اروپا با جدیت جدایی از امریکا را بررسی میکند
پیتر راف| مترجم: مجید فرخی|
دیپلماسی ایرانی| کنفرانس امنیتی امسال مونیخ در فضایی متاثر [از ایده] «بی غربی» برگزار شد. معنی آن واضح بود: نه تنها امریکا و اروپا مواضع کاملا متفاوت و متناقضی در خصوص بسیاری از موضوعات از ارتباطات گرفته تا انرژی دارند، حتی اختلافات شدیدی بین آنها در ارتباط با بنیانهای اساسی بلوکهای روابط خارجی-به عنوان مثال نحوه عملکرد نظام بینالملل- ایجاد شده است.
«امانوئل مکرون» -رییسجمهور فرانسه- علم این امر را به دست گرفت و با فراخوان «یک مسیر اروپایی» قلب فدرالیستهای اروپایی را تسخیر کرد؛ او همچنین بازدارندگی هستهای اروپا به سرکردگی فرانسه را به عنوان پیش شرط هرگونه استقلال واقعی از ایالات متحده طرح کرد.
یک قاعده کلی در روابط بینالملل وجود دارد مبنی بر اینکه دموکراسیها به جنگ یکدیگر نمیروند. با این حال، آنچه مشخص نیست، شرایطی است که آنها را در بلوکهای استراتژیک رقیب از هم جدا میکند. تاریخ مملو از نمونههایی از دموکراسیهایی است که به اتحادهای استراتژیک میپیوندند، اما نمونههای معدودی از چنین کشورهایی که از یکدیگر جدا و به رقبای سیاسی تبدیل میشوند به چشم میخورد. آیا با این حال، ایالات متحده و نزدیکترین متحدین آن در اروپا در مسیر جدایی تاریخی از یکدیگر قرار دارند؟
اگر نظرسنجیها درست باشد، ما قبلا از هم جدا شدهایم. در هیچ کشوری به اندازه آلمان –مهمترین کشور اروپا- چنین حسی وجود ندارد. موسسه «پیو» در ماه ژانویه نتایج یک نظرسنجی را منتشر کرد که نشان میداد 57 درصد آلمانیها نظری کاملاً نامطلوب نسبت به ایالات متحده دارند. چند ماه قبل از آن نیز -در ماه سپتامبر- شورای روابط بینالملل اروپا گزارش داد که 70 درصد آلمانیها میخواهند که کشورشان در درگیریهای بین مسکو و واشنگتن بیطرف باشد.
احساسات ضدامریکایی در آلمان یک پدیده چند بعدی است که ریشه در زندگی اجتماعی و سیاسی دارد. برای برخی آلمانیها، سرمایه داری آنگلوساکسون ظالمانه و بیریشه به نظر میرسد که نظم اجتماعی را در خدمت مطامع فردی قرار میدهد. از نظر بقیه هم تسلط ایالات متحده بر غرب -به ویژه در عصر جهانی شدن- موجب رنجش میشود؛ زیرا حتی کوچکترین شوکها از سراسر آتلانتیک بر آلمان تاثیر میگذارد یا دیپلماسی آن را خدشهدار کند.
از این گذشته، آلمان از این نگران است که ایالات متحده –به ویژه دولت رییسجمهور ترامپ- حرمتی برای آرمان اصلی کنفرانس امنیتی مونیخ –یعنی دیپلماسی چندجانبه- قائل نیست. در حقیقت، حتی لیبرالها در ایالات متحده نسبت به چند جانبه گرایی به سبک اروپایی شک دارند.
همانگونه که اخیرا «توماس رایت» از موسسه بروکینگز بیان کرد، چپگراهای امریکایی ترجیح میدهند به جای پروژههایی که میخواهد همه کشورها از جمله روسیه و چین را گرد هم جمع کند، از رویکرد مبتنی بر ارزشهای همفکر استفاده کنند که یک ایده خاص از نظم بینالمللی را تایید میکند.
این رویکرد نزد آلمانیها بیش از دولت ترامپ که تمرکزش روی نتایج است و نه فرایندهها، خوشایند است؛ اما این امر هنوز برای آلمانیها یک ضربه محسوب میشودکه تخصص فنی آنها در هوای پرفشار حاکمیت جهانی رونق میگیرد اما در دشتهای گرم رقابتهای ژئوپلیتیکی فرو میرود.
مقامات آلمانی در مونیخ با افتخار از کنفرانس اخیر خود در خصوص لیبی که به تایید شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز رسید، صحبت کردند؛ اما آنها تأیید کردند که تلاشهایشان برای کند کردن درگیری واقعی میدانی، اندک بوده است.
با ناامید شدن آلمان از ایالات متحده (و انگلیس که توسط برگزیت خارج شد)، فرانسه فرصتی را برای تحمیل رویاهای «گالیستی» خود به دست آورده است. آنها از هر فرصتی برای تقویت اتحادیه اروپا و تضعیف ناتو استفاده میکنند.
بر طبق آنچه که اخیراً یکی از مقامات امریکایی به من گفت: «فرانسه ناتو را به عنوان یک 911 ساده میخواهد؛ یعنی یک خط اضطراری برای احتمال وقوع آتش با پنج هشدار». این امر تنشهایی بین پاریس و واشنگتن ایجاد کرده است؛ زیرا واشنگتن ترجیح میدهد ناتو فعالتر باشد.
اما این اصطکاکها به یک دلیل ساده در سطح فنی باقی ماندهاند: طبقه سیاسی ایالات متحده اطمینان دارد که اروپا در واقعیت به امریکا پشت نمیکند. این موضوع به سه دلیل صحیح است که هفته گذشته نیز در مونیخ به نمایش درآمد.
اول اینکه، اروپا در درون خود شکاف دارد. «جوزپ بورل» -نماینده عالی اتحادیه اروپا- در [کنفرانس] مونیخ در گفتوگوهای پرچالشی با «ژاکک چزپتوویچ» -وزیر امور خارجه لهستان- که محور صحبتهایش بر موضوع «ترانس آتلانیسم» بود، به این نکته تصریح کرد.
بورل در پاسخ گفت: «شما به دلیل وجود واتیکان و ایالات متحده در آزادی زندگی میکنید». وی همچنین افزود: «اما من به دلیل واتیکان و ایالات متحده چهل سال تحت دیکتاتوری زندگی کردهام. من نمیتوانم بگویم که ایالات متحده را به همین ترتیب میبینم».
حتی آلمان و فرانسه که نزدیکترین متحدین هستند، در طول کنفرانس این اختلافات شدید را به تصویر کشیدند. ماکرون سبک آتشین را در پیش گرفته و اخیرا زمزمههای یک ابتکار تفرقه افکن را مطرح کرده است که با رویکرد پایدارتر و قابل
پیش بینیتر مدنظر برلین در تضاد قرار دارد.
همزمان با اینکه ماکرون مواضع جدیدی را از جمله برتری استراتژیک از روسیه در پیش گرفته است، برلین خودش را کنار میکشد. دو کشور مهم اروپایی از بالکان غربی گرفته تا لیبی، اختلاف نظر شدیدی دارند.
این اختلافات به معماری سیاسی اروپا تسری خواهد یافت. ماکرون با ژست همیشگی خود برای سخنرانی به مونیخ رفت اما هدف دیگر او این بود که در راستای چشمانداز خود برای اروپا، با مطبوعات آلمان کار و احزاب مخالف این کشور دیدار کند. یکی از حضار در حاشیه سخنرانی ماکرون به من گفت: «اگر رهبری آلمان این کار را در پاریس میکرد، موجب خشم آنها میشد».
در مقابل، مرکل طرح ماکرون مبنی بر اروپای موثرتر را با سکوت سنگین، پاسخ داده است. برای امریکاییها، این درس واضح به نظر میرسد: شکایت از ایالات متحده یک چیز است، اما بر طبل اروپای مستقل کوبیدن یک چیز دیگر.
دوم اینکه، براساس تقریباً تمام شاخصههای قدرت، اروپا در حال ضعیف شدن است. اقتصاد غیرمنعطف اروپا فاقد فرهنگ ریسکپذیری است که نوآوری ایجاد میکند؛ بنابراین روند آن از بد به سمت بدتر در حرکت است. تواناییهای نظامی اروپای غربی به مثابه شوخی است.
یک کارشناس امریکایی بعد از کنفرانس به من گفت: «برگزاری کنفرانس امنیتی در کشوری که ارتش آن از فرانسه هم کوچکتر است، چه فایدهای دارد». حتی چشمانداز اصلی قابل اتکای این قاره هماکنون متلاشی شده است. هیچ کس نمیتواند با اطمینان بگوید که احزاب میانه رو برنده سالهای 2020 خواهند بود.
حتی ماکرون هم باید برای آن روز و ماندن بعد از 2022 در الیزه تلاش کند. در نتیجه، وقتی امریکاییها به اروپا مینگرند، قارهای ضعیف را میبینند که به حمایت ایالات متحده نیاز دارد؛ نه یک اتحادیه اروپا که در حال اوج گرفتن باشد.
سوم اینکه، امریکاییها متوجه شدهاند که اروپا فاقد قدرت جذب است. امروز، هیچ بلوک دیگری در جهان وجود ندارد که بیش از امریکا به اروپا گرایش داشته باشد. به عبارت دیگر، اگر اروپا واقعاً از ایالات متحده جدا شود، باید برای یافتن اشخاص ثالثی که احتمالا ایالات متحده را ترجیح دهند، تلاش کند. از بیت المقدس تا توکیو که شرکای طبیعی اروپا هستند، همگی روابط نزدیکی با واشنگتن در مقایسه با بروکسل دارند.
با اطمینان میتوان گفت که شاید تنها ائتلافهای ضعیفی برای ابتکار عمل در اروپا باقی بماند تا به عنوان مثال چراغ را در سازمان تجارت جهانی روشن نگه دارد. اما بدون تردید، مراکز اصلی قدرتهای بزرگ جهان نه وابستگی اروپاییها را برای همگرایی دارند و نه برند خاصی برای دیپلماسی چندجانبه در اختیار دارند.
در نتیجه، امریکاییها میدانند که اروپا به احتمال زیاد بخواهند موضوع به موضوع از ایالات متحده جدا شوند تا اینکه بخواهند یک چشمانداز مستقل استراتژیک ترسیم کنند.
با این وجود، جهان پر از کشورهای خواهان همکاری با پیشنهادهای اغواکننده است. بهطور خاص، دو کشور قدرتمند غیرلیبرال چین و روسیه، در تلاشند تا اروپا را ترغیب کنند تا از ایالات متحده دور شود.
هر دو کشور جایگزینهای ارزان قیمت برای نظم بینالمللی لیبرال در خصوص انرژی و ارتباطات پیشنهاد میدهند. از همه مهمتر اینکه، وابستگی فزاینده اقتصادی آلمان به چین، این کشور را هر روز از ایالات متحده دور میکند و به بیطرفی در مورد مسائل امنیتی کلیدی سوق میدهد.
این روند احتمالا در سالهای آینده افزایش یابد. ممکن است آلمان به جای اینکه دنبال کردن استراتژی باج خواهی انرژی روسیه یا تسلط چین بر فناوریهای امنیت ملی، به یک سوییس فوقالعاده تبدیل شود.
این امر میتواند موجب چشم پوشی اروپاییها از فرصتهای اقتصادی چین شود. به عنوان مثال، «لوئیجی دی مایو» -وزیر امور خارجه ایتالیا- در کنفرانس مونیخ، بهشدت از تصمیم ایتالیا برای پیوستن به طرح کمربند و جاده دفاع کرد.
به همین دلیل اگر چیزی به عنوان «بی غربی» وجود داشته باشد، به خاطر این است که اروپاییها خیلی زود فراموش کردند که جهان قبل از «پکس امریکانا» چقدر غیر جذاب بود. آیا غرب شرایطی بهتر از آنچه اکنون دارد، داشته است.
ایالات متحده ممکن است خواستار برقراری روابط متعادلتر در مورد همهچیز از تجارت گرفته تا امنیت باشد، اما این کمترین هزینهای است که باید برای یک نظام بینالمللی به رهبری امریکا بپردازد. ایالات متحده ممکن است یک تاریخ ارزان قیمت نباشد، اما برخلاف چین، گرایش آن به اروپا واقعی و ماندگار است.
منبع: اندیشکده هادسون