مردم، قدرت و منافع (9)

۱۳۹۸/۰۳/۲۷ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۶۶۱۵
مردم، قدرت و منافع (9)

نویسنده: جوزف استیگلیتز|

ترجمه: منصور بیطرف|

ششم، به خاطر قوانین بازی و بسیاری از جنبه‌های دیگری که اقتصاد و جامعه ما به دولت وابسته است، آنچه که دولت انجام می‌دهد حیاتی است؛ سیاست و اقتصاد را نمی‌توان از هم جدا کرد. اما بدیهی است که نابرابری اقتصادی به زبان قدرت سیاسی درمی‌آید و آنهایی که دارای قدرت سیاسی هستند از آن برای مزیت خودشان استفاده می‌کنند. اگر ما قوانین سیاسی خودمان را اصلاح نکنیم، دموکراسی مان را به سخره گرفته‌ایم و خودمان را به دنیا اینگونه نشان خواهیم داد که یک دلار یک رای است به جای آنکه یک فرد یک رای باشد. اگر ما، به عنوان یک جامعه، یک سیستم موثر بازبینی و توازن داشته باشیم که سوءاستفاده‌های بالقوه از ثروت را بازبینی کند، اقتصادی را با برابری بیشتر ثروت و درآمد خلق خواهیم کرد .

هفتم، سیستم اقتصادی ما که از اوایل دهه 1970 تغییر جهت داده – سبک سرمایه‌داری امریکایی– هویت فردی و ملی را دارد به بدترین شیوه شکل می‌دهد. آنچه که پدیدار می‌شود نبرد با ارزش‌های بالاتر است – آزمندی، خودخواهی، فساد اخلاقی، تمایل به استثمار دیگران، و بی‌صداقتی که کسادی بزرگ در بخش مالی خودش را نشان داد، نه فقط در ایالات متحده بلکه در هرجای دیگری که مشهود است. هنجارها، چه آن را به عنوان رفتار قابل قبول نگاه کنیم یا نکنیم، به گونه‌ای تغییر می‌یابد که همبستگی اجتماعی، اعتماد و حتی عملکرد اقتصادی را تضعیف کرده است.

هشتم، ترامپ و بومی‌گرایان در هر کجای دیگر جهان به‌دنبال آن هستند تا دیگران – مهاجران و توافق‌های بد تجاری – را عامل بدبختی ما و به ویژه آنهایی که از صنعتی‌زدایی رنج می‌برند، متهم کنند؛ در حالی که این قصور در درون خود ما قرار دارد: ما می‌توانستیم فرآیند تغییر فناوری و جهانی شدن را بهتر مدیریت کنیم، به‌طوری که افرادی که شغلشان را از دست می‌دادند، شغل‌های جدیدتری را در جاهای دیگر بیابند. جلوتر که برویم، ما مجبور خواهیم بود که بهتر عمل کنیم و من توضیح می‌دهم که چگونه می‌توانستیم آن را انجام دهیم. مهم‌تر آنکه انزواطلبی گزینه نیست. ما در دنیایی به‌شدت متعامل زندگی می‌کنیم بنابراین باید روابط بین‌المللی مان را – چه اقتصادی و چه سیاسی – بهتر از آنچه که در گذشته داشته‌ایم، مدیریت کنیم.

نهم، دستورالعمل‌های اقتصادی جامعی وجود دارد که با آن می‌توان رشد را احیا و رفاه را سهیم کرد. این برنامه‌ها شامل برداشتن موانع رشد و برابری از قبیل آن موانعی که توسط شرکت‌ها و قدرت بیش از حد بازار ایجاد می‌شود، و بازگرداندن توازن مثلا دادن قدرت چانه‌زنی بیشتر به کارگران، است. این کار هم مستلزم فراهم کردن حمایت از تحقیقات بنیانی و تشویق بیشتر بخش خصوصی برای درگیر شدن در خلق ثروت تا دنبال رانت رفتن است.

البته اقتصاد وسیله یا ابزاری برای به پایان رسیدن است نه پایانی در خودش. و زندگی طبقه متوسط که از بدو تولد امریکایی‌ها در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به نظر می‌آمد یک حق بوده اکنون به نظر می‌آید که طیف بزرگی از کشور را دارد از دسترس خارج می‌کند. ما از کشور ثروتمندی که پیش از این بودیم داریم دور می‌شویم. ما می‌توانیم اطمینان بدهیم که این زندگی برای اکثریت شهروندان ما قابل تامین است. این کتاب نشان می‌دهد که چگونه می‌توان آن را انجام داد.

در آخر، اکنون زمانه تغییرات اصلی است. برای وظایفی که در دست داریم تغییرات جزیی (یا جزیی‌گرایی) – نیشگون‌های کوچک برای سیستم‌های اقتصادی و سیاسی ما – کافی نیست.آنچه که لازم است تغییرات تند از نوعی که ما در این کتاب خواهان آن شدیم. اما هیچ‌کدام از این تغییرات اقتصادی بدون یک دموکراسی قوی برای تعدیل قدرت سیاسی که ثروت متمرکز دارد، قابل دسترسی نیست. پیش از اصلاحات اقتصادی باید اصلاحات سیاسی صورت گیرد.

پایان دیباچه