چگونه میتوان تحریم را شکست داد
منصور بیطرف|
سردبیر|
حدود هشت سال پیش، کتابی در امریکا منتشر شد که به قول غربیها صدای بلندی داشت. نویسندگان این کتاب که نام آن «چرا ملتها شکست میخورند» یا «Why Nations Fail» بود، دارون عجم اوغلو، یک فرد ترکتبار شهروند امریکا و جیمز رابینسون بودند. شروع این کتاب که شاید برخی از خوانندگان این یادداشت آن را خوانده باشند بسبار جالب است. کتاب با تصویر یک شهر به نام نوگالیس آغاز میشود. بخش شمالی این شهر در ایالات متحده واقع است و بخش جنوبی آن در مکزیک. نوگالیس با یک فنس به دو قسمت تقسیم شده است. مردم شهر یک نژاد دارند، اسپانیاییتبار هستند، خانوادهها تقریبا با هم نسبت خانوادگی دارند، فرهنگ آنها یکسان است و در کل همهچیز آنها شبیه هم و مثل هم است. اما سرنوشت آنها با یکدیگر بسیار فرق میکند. فرزندانی که در نوگالیس شمالی بزرگ میشوند میتوانند آینده درخشانی داشته باشند، مدرسه بروند، دانشگاه درس بخوانند و پزشک یا مهندس بشوند. حتی طول عمر آنها بیشتر از نوگالیس جنوبی است چون بهداشت آنها بهتر است. اما فرزندانی که در نوگالیس جنوبی هستند بعید است چنین سرنوشتی داشته باشند اگر آنها به باندهای مافیایی نپیوندد میتوانند برای کار به مکزیکوسیتی، پایتخت مکزیک، بروند.
در این کتاب ما با مفهوم تازهای از توسعهیافتگی مواجه میشویم که با توجه به شرایط فعلی (تحریمهای شدید علیه ایران) میتوان از آن بهره جست. اول اینکه لازمه توسعهیافتگی، رونق و رفاه چیست؟ آیا منابع طبیعی و منابع انسانی، که دو اصل توسعه هستند، است؟ از برخی جنبهها پاسخ به این سوالات تا اندازهای به بسط موضوع میانجامد. در کتاب چرا ملتها شکست میخورند یک جغرافیا وجود دارد بهنام قاره امریکا که به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده است. در بخش شمالی هیچ زمینهای برای تولید وجود ندارد. زمینهای آن نه مرغوب هستند و نه اینکه آب و هوای مطلوبی برای زندگی و کشت وجود دارد. اما برخلاف آن در مرکز و جنوب نهتنها زمینهای مرغوب برای کشت وجود دارد بلکه آب و هوای آن هم بسیار مطلوب است .از اینرو میبینیم که در بخش جنوبی و مرکزی آن است که بومیان امریکایی زندگی میکنند و تمدن مایاها را شکل دادهاند و زمانی که اسپانیاییها به آن قاره میروند در بخشهای جنوبی و مرکزی آن مستقر میشوند و شمال را رها میکنند زیرا اصلا برای زندگی مناسب نمیبینند. آنجا آنقدر نامطلوب است که حتی بومیان آنجا هم نسبت به جنوب و مرکز اندک است. اما پس از ۴۰۰ سال از کشف قاره امریکا شاهد یک اتفاق عجیب در آنجا هستیم. بخش شمالی قاره که اکنون ایالات متحده است از رشدی چشمگیرتر، رفاهی مرفهتر و رونقی باثباتتر از بخش جنوبی آن برخوردار است. در حالی که در جنوب و مرکز مردمان آن از استعمار اسپانیا به ستوه آمدهاند و در فقر و کشتار و کودتا دست و پنجه نرم میکنند در شمال رشد و توسعه اقتصادی رو به صعود است. چرا؟ کلید آن را باید در توسعه سیاسی یا همان مشارکت مردم در اداره اقتصاد و سیاست حکومت آن دید. این یک پاسخ تاریخی به تمامی سوالات مربوط به رونق و رفاه مردم است. پاسخی است که مقطع آن فقط مربوط به عصر مدرنیته نیست. امام علی(ع) در نامهای که به مالک اشتر مینویسد در خصوص خراج به مالک میفرماید که «باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشی زیرا خراج حاصل نشود مگر به آبادانی زمین.» و این یعنی سیاست.
در واقع بدون مشارکت مردم در امور اقتصادی و سیاسی و بدون یک حکمرانی خوب (good governance) توسعه اقتصادی پایداری وجود ندارد حتی اگر اقتصادی با منابع طبیعی غنی و منابع انسانی مکفی وجود داشته باشد. و در این خصوص شاهد بودیم و هستیم که اقتصادهایی از اریکه قدرت سقوط کردهاند که درونگراتر شده بودند و نتوانستند با مردم خود ارتباط تازهای که مناسب عصر جدید باشد برقرار سازند. و عکس آن نیز صادق است که اگر اقتصادی هیچ منابع طبیعی نداشته باشد، فقط با منابع انسانی و یک حکمرانی خوب کفایت میکند که به راحتی پلههای توسعه را بالا برود، نمونه بارز آن هم هست: ژاپن.
به این گونه میتوان تحریم را شکست داد.