فیرحی؛ استاد ایده‌های جدید

۱۳۹۹/۰۸/۲۲ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۷۲۹۳۴
فیرحی؛ استاد ایده‌های جدید

منصور براتی| دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران|

جامعه علمی کشور دکتر «داود فیرحی»، استاد بزرگ اندیشه سیاسی خود را روز 21 آبان 1399 از دست داد و خانواده علوم سیاسی و روابط بین‌الملل را در سوگ فرو برد. اکثر دانشجویان و علاقه‌مندان به سیاست که او را از نزدیک می‌شناختند، حتی اگر با فیرحی اختلاف‌نظر داشتند یا پروژه او را نمی‌پسندیدند شیفته شخصیت و متانت و تواضعش بودند. ضمن ابراز همدردی عمیق با خانواده ایشان و نیز خانواده علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در نوشتار حاضر خواهم کوشید نقاط قوت چند اثر این استاد برجسته اندیشه سیاسی اسلامی را ضمن حفظ کرنولوژی تاریخی مورد بررسی قرار دهم. فیرحی استاد ایده‌های جدید در درون گفتمان اندیشه سیاسی اسلامی بود. با مطالعه آثار او بود که نخستین‌بار دریافتم می‌توان از نصوص و سنت دینی برداشت‌هایی متفاوت از برداشت‌های رایج و رسمی هم داشت. بدون شک این سطور از جبران حتی سرسوزنی از زحمات دکتر فیرحی برای من به عنوان دانشجویی که افتخار شاگردی ایشان را داشتم و نیز علوم سیاسی و انسانی در سطح کشور، ناتوان خواهد بود.

1- قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام به مثابه نقطه عزیمت: 

همچنان‌که روشن است کتاب معروف قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام، نخستین اثر پژوهشی دکتر فیرحی در قالب یک کتاب فرآیندی است. بدین ترتیب می‌توان این کتاب را نقطه عزیمت آثار و پروژه فکری او دانست. سیدجواد طباطبایی پژوهشگر برجسته ایرانی در مقدمه کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران توضیح می‌دهد که بررسی روشمند و نظام‌مند اندیشه سیاسی اسلامی در ایران هنوز آغاز نشده است! اگرچه از ارایه این دیدگاه مدت زمان زیادی می‌گذرد و در این مدت آثار زیادی پیرامون اندیشه سیاسی در اسلام و ایران به رشته تحریر درآمده است، اما باید توجه کرد که مطمح نظر طباطبایی ناکاویده باقی ماندن بسیاری از متون اسلامی و در نتیجه درک نکردن بخش قابل‌توجهی از پتانسیل‌های دانش‌های رایج در تمدن اسلامی است. از این رو کتاب فوق را می‌توان یکی از نخستین آثاری دانست که با روشی علمی به بررسی و ارزیابی نصوص دینی می‌پردازد و درصدد است با مدنظر قرار دادن 3 مفهوم «قدرت»، «دانش» و «مشروعیت» در دوران میانه، کنه امر سیاسی این مرحله از تاریخ اسلام را بکاود. از رهگذر این تتبع، فیرحی درصدد است که چگونگی و چرایی شکل‌گیری نوع خاصی از عقلانیت سیاسی در دوره میانه اسلامی را تبیین کند. مدعای کانونی فیرحی در این کتاب این است که عقلانیت سیاسی حاصل در نسبت با دستگاه قدرت از یکسو و دانش‌های زمانه که ازسوی دیگر سر و شکل گرفته و مالاً مشروعیت این دستگاه را تامین می‌کند. به این ترتیب پیش از هر چیز دیگری، سنگ بنای یک تفکیک کلیدی و بنیادی در اذهان دانشجویان علوم سیاسی شکل می‌گیرد که در اندیشه‌ای شدن و آموزش اندیشیدن در آینده به کمک آنان خواهد آمد؛ این تفکیک عبارت از نفی این همانی میان عقلانیت سیاسی موجود و نصوص اسلامی است، بدین معنا که آنچه در هر دوره خاص تاریخی (ازجمله دوران میانه) به عنوان عقلانیت سیاسی موجود شکل گرفته و بر اذهان حکمروایی می‌کند از صرف یک نظریه سیاسی فراتر نیست و صرفا بازتاب‌دهنده بخشی از مفاد موجود در نصوص دینی است نه همه آن. 

در واقع اماره‌های سیاسی نصوص دینی بسیار فربه‌تر و بیشتر از آن چیزی است که در عقلانیت سیاسی هر دوره منعکس می‌شود و لذا ذهن دانشجویان را آماده درک این امر آماده می‌کند که شوری، خلافت، امامت، مشروطیت و... هر یک تنها یک نظریه هستند و بازنمایاننده بخشی از واقعیات نصوص دینی. به بیان دیگر همان‌طور که اسلام‌شناس فقید ژاپنی، «توشیهیکو ایزوتسو» می‌گوید: «قرآن، به‌رغم خطاب عام و فراگیرش، با مردمان هر زمانه و تاریخی، به‌گونه‌ای خاص سخن می‌گوید؛ زیرا جریان نص در تاریخ، همواره به وساطت تفسیر یا تفسیرهایی صورت می‌گیرد که برخاسته از عقلانیت حاکم بر هر دوران است.» ایزوتسو به درستی متوجه این وضعیت است و کوشش می‌کند با قطع ملازمه قطعی و نفی این ‌همانی کامل بین نصوص دینی و دانش‌های اسلامی، ساخت معنایی این دو را مستقل از یکدیگر ببیند.

دومین نکته قابل‌توجه درباره این اثر عبارت است از اینکه مولف با طرح بحثی جالب و با ابتنای روند پژوهش خود بر تبارشناسی فوکویی، پس از تفکیک یاد شده میان نص و برداشت از نص، سعی می‌کند مخاطب را یک گام به جلوتر ببرد و نشان دهد عقلانیت سیاسی که در دوران میانه شکل گرفته است، اتفاقا وجه اقتداری نصوص را برجسته ساخته و دیگر وجوه آن همچون شورا که پتانسیل بیشتری برای منتج شدن به رویه‌ای دموکراتیک‌تر داشته را به حاشیه رانده است. فیرحی در اثر برجسته خود می‌کوشد نشان دهد که در تاریخ اسلام میانه هر چه از زمان شکل‌گیری یک حکومت به سمت زمان حال حرکت کنیم، تفاسیر اقتدارگرایانه و گرایش به امنیت بیشتر و بیشتر و امکان نقد و اندیشه‌ورزی کمتر و کمتر می‌شود؛ از این رو احتمالا انحطاط و ضعف فزاینده تمدن اسلامی در برابر دیگر تمدن‌ها را باید در این بستر سیاسی-فرهنگی جست‌وجو کرد که رفته‌رفته فضای نقد حکومت را مسدود ساخته و با فروختن امنیت به عنوان متاع همیشگی دکان سیاست در برابر طلب اطاعت از اتباع به آنها، حاضر به پذیرفتن خطاها و ضعف‌های خود نیست! اهمیت دیگر این تحلیل ایجابی در تبیین ضعف و فترت تمدن اسلامی، آن است که می‌توان آن را آلترناتیوی در برابر ادبیات شرق‌شناسانه دانست که به‌زعم فیرحی «تحقیقی برون‌زاد» است. 

«شیوه استشراقی با خروج از سنت و تکیه بر تجدد اروپایی به عنوان مفهومی بنیادی، به طرح پرسش‌هایی درباره سنت سیاسی دوره میانه می‌پردازد و از آن روی که این پرسش‌ها، پرسش‌هایی از درون سنت سیاسی ما نیستند، پاسخی شایسته پیدا نمی‌کنند و لاجرم، پژوهشگر به طرح نظریه‌ای از انحطاط رهنمون می‌شود که فراز و فرود آن نه در واقعیت تاریخ و اندیشه سیاسی دوره میانه -که خود، نه اوجی دارد و نه انحطاطی- بلکه در ذهن تجدد سلوک نویسنده مستشرق قرار دارد.»

از سوی دیگر اتخاذ رویکرد تاریخی «تقدم اراده بر دانش» که به نوعی در بین اندیشمندان اسلامی، اسلام‌شناسان و مستشرقان خلاف آمدِ عادت است نیز ضمن اینکه باعث می‌شود بسیاری از مقتضیات روش‌شناسانه که در آثار بسیاری از اندیشمندان مفروض گرفته می‌شود و لاجرم آنچه در واقعیت روی داده را به مثابه کمال امکانیت و پتانسیل نصوص و متون دسته اول اسلامی قلمداد می‌کند را مورد انتقاد قرار می‌دهد. از سوی دیگر فضا را برای طرح تفاسیر مدرن‌تر و دموکراتیک‌تر از نص باز می‌کند و موقعیت فراتاریخی و فرامکانی عقلانیت سیاسی در هر دوره تاریخی از مقام معیار حقیقت و ملاک مشروعیت به آیینه تمام‌نمای قدرت تنزل می‌یابد. همین رهیافت است که در ادامه در آثار آموزشی و پژوهشی مولف، به صورتی منقح‌تر مشخص می‌شود.

 

2- «تاریخ تحول دولت در اسلام» و «نظام سیاسی و دولت در اسلام»: 

فیرحی در آثار دوگانه فوق که با اهداف آموزشی‌تری نگاشته شده درصدد است تا از یکسو مرزهای مفاهیمی همچون دولت و حکومت را در جهان اسلام مشخص سازد و از سوی دیگر سیر تطور آن را برای مخاطب ترسیم سازد؛ بدین معنا که مخاطب از مطالعه نظام سیاسی و دولت در اسلام براساس مدل نظریه سیستمی با منابع تغذیه‌کننده وجوب و وجود، اصول اساسی و پایه‌های ارزشی هر یک از نظریه‌های کانونی دولت در جهان اسلام را می‌شناسد و از رابطه این اجزا در مجموع با «سیمای عمومی دولت» نزد اهل سنت و شیعه آشنا می‌شود و دال مرکزی «امنیت‌نگرانه» در نظر اهل سنت و «عدالت‌خواهانه» در نظر شیعیان را باز می‌شناسد. همچنین کتاب تاریخ تحول دولت در اسلام نیز به‌ طور دقیق روند تحول دولت در جهان اسلام را از نظر می‌گذراند و نشان می‌دهد که روند وقایع چگونه به نحو پسینی نظریات سیاسی را متاثر ساخته و همچنین چگونه روابط قدرت چگونه هر چه یک دولت به پایان عمر خود نزدیک‌تر می‌شود، آشکار و آشکارتر می‌شوند.

همچنین در سطحی مقدماتی‌تر مطالعه آثار فوق زمینه علمی کردن ذهن دانشجویان را فراهم می‌کند؛ آشنایی با مفاهیمی همچون، نظریه، سیستم، رویکرد، دولت، نظام سیاسی، سطح تحلیل و... و نسبت آنها با یکدیگر در‌خصوص تحولات جهان اسلام بی‌شک نقطه عزیمت ورود به حوزه اندیشه سیاسی اسلامی است و از این رهگذر آثار فیرحی برای به عنوان دریچه نظرکرد به اندیشه سیاسی اسلامی مبنایی قابل اتکا و در عین حال جذاب و خواندنی را برای مخاطب فراهم می‌کند.

همچنین مطالعه این دوگانه ضمن اینکه دانشجویان و علاقه‌مندان را با چند و چون و تحولات نظری مفاهیم سیاسی در جهان اسلام آشنا می‌کند، به آنها کمک می‌کند که با دیدی کل نگرانه و فرانظری نسبت مجموع مسائل سیاسی در اسلام دید نظام‌مندی تمهید کنند که این امر از یکسو زمینه مقایسه مفاهیم مختلف سیاسی و تحولات آنها را با آلترناتیوهای غربی فراهم می‌آورد و از سوی دیگر ذهن مخاطب را برای وارد شدن به سطوح فرانظری‌تر (هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی) آماده سازد. در آثار یاد شده نیز فیرحی با تفکیک میان دولت دینی و دولت ایدئولوژیک و نیز اشاره به روند فزاینده اقتداری تحولات سیاسی در مرزهای جهان اسلام خط پیشین پیگیری تفاسیر دموکراتیک‌تر از مذهب را ادامه می‌دهد.

3- فقه و سیاست در ایران معاصر

از سال‌ها پیش فقدان کتابی جامع درباره فقه سیاسی و تحولات و مکاتب مختلف آن در قالب متدولوژیک دانشگاهی و به طور اخص برای دانشجویان احساس می‌شد. البته موارد مشابهی در بازار چاپ و نشر موجود بود، اما این دسته از منابع نیز بیشتر توسط غیردانشگاهیان و استادان حوزه نگاشته شده بود و عمدتا نگاهی درون‌زاد، غیرآسیب‌شناسانه و بی‌ارتباط به روش‌ها و واحدهای تحلیلی دانشگاهی به فقه داشت. به این ترتیب اثر مبسوط دو جلدی حاضر با پرداختن به ماهیت فقه سیاسی سعی می‌کند از طریق حوزه‌های عمومی‌تر فقه به امر سیاسی نزدیک شود و مسیرهای طی شده در فقه شیعه را از منظر رویکرد به اجتماع و سیاست مورد بررسی قرار دهد. فیرحی در این اثر سعی می‌کند هرجا که فقه شیعه با اهل سنت دارای مکانیزم متفاوتی است، دیدگاه هر دو گروه در مقابل یکدیگر مطرح کند و زمینه‌ها و نتایج هر مکانیزم را از نظر بگذراند؛ شاید برای روشن‌تر شدن موضوع بد نباشد به مکانیزم اجتهاد در فقه شیعی و قیاس در فقه اهل سنت اشاره کنیم، که به جریان متبوع خود سمت و سوی متفاوتی سوق داده است؛ فقه اصولی معاصر شیعه یکی از نتایج این تمایز و فقه مقاصدی اخوان‌المسلمین جدید یکی از سویه‌های متناظر با جریان شیعی در میان مکاتب اهل سنت است. همچنین فیرحی نشان می‌دهد که چگونه فقه شیعی با مفهوم حق و فقه اهل سنت با مفهوم حکم ارتباط وثیق‌تری یافته و در نتیجه نزدیکی بیشتر فقه شیعی با نظامات سیاسی مشروطه انگلیسی و تناسب فقه اهل سنت با نظامات سیاسی قاره‌ای را به همراه آورده است. فقه و سیاست در ایران معاصر به بهترین وجهی مکمل سوالی است که فیرحی در قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام می‌پرسید؛ آنجا که می‌گفت نظریه‌های اقتدارگرایانه مذهبی از کجا آمده‌اند؟ چرا از تمامی جوانب دین این وجوه اقتدارگرایانه برجستگی یافته و دیگر بخش‌ها به نفع مظاهر اقتدار حکومت و حاکم به حاشیه رانده شده است؟ در واقع آنچه فیرحی در این اثر دو جلدی تمهید می‌کند همان وجه فربه‌تر از اقتداری است که از فقه شیعی می‌توان انتظار داشت. به نظر می‌رسد تمییز این میراث از وجوه اقتدارآمیز نص و سنت باعث می‌شود دیگر ابعاد شریعت اسلامی نظیر وکالت، شورا و اجماع نیز برجسته گردد؛ طرفه آنکه از یکسو موضع مدرنیست‌های تندروتر که معتقد به امتناع امتزاج شریعت اسلام با مظاهر و زندگی مدرن هستند زیر انتقاد مستقیم قرار می‌گیرد و از سوی دیگر پایگاه جمودورزان درخصوص تفسیر تحت‌الفظی از شریعت و برداشت‌های سلفی متزلزل می‌شود و نهایتا مسیر حرکت به سوی برداشت‌های مدرن‌تر و دموکراتیک‌تر از فقه شیعی را برای پژوهشگران ایرانی باز‌تر می‌سازد.