دیواری می‌تواند دیوار دیگری را پنهان سازد

۱۳۹۸/۰۹/۰۲ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۷۵۸۰

Boris Grésillon|

پژوهشگرمرکز مارک بلوخ (برلن) |

دست‌آورد‌های انتخاباتی مهم دست راستی‌های افراطی در چندین ایالت شرق آلمان ونارضایتی اهالی، بحث درباره شکست الحاق دوآلمان را بار دیگربه جریان انداخته است. پس از30 سال، هنوزهم بسیاری از نهادهای اقتصادی، قضایی یا آموزشی شرق آلمان توسط شخصیت‌های غرب آلمان اداره می‌شوند.

 لوموند دیپلماتیک: درسپتامبرسال ٢٠١٨ کتابی در آلمان منتشرشد که بحث بسیاری برانگیخت. مولف این کتاب، خانم پترا کوپینگ وزیرتساوی وادغام ایالت ساکس، با انتخاب عنوانی جنجالی برای آن، «بالاخره آغاز به ادغام کردن ما کنید» (Integriert doch erst mal uns ! Eine Streitschrift für den Oste)، مساله فقدان قدردانی آلمانی‌های شرقی نسبت به آلمان متحد شده را مطرح می‌کند. «ما» درتیتر کتاب به آلمانی‌های شرقی، درمقایسه با «آنان» یعنی پناهندگانی که آلمان ازتابستان سال ٢٠١۵ به بعد درخاک خویش پذیرفت وسعی می‌کند برایشان جایگاهی در جامعه بیابید، اشارت دارد. این طلب مساعدت، خواسته شخصی خود این خانم وزیر نیست که عضو حزب سوسیال دموکرات ومخالف حزب راست افراطی «آلترناتیو برای آلمان» است.

یکی ازداده‌های اساسی این « نارضایتی شرقی» عدم حضورتقریبا کامل آلمانی‌های اهل بخش شرقی درپست‌های کلیدی سیاسی، اقتصادی وفرهنگی کشوراست. عدم توازن، به محض کوشش در ارزیابی آن، به راحتی دیده می‌شود. بدین‌ترتیب، درراس حکومت فقط مشتی ازافراد متولد آلمان شرقی یا بزرگ شده درآن به چشم می‌خورد. دراینکه خانم آنگلا مرکل، صدراعظم کنونی آلمان ورهبرحزب دموکرات مسیحی بین سال‌های ٢٠٠٠ تا ٢٠١٨ درجمهوری دموکراتیک آلمان بزرگ شده است، تردیدی نیست. اما اوبرای دست یافتن به این قله‌های قدرت وباقی ماندن درآن ناچار بود که اشاره به زادگاهش را تا حد زیادی به فراموشی بسپارد.دربزنگاه سال‌های ٢٠١8- ٢٠١7 وبه هنگام تشکیل کابینه، خانم مرکل دروحله اول وزرایی انتخاب کرد که همگی اهل آلمان غربی بودند. فقط دخالت آخرین لحظه حزب سوسیال دموکرات، متحد حزب دموکرات مسیحی در«ائتلاف بزرگ» ناشی از انتخابات فدرال ٢۴ سپتامبر٢٠١٧، انتخاب خانم فرانزیسکی گیفی، زنی تقریبا ناشناخته اهل آلمان شرقی، به سمت وزیرخانواده را میسرساخت. برخی ازتحلیلگران این «جیره بندی» برای شرق وزنان، با الحان مستعمره گرایی نوین بروزشده از سوی دولت، را به سخره گرفتند.

  قاعده سقف شیشه ای

درحوزه احزاب وگروه‌های سیاسی وضعیت از این هم بدتراست. رهبران احزاب حاضر دردولت، چه حزب دموکرات مسیحی (به استثنای خانم مرکل)، حزب سوسیال دموکرات، حزب لیبرال دموکرات یا سبزها همگی اهالی آلمان غربی هستند. حتی حزب آلترناتیو برای آلمان، که درشرق کشورجایگاه مستحکمی برای خود ساخته است، نیز توسط باند آلمان غربی‌ها اداره می‌شود. تنها حزب چپ‌گرای دی لینکه، به‌دلایل تاریخی، کم وبیش تساوی میان شرق وغرب دررهبری خویش را رعایت می‌کند. باید گفت که این حزب برروی ویرانه‌های حزب سوسیالیسم دموکراتیک جمهوری دموکراتیک آلمان پیشین بنا شده است. با وجود این، پس ازکنارکشیدن رهبرسرشناس آن، آقای گرگور گیسی وسپس خانم سارا واگنکنشت در ماه مارس ٢٠١٩، این حزب دو تن از اصلی‌ترین رهبران اهل آلمان شرقی خود را از دست داده است.

درحالی که ساکنان آلمان شرقی ١٧ درصد کل جمعیت آلمان را تشکیل می‌دهند، درپست‌های بلند پایه دستگاه اداری تنها ۵ درصد ازشهروندان ایالت‌های جدید، مناطق جمهوری دموکراتیک آلمان پیشین، حضوردارند. پژوهش دانشگاه لایپزیک درسال ٢٠١٦ نشان می‌دهد که فقط 7‚1 درصد ازپست‌های کارمندان عالیرتبه ومدیریتی دراختیار شهروندان آلمان شرقی است. قاعده به خوبی شناخته شده سقف شیشه‌ای دراینجا کاملا رعایت می‌شود: هرچه پست مهم‌تر باشد، آلمانی شرقی کمتری به چشم می‌خورد.

عدم حضور آنان درپست‌های مهم درعرصه اقتصاد وتجارت سئوال برانگیز است. دراین مورد، ارقام تنها ظالمانه نبوده بلکه نفس گیر هستند. براساس تحقیقات مجله «اشپیگل» (نوامبر٢٠١٨)، درمیان سی مدیرعامل شرکت‌های بزرگ آلمانی حاضردربورس هیچ فرد اهل آلمان شرقی دیده نمی‌شود ودرمیان دویست عضو هیات‌مدیره این شرکت‌ها تنها پنج نفر از آنان اهل آلمان شرقی هستند. اضافه براین، دفترمرکزی هیچکدام از این گروهای صنعتی وتجاری دربخش شرقی آلمان وحتی برلن قرارندارد. تسلط آلمان غربی‌ها حتی درداخل ایالت‌های جدیدا ایجاد شده نیز محسوس است: غربی‌ها مدیریت سه چهارم ازصد شرکت بزرگ آلمان شرقی را در اختیار دارند و٧٧ درصد کارمندان ارشد اهل آلمان غربی هستند. نکته آخر اینکه 7‚92 درصد میلیونرهای آلمان دربخش غربی آلمان وتنها 9‚3 درصد دربخش شرقی و4‚3 درصد دربرلن زندگی می‌کنند.

بخش‌هایی از جامعه که قاعدتا مکان مناسب‌تری برای اختلاط شهروندان هستند نیزدرواقع تفاوتی با دیگر بخش‌ها ندارند. عملا، ریاست تمامی نهاد‌های فرهنگی کشور، ازجمله درشرق آلمان هم، برعهده آلمانی‌های غربی است. چند استثناء وجود دارد. به عنوان مثال اداره فستیوال برلینرفست شپیل، به آقای توماس اوبرندر سپرده شده است که با تلخی یادآور می‌شود که « نخبگان ایالت‌های جدید به گونه‌ای چشمگیرازغربی‌ها تشکیل شده است». بدین‌ترتیب، ریاست پانزده دانشگاه شرق آلمان به آلمانی‌های غربی واگذارشده است. اکثرکرسی‌های دانشگاهی، وتا ٨٠ درصد پست‌ها دررشته‌های علوم اجتماعی، دراختیاراستادان اهل آلمان غربی است.درحوزه رسانه‌ها هم وضعیت بهترنیست. گروه‌های بزرگ رسانه‌ای (اشپرینگر، فونکه، بوردا، برتلسمان، گرونر و یار...)، روزنامه‌های پرتیراژ درسطح کشور (فرانکفورترآلگماینه زایتونگ، زوددویچه زایتونگ، دی ولت، فرانکفورتر روند شو، دی تاک زایتونگ، درتاکس اشپیگل) وهمچنین هفته‌نامه‌های بزرگی همچون (اشپیگل، زایت، اشترن، فوکوس) همگی ازجمهوری فدرال آلمان پیشین سرچشمه می‌گیرند. اگراز روزنامه‌های محلی صرف نظرکنیم، تنها دو روزنامه برلینرزایتونگ وبرلینرکوریه، که خوانندگانشان بیشترساکنین نسبتا سالخورده برلن شرقی هستند، به حیات ادامه می‌دهند. حتی هفته‌نامه درفرایتاک، با جهت‌گیری واضحانه چپ ومنعکس‌کننده خستگی ناپذیر مسائل گریبانگیرآلمان شرقی، نیزبیش از دو روزنامه‌نگار دایم اهل آلمان شرقی ندارد.

شرایط کنونی بازتاب روندی است که رهبران ورسانه‌های غربی فردای سقوط دیوار برلن آن را « اتحاد مجدد آلمان» نامیدند. برای ساکنان آلمان شرقی، این روند، درهم ریختگی کامل وبرای برخی از آنان همچون ضمیمه کردن کشور به نظر می‌رسید. به محض انحلال نهاد‌های جمهوری دموکراتیک آلمان روز٣ اکتبر ١٩٩٠، جریان تصفیه نخبگان آلمان شرقی عضوحزب سوسیالیست متحده و وفاداران حکومت منحله نیز آغاز شد. درتمامی عرصه‌های اداری، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی ودانشگاهی طبقه جدیدی از مدیران برسرکار گماشته شدند. آنها، اهل آلمان غربی، نسبتا جوان وبا آموزشی عالی، از انتصاب به پست‌های پراهمیت در ایالت‌های شرقی جدید ضمیمه شده به جمهوری فدرال شادمان بودند. بدین‌ترتیب، یک میلیون کارمند، از جمله ٧٠ هزار استاد دانشگاه وتمامی قاضیان کیفری (دادستان وقاضی)، که از دادگاه‌ها بیرون رانده شدند، کار خویش را از دست دادند. فرآیند مشابه‌سازی اجتماعی و تقویت شبکه‌های نفوذ ورفاقت، تداوم تسط این گروه را به نسل‌های بعدی به ارث سپرد. گرچه اراده آشکاری برای کنار زدن آلمانی‌های شرقی وجود ندارد اما درعین حال هیچ کوششی برای ارتقاء آنان نیزبه صورت نمی‌گیرد. درسال ٢٠١٦، درمیان ٢٠٢ ژنرال ودریا سالار تنها دونفر اهل آلمان شرقی بودند. فقط 3 نفراز٣٣٦ قاضی دیوان عالی فدرال و١٣ درصد ازقضات مناطق جمهوری دموکراتیک آلمان پیشین اهل آلمان شرقی هستند.

کمیاب بودن اهالی آلمان شرقی در پست‌های کلیدی دلایل اقتصادی نیز دارد. پس از«اتحاد مجدد دوآلمان» در سال ١٩٩٠، ساکنان آلمان شرقی چنان زلزله اجتماعی را متحمل شده بودند که تمام بلند پروازی‌های شغلی خویش، که درآلمان شرقی هم تشویق نمی‌شد، را به گونه‌ای دیرپا به کناری نهادند. فروکه هیلده برانت، استاد علوم آموزشی دانشگاه پتسدام ومدیر کمیسیون شرق حزب سوسیال دموکرات دربراندنبورگ (کمیسیونی که مسوولیت بررسی مسائل ساختاری در آلمان شرقی را بر عهده دارد)، توضیح می‌دهد که همه خانواده‌های آلمان شرقی مزه ازدست دادن ناگهانی شغل، بیکاری بلندمدت، تعطیلی کارخانه‌ها، ورشکستگی شرکت‌های دولتی وقطع خدمات عمومی را چشیده‌اند. تمامی آنان درد از دست دادن جایگاه اجتماعی، شغل‌های بی‌اهمیت ناپایدار، گسستن روابط حرفه‌ای و دوستانه ونیزجدایی ازهمسر، به‌دلیل کوچ به سوی غرب، را احساس کرده‌اند. همگی آنها ناپدید شدن دنیایی که به اشتازی، دیوار وحزب خلاصه نمی‌شد را تجربه کرده‌اند. درسال‌های ١٩٩٠، دهه تمامی خطرات، گلیم خود ازآب بیرون کشیدن بر داشتن آمال شغلی اولویت داشت.

   برپا کردن سهمیه ؟

افراد بسیاری کوشیدند با مهاجرت به بخش غربی آلمان راه چاره‌ای بیابند وبدین طریق مصیبت دیگرجمهوری دموکراتیک آلمان پیشین را رقم زدند: ازپا افتادن جمعیتی. ازهمان آغاز سال ١٩٩٠، ده‌ها وسپس صدها هزار ازساکنان آلمان شرقی، جوان وتحصیل کرده واکثرا زن، اغلب اوقات با موفقیت درغرب مستقر شدند. ایالت‌های جدید هرگز از زیر باراین ضربه مهلک انسانی، مهاجرت نزدیک به دو میلیون نفر که می‌توانستند پست‌های کلیدی در شرق را در اختیار بگیرند، کمر راست نکردند. امروزه، تعداد غیرقابل اغماضی از آلمانی‌ها، بیکاران بلندمدت، وابستگان به کمک‌های اجتماعی ناچیز، کارگران با مشاغل ناپایدار یا نیمه وقت یا بازنشسته‌های فقیر، که نئولیبرالیسم تحمیل شده ازخارج آنان را به حال خویش رها کرده است، وبه‌عبارت ساده ترهمه کسانی که از وعده‌های وسوسه‌انگیز جهانی «آزاد» اما بی‌هدف وبی محتوی مایوس شده‌اند، خود را شهروندان درجه دوم ارزیابی می‌کنند. درعرصه سیاسی، عدم ادغام آنان درحیات سیاسی، خواه با عدم مشارکت درانتخابات یا رای دادن به نیروهای مخالف ابراز وجود می‌کند: دروحله اول درسال‌های ٢٠٠٠ با رای به حزب سوسیالیست متحده که اینک به دی لینکه تغییر نام داده است وسپس ازسال ٢٠١٠ به این طرف بیش ازپیش با حمایت ازآلترناتیو برای آلمان. این دوپدیده درشرق آلمان واضح‌تر ازغرب این کشور هستند. فریاد از ته دل « بالاخره آغاز به ادغام کردن ما کنید »، نشانه این گسیختگی سیاسی میان دوبخش آلمان است.

دوتحلیل تکمیلی این قضیه « عدم ادغام» را روشن ترمی‌کنند. یکی از آنان در ارتباط با سقف شیشه‌ای است. اهالی آلمان شرقی صرف نظر از شرایط اقتصادی ناگوار، که ازسال ١٩٩٠ به بعد به مراتب بهترشده است، به‌دلیل حضورکمرنگ ترشان درمیان نخبگان، خود را متعلق به « ملت بازیافته»، که پس از سقوط دیوار برلن با بوق وکرنا اعلام شد، احساس نمی‌کنند. درحالی که برخی برروی گذشت زمان همچون حلال سرخوردگی‌های حاصل از «اتحاد دو آلمان» شرط‌بندی می‌کنند، صداهای دیگری، اغلب اوقات برآمده از آلمان شرقی، خواهان برقراری سهمیه برای دراختیارگرفتن پست‌های مدیریت به تناسب سهم جمعیت آلمان شرقی‌ها درکل جمعیت کشور هستند. آنان توضیح می‌دهند که گذشت زمان تاثیری در این ماجرا نخواهد داشت چرا که خشم، ناامیدی وسرخوردگی شرقی‌ها ازنسلی به نسل دیگرانتقال می‌یابد. نظریه سهمیه بندی، که بنا برنظرسنجی‌ها فقط ۴٨ درصد از آلمانی‌های شرقی را قانع می‌کند، امروزه بسیار مورد بحث است. اما تفسیر دیگری برروی عاملی ساختاری انگشت می‌نهد. فاتحان جنگ سرد، با محو کردن تاریخ جمهوری دموکراتیک آلمان به گونه‌ای که متولدین آن سرزمین آن را دراذهان خود داشتند، با تخریب بناهای یادبودی نمادین آن همچون کاخ سابق جمهوری در برلن، با تقلیل ساکنان آن به قربانیان یک حکومت دیکتاتوری یا خبرچینان پلیس وسرانجام با درانحصار خود گرفتن پست‌های کلیدی، احساسی در میان آلمانی‌های شرقی به جای نهادند که هیچ سهمیه‌بندی قادربه تضعیف آن نیست: احساس غریبه بودن در کشور خودشان.