مردم، قدرت و منافع (1)
نویسنده: جوزف استیگلیتز |
ترجمه: منصور بیطرف |
در سال 1380 یا 2001، جوزف استیگلیتز، اقتصاددان نهادگرای امریکایی، برنده جایزه نوبل شد. او در واقع اولین نهادگرایی بود که این جایزه را میبرد. این اقتصاددان منتقد سیاستهای اقتصادی سرمایهداری و بازار آزاد محض است که طی این سالها همواره از نابرابریهایی که در جامعه سرمایهداری به ویژه امریکا وجود دارد انتقاد کرده است. او در آخرین کتابش که مردم، قدرت و منافع نام دارد و از امروز به عنوان پاورقی در روزنامه تعادل منتشر میشود با انتقاد از کارگزاران فعلی کاخ سفید یاد آوری کرده که بدون اصلاحات سیاسی، اصلاحات اقتصادی امکان پذیر نیست.
استیگلیتز در این کتاب که حدود 3 ماه پیش منتشر شد ده قانون طلایی را برای فهم اقتصاد مدرن و نقد نقش بازار آزاد دیکته کرده است و اذعان داشته که دادن نقش کامل به اقتصاد بازار نه تنها نابرابریها را افزایش میدهد بلکه استفاده از ظرفیتها را محدود و رشد اقتصادی را پایین میآورد. در ادامه، ترجمه دیباچه این کتاب آورده میشود:
من در عصر طلایی سرمایهداری، در شهر گاری، ایالت ایندیانا، در ساحل جنوبی دریاچه میشیگان بزرگ شدم. فقط بعد از این دوره بود که متوجه شدم این یک عصر طلایی بود. در آن زمان به نظر آنچنان طلایی به نظر نمیرسید – من تبعیض نژادی و افتراق گستردهای را میدیدم، نابرابری زیاد، نزاع کارگری و رکود دورهای. هیچکس نمیتوانست کمک کند اما اثرات آن را میشد هم روی همکلاسی هایم و هم چهره شهر دید.
شهر اثری از تاریخچه صنعتی شدن و صنعتی زدایی امریکا بود، این شهر در سال 1906 به عنوان مکان بزرگترین کارخانه ذوب فولاد در جهان احداث و به نام رییس پایهگذار فولاد ایالات متحده، البرت اچ گاری، نامگذاری شد. این یک شهر شرکتی محض بود.
زمانی که در سال 2015 برای پنجاه و پنجمین دورهم جمع شدن شاگردان دبیرستانی به شهر برگشتم، پیش از آنکه ترامپ در چشماندازی که امروزه هست قرار بگیرد، تنشها به دلایل مشخص قابل لمس بودند. شهر همان مسیر کشور به سمت صنعتی زدایی را طی کرده بود. جمعیت آن به نصف زمانی که من در آن دوران بزرگ شده بودم رسیده بود. شهر سوخته بود و مکان (مطلوبی) برای فیلمبرداری فیلمهای هالیوودی که در مناطق جنگی قرار گرفته بودند شده بود یا مکانی برای بعد از آخر الزمان. برخی از همکلاسیهای من معلم، تعدادی دکتر و وکیل و بسیاری از آنها منشی شده بودند. اما اکثر داستانهای تلخ و تندی که همکلاسی هایم در این دور هم جمع شدن تعریف میکردند این بود که چگونه و چه زمانی فارغالتحصیل شده بودند و اینکه امید داشتند در کارخانه ذوب فولاد شغلی بگیرند اما کشور مسیر دیگری را طی کرده بود و آنها به جای آنکه به کارخانه بروند به نظامیگری رفتند و مسیر زندگی شان را در حرفه پلیسی طی کردند. خواندن فهرست آن گروه از همکلاسی هایم که فوت کرده بوند و شرایط فیزیکی بسیاری از آنهایی که باقی مانده بودند را میدیدیم، یاد آور نابرابریها در عمر مفید و بهداشت کشور بود. یک جدلی میان دو نفر از همکلاسیها پیش آمد، اولی پلیسی بود که کینه ورزانه از حکومت انتقاد میکرد و دیگری یک معلم سایق که بر تامین اجتماعی و ناتوانی پرداختی که پلیس سابق به درآمد آنکه از همان حکومت میآمد وابسته بود.
در سال 1960 و زمانی که من «گاری» را برای ادامه تحصیل در کالج آمرست در ماساچوست ترک میکردم چه کسی میتوانست سیر تاریخی آن را پیش بینی کند و اینکه چه بر سر شهر و همکلاسیهایم میآید؟ شهر مرا شکل داده بود: خاطرات نابرابری و رنجی که ذهن مرا میسایید، ترغیبم کرد که رشتهام را از اشتیاقی که به فیزیک تدوریکی داشتم به اقتصاد تغییر دهم. من میخواستم بفهمم که چرا سیستم اقتصادی ما شکست خورده و برای آن چه باید کرد. اما حتی با آنکه من موضوع را مطالعه کرده بودم - و به این فهم بهتر رسیده بودم که چرا بازارها غالبا خوب کار نمیکنند - مشکلات بدتر میشدند. نابرابری در حال افزایش بود، فراتر از هر تصوری که در دوران جوانیام داشتم. سالها بعد و در سال 1993 که وارد دولت بیل کلینتون شدم که اول به عنوان یک عضو و سپس به عنوان رییس شورای مشاوران اقتصادی بود، این موارد، تازه داشت مورد توجه قرار میگرفت؛ گاهی اوقات در اواسط دهه 1970 یا اوایل 1980، نابرابری شیب تندی به سمت بالا میگرفت، در سال 1993، این شیب خیلی بزرگتر از هر دورهای در عمر من بود.
مطالعات اقتصادی به من یاد داده که ایدئولوژی بسیاری از محافظهکاران غلط بوده است؛ اعتقاد تقریبا مذهبی گونه آنها به قدرت بازارها - این اعتقاد که آن قدر زیاد است که ما به راحتی میتوانیم به قدرت بیحد و حصر بازارها برای اداره اقتصاد تکیه کنیم - هیچ مبنای تئوری یا عملی ندارد. چالش این نبود که دیگران را به ترغیب آن وادار کنیم، بلکه برنامهها و سیاستهایی تعبیه بشود که افزایش خطرناک نابرابری توان بیثبات کردن آزادسازی مالی را که از دوره رونالد ریگان در دهه 1980 شروع شده بود را معکوس کند. بدبختانهتر آنکه ایمان به قدرت بازارها در دهه 1990 هم گسترش یافت و به آن نقطهای رسید که برخی از همکاران ما در دولت و در نهایت خود کلینتون آزادسازی مالی را به جلو هل دادند.
نگرانی من نسبت به نابرابری رو به افزایش بود و این در حالی بود که من در دولت کلینتون رییس مشاوران اقتصادی بودم اما از سال 2000 نابرابریها بهطور مداوم افزایش یافت و به اوج هشداردهنده خود رسید. هیچ کدام از ثروتمندترین شهروندان کشور از رکود بزرگ به این طرف نتوانسته بودند چنین سهم بزرگی از درآمد ملت را بگیرند.