مردم، قدرت و منافع (28)

۱۳۹۸/۰۴/۲۳ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۸۴۷۱
مردم، قدرت و منافع (28)

نوشته: جوزف استیگلیتز|

ترجمه: منصور بیطرف|

    نابرابری رو به رشد

در حالی که امریکا در رشد برتری ندارد، در نابرابری دارد: این کشور در مقایسه با هر کشور پیشرفته دیگری در نابرابری درآمدی بزرگ‌تر است؛ رتبه آن هم بر حسب نابرابری فرصت مدام تنزل می‌یابد. بدون هیچ گفته‌ای باید ادامه داد که این بر خلاف هویت امریکا که به مثابه سرزمین فرصت‌ها بود، است.

سهم کارگران امریکایی از کیکی که به کندی بزرگ‌تر می‌شود، کمتر می‌شود – آنقدر کوچک‌تر که درآمدها در حال درجا زدن

 است.

سهم نیروی کار، به‌ویژه اگر کسی کارگرانی که در یک درصد بالای جامعه هستند - چون از لحاظ آماری کارگر شامل بانکداران، مدیران عامل می‌شود اما نه عمدتا به معنای آنکه ما به عنوان نیروی کار به کار می‌بریم - را مستثنی کند، به‌طور بی‌نظیری به سرعت رو به کاهش است و در یک فاصله زمانی 30 ساله از 75 درصد در سال 1980 به 60 درصد در سال 2010 رسیده است.

در مقابل، آن گروه نسبتا اندک، 10 درصد بالای جامعه، یک درصد بالایی و حتی یک دهم درصد بالاتر از همه، سهم بیشتری از کیک ملت در اختیار دارند. سهم آن یک درصد بالایی در چهل سال گذشته بیش از دو برابر شده؛ سهم یک دهم درصد بالایی تقریبا به بیش از چهار برابر افزایش یافته است.

بسیاری در میان گروه‌های ثروت مدعی هستند که تمامی مردم از ثروتی که به بالایی‌ها اعطا شده بهره می‌برند – منفعتی که به پایین می‌ریزد. اما این رخداد تقریبا هرگز رخ نداده و یقینا هم از دهه 1980 به این طرف هم روی نداده است.

پیش از این ما درباره اینکه چگونه آن 90 درصد پایینی در اساس دیده‌اند که درآمدشان درجا زده است صحبت کردیم. آمارهای دیگر هم این را تایید می‌کنند. نارضایتی در امریکا به‌ویژه در میان مردان تند و تیز شده است و این قابل فهم بود: طی چهار دهه گذشته درآمد متوسط یک کارگر مرد تمام وقت – و آنهایی که شغل تمام وقت می‌گیرد از خوشبخت‌ترین افراد هستند چرا که 15 درصد مردان در سن کار (25 تا 54 سال سن) تقریبا کار نمی‌کنند – با تعدیل تورم یک کم تغییر کرده است.

این موضوع برای آنهایی که در قعر جدول هستند بسیار بدتر است، چرا که دستمزد آنها با تعدیل تورم به سطح شصت سال پیش می‌رسد. با انکه تولید ناخالص داخلی سرانه امریکا طی شصت سال گذشته بیش از دو برابر شده اما انگار نه انگار درآمد کل امریکا بلکه آن درجا زده است.

با آنکه بهره وری امریکا طی این دوره بیش از هفت برابر شده است اما انگار نه انگار بهره‌وری کارگران امریکایی، بلکه آن طی این دوره درجا زده است.

در واقع، بعد از میانه دهه 1970 و میانه دهه 1980، یک اتفاقی برای کشور افتاده است: در حالی که پیش از آن دوره، افزایش در بهره‌وری، مثلا یک درصد افزایش در بهره‌وری پشت سر خود یک افزایش یک درصدی در پرداخت داشت اما بعد از آن دوره، شکاف بزرگی باز شد، با افزایش یک درصدی بهره‌وری فقط کمتر از یک پنجم افزایش پرداختی بود – که به معنای آن است که سهم بزرگ‌تر به سمت کسانی غیر از کارگران می‌رود.