جهان در گیر ودار پوپولیسم، سرمایهداری و جنگهای تجاری
پوپولیسم دارد همهچیز را نابود میکند. جلیقه زردهای فرانسه و حامیان برگزیت در بریتانیا همچنان به تهدید یکپارچگی اروپا ادامه میدهند. اما کمی گرایش به پوپولیسم چندان غیرقابل تحمل نیست؛ جنگ تجاری رییسجمهوری دونالد ترامپ بدتر از آن است. قیمتگذاریها درست نیست و شرکتها هیچ پیش بینی دقیقی از آینده ندارند. چیزی تا پایان اقتصادی جهانی نمانده است. اما حتی این هم غیر قابل تحمل نیست چراکه صندوق بینالمللی پول همین اواخر نرخ رشد اقتصادی چین را به 6.3 درصد افزایش داده و شرکت خدمات مالی «بارکلیز» هم پیش بینی از نرخ رشد جهانی را بالا برده است. به نظر میرسد در قیاس با دو مورد بالا، سرمایهداری بدتر است و در نهایت، جهان را به جهنم تبدیل میسازد. درست همانطور که ری دالیو رییس صندوق سرمایه گفته، شکاف ثروت نهایتا به یک «انقلاب» میانجامد. قیامهای مردمی (پوپولیستی) سراسر جهان غرب را خواهد گرفت. دیپلماسی ایرانی با بیان این مطلب به نقل از فوربز افزود: سوسیالیسم هم جواب نمیدهد. ونزوئلا سوسیالیستی است و اگرچه سوسیالیسم در این کشور تحت تاثیر نابسامانی و بیکفایتی قرار گرفته و حقیقتا این کشور را نابود کرده، بیشتر به مثابه کمونیسم سبک کوبایی است و هیچ جایی در جهان توسعه یافته ندارد. تنها پوپولیستهای جناح چپی که تی شرتهایی با تصویر چگوارا میپوشند میتوانند حامی چنین سوسیالیسمی باشند و تعداد آنها هم زیاد نیست. اما شاید یک سرمایهداری لطیفتر در راه باشد. اما مشکل اینجاست که از دهه 1990 که تظاهرکنندگان در سیاتل به خیابانها ریختند تا به صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی- دو نماد سرمایهداری جهانی- اعتراض کنند، مدام از یک سرمایهداری میانه روتر سخن گفته میشود. تنها دلیل که سبب میشود سرمایهداری از این نوع بد و بیمعنی باشد، این است که مردم وحشت خود را که به آن دامن زده شده، به صندوقهای رای میبرند که اگر چنین اتفاقی نمیافتاد، جایی هم برای بررسی مساله نمیماند. پوپولیسم، سرمایهداری بیمار و عوارض جانبی آن یعنی تعرفهها و جنگهای تجاری سه روایت سیاسی / اقتصادی امروز ایالات متحده و اروپا هستند. دالیو میداند که انتقاد درباره سرمایهداری (به معنی انتقاد از جهانیسازی) و ظهور سیاست پوپولیستی «لطفا از من محافظت کنید» دست به دست یکدیگر دادهاند. اگر سرمایهداری مردم را ناامید نمیکرد و به آنها نمیگفت که یا کد نویسی یاد بگیرند یا خود را سرگرم کاری کنند و با شرایط کنار بیایند، آنگاه دیگر فشاهای پوپولیستی هم پیش میآمد. بدون خشم پوپولیستی از مهاجرت و ثروتمندان و نخبگان عمدتا فاسد در بروکسل که مدام به کشورها میگویند چه کارهایی انجام دهند یا ندهند، برگزیتی وجود نداشت. اگر سرمایهداری به معنای بازار آزاد است و اگر دموکراسی به معنای آزادی فردی است، آنگاه یک سری بوروکرات غیرمنتخب چه حقی دارند که بخواهند به یک کشور و مردم آن دستور دهند؟ جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا درست از همین تفکر آغاز شد. توضیح شکاف ثروت به عنوان نقطه ضعف در سرمایهداری هم که بسیار ساده است. اگر کسی یک میلیون دلار در بانک داشته باشد، با نرخ سود اندک 2 درصدی، سالانه 20 هزار دلار درآمد خواهد داشت که تقریبا 40 درصد از متوسط درآمد در ایالت آلابامای امریکا بالاتر است؛ اگر فردی در آلاباما 10 هزار دلار در یک صندوق مشترک داشته باشد که سودی 10 درصدی به آن تعلق بگیرد، آنگاه ثروت آن فرد هزار دلار یا حدود 20 برابر کمتر از ثروت فرد میلیونر افزایش یافته است. برای آنهایی که پس انداز زیاد یا حساب سرمایهگذاری یا درآمد 6 رقمی ندارند، هیچ راهی برای رسیدن به میلیونرها وجود ندارد. پیشنهاد سیاستگذاران چیست؟ اینکه چنین مشکلی را فراموش کنید و یک کتاب پرفروش بخرید و سرگرم خواندن آن شوید. برنی سندرز سناتور میلیونر دموکرات از ایالت ورمونت اینطور صلاح میبیند. اما تنها راه جبران شکاف موجود در ثروت این است که ثروتمندان مالیات بیشتری برای داراییهای خود بپردازند. الیزابت وارن سناتور ایالت ماساچوست تنها مالیاتی 2 درصدی برای داراییهای بیش از 50 میلیون دلار خود میپردازد و این کاملا قابل قبول به نظر میرسد چراکه افراد را از تاسیس شرکتهای صوری در ایالت دلاوِر یا لندن که نرخ مالیات در آنها پایین است، باز میدارد. درآمد برخی مدیران عامل هم بهشدت بالاتر از مدیران سطح متوسط و کارکنان دفتری است. بریس هارپر بازیکن بیس بال قراردادی 330 میلیون دلاری امضا کرده که به معنای درآمدی 25 میلیون دلاری در سال است و این مبلغ 5 برابر درآمد تیم 40 نفره است که هر یک حدود 4 میلیون دلار در سال درآمد دارند. با وجود افزایش درآمدها و کاهش نرخ بیکاری، اتهامات علیه سرمایهداری بازار آزاد از زمان روی کار آمدن ترامپ بهشدت افزایش یافته و به نظر میرسد در بسیاری از این موارد، اتهامات صرفا واکنشی به ترامپ هستند. به دلیل فضای سیاسی اینچنینی است که جهان درهم و آشفته شده است. اکنون برگزیت تا ماه اکتبر به تعویق افتاده چون پارلمان بریتانیا نمیتواند بر سر هیچ مسالهای به توافق برسد. در اروپا، ظهور پوپولیسم به سیاستگذاریهای متناقض دامن زده و فضا را برای توجه به دیدگاههای افراطی راست و چپ مهیا ساخته است. شرکت مخاطرات سیاسی «اِیان» ارزیابی سالانه خود درباره برخی از بزرگترین مخاطرات جهانی برای کسب و کارها را منتشر کرده است. ظهور پوپولیسم اروپایی در صدر این فهرست قرار دارد. در حالی که 33 کشور اروپایی برای انتخابات پارلمانی ماه آینده آماده میشوند، به نظر میرسد که احزاب پوپولیست بر سهمی 22 درصدی از آراء سلطه دارند. در سالهای 2012 تا 2014 اسپانیا حتی یک سیاستمدار پوپولیست در دولت نداشت؛ اما اکنون 21 درصد آنها پوپولیست هستند یا سیاستهای پوپولیستی را در بهبود شرایط اقتصادی موثر میدانند. دلیل عمده این اتفاق هم اشتباهات دولتها در رسیدگی به بحران مهاجرت است. حتی آلمان که از 2015 مهاجران را با آغوش باز پذیرفت و به دیگر اعضای اتحادیه اروپا گفت که همین کار را انجام دهند، اکنون با افزایش حضور پوپولیستی در پارلمان خود از 5 به 13 درصد، مواجه شده است. پوپولیسم چشمانداز اقدامات با انگیزه سیاسی برای آسیب رساندن به رقبای تجاری را تقویت کرده است. ایالات متحده و اتحادیه اروپا در حال تهدید به اعمال تعرفههای جدید علیه یکدیگر هستند و شرکتها چارهای جز بازنگری در زنجیره تامین جهانی خود ندارند. این احتمال وجود دارد که ایالات متحده و چین بالاخره یک توافق تجاری امضا کنند که از اعمال تعرفههای جدید جلوگیری کند، اما بعید است تعرفههای کنونی به ارزش ملی 250 میلیارد دلار، لغو شوند. اقتصاد ایالات متحده در 10 سال گذشته تقریبا 20 درصد رشد داشته است. رکود جهانی ناشی از بحران وام دهی و ورشکستگی بانکهای لیمان برادرز و بر استرنز نرخ رشد ایالات متحده را به نصف کاهش داد. دایمون اخیرا در نامه به سهامداران نوشته نرخ رشد امریکا در 10 سال گذشته باید به 40 درصد میرسیده است: «20 درصد نرخ رشد بیشتر به معنای افزایش 4 تریلیون دلاری تولید ناخالص داخلی است که بطور قطه میتوانسته به افزایش بیشتر دستمزدها منجر شود و به ما کمک کند تا کشور بهتری بسازیم.» اما سوالهای کلیدی جدیدی به وجود میآیند که پاسخی برای آنها وجود ندارد: چرا رشد اقتصادی و بهره وری بسیار ناچیز مانده است؟ و چرا نابرابری در درآمد و خیلی چیزهای دیگر تشدید شده است؟ یکی از توضیحات رایج در پاسخ به این سوالها، «کسادی سکولار» است. دایمون نوشته: «شنیدهام که تقصیر بر گردن طمع سازمانی، ضعف در مدیریت شرکتها، جابهجایی فرصتهای شغلی از فناوریهای جدید، مهاجرت یا تجارت و فقدان فناوری افزایش بهره وری انداخته شده است. یکی دیگر از تصورات مشترک این است که سرمایهداری و سرمایهگذاری آزاد شکست خوردهاند. فکر میکنم بعضی از این استدلالها خیلی با مساله اصلی فاصله دارند.» یکی از این موارد قلمداد کردن شکاف ثروت به عنوان معیاری برای سنجش نقصهای سرمایهداری است. اگر دستمزدها زیادی افزایش یابند، فدرال رزرو برای آنها سقف تعیین میکند. ظاهرا سیاست این است. اگر امریکاییها با درآمد متوسط نمیتوانند پس انداز کنند، آنگاه فاصله آنها با ثروتمندانی که در حال خرید دومین خانه، سهام و اوراق قرضه هستند تنها در شرایطی کاهش خواهد یافت که کنگره برای درآمدهای آنها از طریق مالیات سقف تعیین کند. مردم امیدوارند این پولها مجددا توزیع شود و شاید برای ارتقاء بیمه سلامت یا کمک هزینه تحصیل در دانشگاههای دولتی هزینه گردد. همه اینها احتمالا مورد استقبال قرار میگیرد و سرمایهداری را هم نمیکشد. اما مساله این است که چه کسی منتظر اجرای آنها خواهد ماند؟ مشکل پوپولیسم یا سرمایهداری یا ترامپ ملقب به «مرد تعرفهای» نیست. صنعت سیاست مشکل دارد. صنعتی که در آن «اراده سیاسی» تنها تا روز انتخابات دوام میآورد و اندکی پس از آن ناپدید میشود یا از سوی مخالفان مورد حمله قرار میگیرد، کاری از پیش نخواهد برد و اینچنین است که انتقادها از نقصهای سرمایهداری و پتانسیل انقلاب در 10 سال آینده همچنان شنیده خواهند شد. علت این است که هیچ کاری برای درمان دلایل اصلی مشکل انجام نمیشود.