نام دیگرش یلداست مرگ!
امید مافی
از زمستان به این سوزناکی انتظار زیادی هست.یکی اینکه سر وقت چمدانهایش را ببندد و عزم رفتن کند تا ما صدای خش خش برگها را در این روزهای متلاطم فراموش کنیم و کمی به بهار بیندیشیم. دنیا همیشه یک رنگ نیست و از ازل تا همین امروز هرگز اعتباری به فصلها نبوده.پس میتوان امیدوار بود کرونای نفرین شده صورتش را میان دستانش مچاله کند و لختی دیر و دورهمپای زمستان برود. آن وقت حتما دلتنگی هایمان ته میگیرد و دیگر آغوش واژه عتیقه و نسیان زدهای نخواهد بود. اما برای آنکه از پیچ اندوه و حرمان گذر کنیم باید در ازدحام یلدا برای کرونا رجز بخوانیم و در هنگامه چله نشینی مجوز طنازی را از غول تاجدار بگیریم. دوری از خانه بزرگترها و فراموشی نوشیدن یک فنجان چای لاهیجان، زیر سقفی مشترک دلتنگمان میکند. اما انگار گریزی نیست که امسال پهنای صورت مادرها و پدرها را در ویدیوکال ببوسیم و از دور طعم اناری که دانه شده و باسلُقی که مزه مهربانی میدهد را بچشیم. ما به پدرها و مادرهایمان نیاز داریم. به عطر نفسهایشان در وقت دلواپسی و به گرمای دستانشان در یخبندان عاطفه. پس دندان روی جگر میگذاریم و به عشق تمام آنها که دوستشان داریم حافظ را میهمان خلوت خود میکنیم و تفألی به خواجه میزنیم تا مرگ لااقل تا اطلاع ثانوی سراغمان را نگیرد و مجال بیشتری برای بوسیدن و دست دادن و در آغوش کشیدن داشته باشیم. تا یلدا چیزی نمانده. برای آنکه کرونای بیرحم دُم نجنباند و پارس نکند راهی نداریم جز آنکه ابر را با دلتنگی زیر پیراهنهایمان قایم کنیم و در خیال و رویا سر روی شانه مادرانی بگذاریم که اگر هزار ساله هم شویم باز هم با چشمهای همیشه نگران دنبالمان کرده و با مویهها و دعاها و اشکهایشان هر صبح ما را به سوی خیابان بدرقه میکنند. وقتی این یلدا سر سازگاری ندارد و زندگی میان شاخههای تُنُک به فرداهای خوش رنگ میاندیشد بهتر است تنها در خیال سر از گونههای سرخ پدر دربیاوریم و دلمان به حال خودمان و همه آنها که دوستشان داریم بسوزد.
این یلدا هم خواهد گذشت و به قید حیات ما میمانیم و بنفشههایی که در پایان زمستان دست تکان خواهند داد و شروع فصلی امیدبخش را زیر گوشهایمان نجوا خواهند کرد.