، بهسبب مرگ همسرش، مشیت الهی در کار بوده است. کاترین که تا هنگام مرگش در ۱۷۹۶ حکمرانی کرد، طولانیترین حکومت باثبات را برای روسیه به ارمغان آورد و برخی آن را عصر روشنگری روسی توصیف کردهاند. لیکن او این عصر زرینِ عقل را با نادیدهگرفتن توصیه دیدرو ایمن نگه داشت. فیلسوف ما دایماً به شهبانو اصرار میکرد که قدرت خودش و اخلافش را با قوانین سفتوسخت محدود کند. اما کاترین به واقعیتی پی برده بود که متفکران روشنگر اندکی، چه آن زمان و چه اکنون، با آن مواجه شده بودند. در مواجهه با نیروهای سیاسی و اجتماعی قدرتمند، قانون نیروی اندکی دارد، بلکه هیچ نیرویی ندارد. رژیم جدیدی که در آن قدرت دولت بهنحوی سختگیرانه محدود شده باشد جای خود را به رژیمی خواهد داد که جبارانهتر از رژیم پیش از آن خواهد بود، یا در غیر این صورت نیز وضعیت بیسالاری [آنارشی] حاکم خواهد شد که در آن چیزی از تمدن باقی نمیماند. حتی همان زمانی که دیدرو گفتوگویش را با کاترین شروع کرد، امپراتوری او با شورش قزاقها و دهقانان درگیر بود که تنها با سرکوب نظامی تمامعیار خاتمه پیدا کرد. دیدرو به او مشاوره میداد که باید حواسش باشد که احساس آزادی در مردم باقی بماند، حتی اگر توهم آزادی باشد. زارتسکی بینش دیدرو در این مقطع را واقعبینانه ارزیابی میکند و میاستاید. اما توهم همگانی آزادی، درصورتیکه دولت روس از هم میپاشید و سقوط میکرد، هیچ ارزشی نداشت. دیدرو یک اصلاحطلب بود، نه انقلابی. بااینحال، پیشنهادهای او اغلب حالوهوای یک فضای غیرواقعی اتوپیایی را داشت. پیشنهاد داده بود که کاترین دستور دهد در مدارس، با استفاده از مجسمههای مومی که شبیه انسانهای زندهاند، به دختران جوان درباره روابط جنسی آموزش داده شود، همان کاری که خودش با دخترش آنجلیک کرده بود. این ایده تخیلی -که با مقاومت شدید کلیسای ارتدکس در روسیه مواجه میشد- تنها در صورتی در آنجا اجرایی بود که از همان قدرت زورسالاری که وی نقدش میکرد استفاده میکردند. نقطه قوت دیدرو بههیچوجه در فهمش از سیاست نبود، بلکه در باروری ذهن چالاک او بود، و آمادگیاش برای بهپرسشکشیدن ایمان عصر روشنگری. در برادرزاده رامو گفتوگویی داستانی که نوشتن آن را در بهار ۱۷۶۱ آغاز کرد و تا ۱۷۷۹ (یعنی پنج سال پیش از مرگ) کارش روی آن ادامه یافت، دیدرو دو شخصیت را معرفی میکند: من و او، که درباره امکان اخلاق عقلانی در جهانی که تحت حکومتِ تصادف و ضرورت است بحث میکنند. او به استهزای «استادِ فیلسوف» میپردازد که بهشکلی احمقانه عقیده دارد ذهنهای روشنییافته از انجامدادن کارهای خوب لذت میبرند: «من به حکمت و فلسفه آفرین میگویم -حکمت سلیمان: شرابهای خوب بنوش، غذاهای خوب بخور، با زنان زیبا برقص، بر تختهای نرم بخواب- اما بقیهاش مزخرف است». فیلسوفها معتقدند که ماتریالیسم خداناباورانه راه را برای بهبود زندگی همگان باز میکند. اما او -که نمایانگر وجهی از دیدروست که آن را از دیگران و شاید از خودش پنهان کرده بود- میگوید فلسفه ماتریالیستی شاید موجب اشاعه یک زندگی غیراخلاقی، خودخواهانه، و لذتجویانه شود. در رویای دالامبر، که در سال ۱۷۶۹ تکمیل شد، دیدرو دوباره به بررسی مبنای اخلاق ماتریالیستی میپردازد و انسانِ حیوان را همچون یک تصادف کیهانی به نمایش میگذارد که فاقد مقدار کافی از آزادی است. در ژاک قضا و قدری، گفتوگویی بین یک ارباب و نوکرش که آن را ظرف ۲۰ سال از ۱۷۶۰ به بعد نوشته است، او امکان جامعه پایدار را زیر سوال میبرد و استدلال میکند که چون انسانها از حیث جسمانی دایماً تغییر میکنند پس نمیتوانند وابستگی به همدیگر را، حفظ کنند. در راهبه، که مجموعهای از نامههای خیالی است که حدود ۱۷۶۰ نوشته شده اما در ۱۷۹۶ انتشار یافته، دیدرو انواع رابطه جنسی را که در میان زنان راهبه پدیدار میشود بررسی کرده است، مانند سادومازوخیسم. این کتاب مدتها بعد از مرگ دیدرو مجادلهانگیز شد، وقتی فیلمی از روی آن ساختند و در حکومت شارل دو گل در ۱۹۶۶ آن فیلم سانسور شد. این ادعا که دیدرو یک متفکر اصیل بوده متکی بر این داستانهای ادبی است، نه بر کاری که در دایرهالمعارف انجام داد. البته حتی با نظر به ایدههای ارایهشده در این متون داستانی نیز مدعای اصالت چندان موجه نیست. صد سال قبل از دیدرو، بندیکت اسپینوزا نقدی بر دین یکتاپرستانه نوشته بود که بسیار دقیقتر از همه نوشتههای دیدرو بود. در اواخر قرن هفدهم، فیلسوف پروتستان فرانسوی، پیر بِیل، واژهنامه تاریخی و انتقادی۹ را منتشر کرد -که بخشهایی از آن را کاترین در نوجوانی خوانده بود- و در مقایسه با نقدهای دیدرو از همه جهت شکاکانهتر بود. پزشک و فیلسوف فرانسوی، ژولین اوفره دو لا متری، در دهه ۱۷۴۰ دفاعی جانانه از لذت جنسی کرده بود. شاید از همه جالبتر این باشد که مارکی دو ساد، که تقریباً معاصر دیدرو بود، از فلسفه ماتریالیستی استفاده کرد تا نهفقط به دین حمله کند بلکه نگاههای خوشبینانه اصحاب دایرهالمعارف را نیز واژگون سازد. برخلاف دیدرو، که هرگز نتوانست نزاع میان جهانبینی ماتریالیستی و امیدواری انسانی را حلوفصل کند، دو ساد آماده بود تا انتها پایبند فلسفهاش بماند، فارغ از اینکه نتیجهاش چقدر میتوانست شوم باشد. دیدرو، این شخصیت خودسر و اندکی دلربا، چیز چندانی نمیتواند امروز به ما یاد بدهد. او با تسلیدادن لیبرالهای قرن بیستویکم، در این عصر بیاطمینانی، به آنان اجازه میدهد خیال کنند مثل او آزاداندیش هستند، حتی وقتی که با اضطراب به راستکیشی روشنگری که او به استقرارش کمک کرد چنگ میاندازند. نافذترین دیدگاه درباره این فیلسوف کماکان همان دیدگاه کاترین است که به پرواز خیال او نگاه میکرد و آن را میاستود اما هرگز آن خیالات را با واقعیت اشتباه نمیگرفت.