لایه‌های درونی ماجرای قتل در اکباتان

۱۴۰۰/۰۲/۲۸ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۷۸۵۰۷
لایه‌های درونی ماجرای قتل در اکباتان

مصطفی اقلیما

بعد از وقوع حادثه قتل کارگردان ایرانی توسط پدر و خانواده‌اش این پرسش که ریشه اصلی وقوع یک چنین حوادثی چیست در فضای عمومی کشور، مطرح شده است. مطابق معمول در یک چنین مواقعی برخی افراد و رسانه‌ها به صورت یک‌سویه و تک‌بعدی مسائل و مشکلات را ارزیابی می‌کنند. به عنوان مثال برخی اشاره می‌کنند که ریشه اصلی موضوع، اقتصادی و معیشتی است. یعنی با توجه به گسترش فقر مطلق و معضلات معیشتی وقوع یک چنین جنایت‌هایی را لاجرم ارزیابی می‌کنند. برخی دیگر به موضوعات رفتاری و شکاف بین نسل‌ها تاکید دارند و وقوع حوادثی از این دست را به این حوزه مربوط می‌دانند. در کنار این موارد برخی مساله را اجتماعی، گروهی دیگر فرهنگی و جماعتی هم مساله را مرتبط با حوزه روانشناسی تحلیل و تفسیر می‌کنند. اما با توجه به بررسی‌هایی که طی دهه‌ها و سالیان مختلف در خصوص مقوله آسیب‌های اجتماعی داشته‌ام معتقدم، مجموعه‌ای از همه عوامل فوق‌الذکر باید در کنار هم جمع شوند تا یک چنین حوادثی به وقوع بپیوندد. به عبارت دقیق‌تر، حدود 20 اِلمان مشخص باید ظهور و بروز داشته باشد تا ناگهان یک پدر چاقو به دست بگیرد و پاره تن خود را به مسلخ‌گاه ببرد. در این میان یکی از مهم‌ترین عوامل بنیادین برای وقوع یک چنین فجایعی، عوامل محیطی و اثراتی است که افراد از محیط پیرامونی خود برداشت می‌کنند. در بسیاری از موارد مشاهده می‌شود که خانواده‌ها از فعالیت‌های فرزندان خود رضایت ندارند، چون محیط اجتماعی و اطرافیان شخصیت فرزند آنها را قضاوت می‌کنند. گاهی اوقات ممکن است اثرات این نوع قضاوت‌های اجتماعی منجر به قتل جسمی فرزند شود و گاهی هم ممکن است این اثرات محیطی روح فرزند را سلاخی کند. زمانی که زخم‌ها بر جسم افراد وارد می‌شوند، همه از آن باخبر می‌شود، اما در بسیاری از موارد نیز روح افراد خدشه‌دار می‌شود، بدون اینکه کسی از آن با خبر شود. مثلا اگر فرزندی در رشته خاص هنری فعالیت می‌کنند در محیط اجتماعی این شغل را بی‌اهمیت و مطربی می‌دانند. این در حالی است که افرادی که در رشته‌های هنری فعالیت می‌کنند از جمله حساس‌ترین افراد محسوب می‌شوند که یک تلنگر کوچک می‌تواند آنها را درهم بشکند. کافی است که یک جمله ناروا، یک اظهارنظر نادرست و...در خصوص فرد و کارش صورت بگیرد تا از درون پژمرده شود. بنابراین در یک چنین مواقعی توصیه‌ای که ما به افراد، رسانه‌ها و خانواده‌ها داریم، این است که موضوع را تک بعدی و یک‌سویه نبینند و ابعاد و زوایای گوناگون بحث را تحلیل کنند. 

در این مورد خاص باید دید، بابک در چه خانواده‌ای سر برآورده است؛ نخستین داده اطلاعاتی این است که پدر این فرد یک فرد نظامی بوده که با روحیه نظامی خانواده‌اش را سازماندهی می‌کرده است. فرد نظامی فردی است که آموخته، نباید پرس‌وجو کرد و سوال پرسید. اساسا در محیط‌های نظامی، چرا معنا ندارد و از آن پرهیز می‌شود. از سوی دیگر قربانی یک هنرمند است. هنرمند می‌آموزد که نسبت به محیط پیرامونش حساس باشد و برای هر تصویری یک پرسش طرح کند. چرا باید این کار را کرد؟ چرا باید این راه را رفت؟ چرا باید این را پوشید؟ چرا باید از این روش عمل کرد؟ و صدها و هزاران چرای دیگر که یک هنرمند در ناخودآگاه و خودآگاه خود طرح می‌کند. تلاقی این دو نگاه، بدون تردید منجر به تضاد و تفاوت خواهد شد. این معادله در سطوح عمیق‌تر اجتماعی نیز به همین صورت طرح می‌شود. در جامعه‌ای که نظامیان تلاش کنند، سکان هدایت مدیریت ارشد را به دست گیرند، همواره این خطر وجود دارد که رویکرد مسوولان با مطالبات مردم، منجر به بروز تضاد شود. بر این اساس است که گفته می‌شود، بهتر است تفکرات نظامی‌گری در سطوح تصمیم ساز جامعه حضور پیدا نکنند. چرا که روحیه نظامی‌گری با ضرورت‌های یک زندگی اجتماعی نرمال همخوان نیست.  وقتی به این واقعیت اشاره می‌شود که محیط، اثرات عمیقی بر چنین رخدادهایی دارد، دقیقا به چه نکته‌ای اشاره می‌شود. با ذکر یک مثال تلاش می‌کنم، تصوری شفاف‌تر برای مخاطبان تعادل ارایه کنم. خاطرم هست، مدتی قبل یکی از مراجعه‌کنندگان من دختر خانمی بود که با پدرش در محیط خانواده به مشکل برخورد کرده بود. دختر که در یکی از محلات جنوبی و فرودست شهر زندگی می‌کرد از رفتارهای متعصبانه پدرش عذاب می‌کشید. تعریف می‌کرد بعد از پایان تحصیلاتش در شرکتی مشغول به کار است، اما پدرش به شکل متعصبانه‌ای او راکنترل می‌کند. از نحوه لباس پوشیدن و حجابش انتقاد می‌کند. وقتی با خودروی همکاران رفت و آمد می‌کند، رفتارهای خشن از خود بروز می‌دهد و...مدتی بعد پدر خانواده در یک محیط تازه در مناطق شمالی شهر تهران، به عنوان مستخدم در یک آپارتمان مشغول به کار می‌شود. وقتی محیط اجتماعی پدر تغییر می‌کند، نحوه رفتار او هم تغییر می‌کند. دختر خانم مورد بحث ما، تعریف می‌کرد که دیگر نه‌تنها به نحوه لباس پوشیدن فرزندش متعصبانه برخورد نمی‌کند، بلکه در برخی موارد به دخترش پیشنهاد می‌کرد که از لباس‌های مد روز استفاده کند. این داده‌های اطلاعاتی و داده‌های دیگری از این دست، بیانگر این واقعیت عریان است که بخش قابل توجهی از مجموعه رفتارهایی که  هر کدام از ما در طول روز بروز می‌دهیم، برآمده از اثراتی است که محیط پیرامونی بر ما وارد می‌سازد.  بدون تردید یکی از دلایل اصلی بروز یک چنین حوادثی، اقتصادی است، اما اقتصاد همه موضوع نیست. همانطور که اشاره کردم، حدود 20گزاره اثرگذار باید در کنار هم قرار بگیرد تا یک پدر دست به قتل فرزند خود بزند. برخی به درستی تحلیل می‌کنند اگر پسری که بالای 45سال سن دارد، به‌طور مستقل زندگی می‌کرد و وابستگی اقتصادی به خانواده نداشت، وقوع یک چنین فاجعه‌ای بعید بود. هرچند این گزاره بخشی از واقعیت را در خود دارد اما همه واقعیت نیست. چه بسیار خانواده‌هایی که از نظر مالی در سطح بالایی قرار دارند، اما فجایعی از این جنس نیز در آنها رخ می‌دهد. زندگی پسر نزدیک خانواده خود اساسا در سنت ایرانیان مرسوم است. پسران دوست دارند همراه خانواده خود باشند، چرا که نزدیک مادر و پدر به آنها خوش می‌گذرد. بار مسوولیت‌های آنهاکمتر می‌شود و رفاه بیشتری دارند. اما این مساله ورای از مسائل اقتصادی و معیشتی صرف است. مشکلات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، رفتاری، حقوقی و... در کنار هم باعث شکل‌گیری این فجایع می‌شوند و هر کدام سهمی در این نوع ماجراها دارندو ساده‌انگارانه‌ترین رویکرد آن است که این موضوعات را به صورت سطحی و یکسویه بررسی کنیم. برای ارزیابی دقیق موضوع باید موضوع به صورت فراحوزه‌ای و کلان بررسی شود.