ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی
مهدی تدینی
از اینجا شروع کنیم که به گمانم درستترین نقطه برای درک روزگار ماست: «بزرگترین و اساسیترین پرسش ما به عنوان ایرانی در عصر جدید چه بود؟»پاسخ: «مواجهه با دنیای جدید». کم وبیش سرنوشت ما در دویست سال گذشته متاثر از همین پرسش و پاسخهای خودآگاه و ناخودآگاهی که ما به آن دادهایم، رقم خورده است. تمدنها و فرهنگهای قدیمی که نتوانسته بودند جهش بزرگ عصر جدید، یعنی انقلاب صنعتی را درون خود محقق کنند، ناگهان خود را با دنیایی ناآشنا و ترسناک مواجه دیدند. این دنیای جدید ترسناک بود زیرا با سرعت و مهارتی نامنتظره پدیدهها و مصنوعات جدیدی از آستین درمیآورد و این پیشرفتگی برای مردمانی که دستشان از این پیشرفتها تهی مانده بود، ترسناک و خطرناک به نظر میرسید. چاره چه بود؟ ما باید چه میکردیم؟ ایران، عثمانی، مصر، مردمان عرب، هندیها، چینیها و ژاپنیها چه باید میکردند؟ این همان دشوارترین و البته اساسیترین پرسش دویست سال اخیر جامعه ایرانی بود. سرنوشت امروز ما دقیقا نتیجه پاسخی است که به این پرسش دادهایم. پاسخ این پرسش سرنوشت ما بود. اما این دنیای مدرن که دردسری بزرگ برای مردمان کهن تبدیل شده بود، خود پیشرفت و تحولش را مدیون پدیدهای بود که مقبولترین نام برای آن «کاپیتالیسم» است. در واقع، جوامع سنتی با دنیایی کاپیتالیستی روبرو بودند که ساز وکاری پیچیده داشت. این «جامعه کاپیتالیستی» در درون خود هم هر روز مخالفان و دشمنان بیشتری پیدا میکرد که یک به یک در طول تاریخ این جامعه سر برمیآوردند: اول جریانهای محافظهکار با جامعه کاپیتالیستی به ستیز برخاستند، سپس نوبت به سوسیالیستها رسید که از منظری دیگر این جامعه را نقد میکردند و اوج آنها مارکسیسم بود. در نهایت پس از جنگ جهانی اول نوبت به فاشیسم رسید که آن نیز از منظر خود به ستیز با سنت لیبرال-کاپیتالیسم برخیزد. پس کاپیتالیسم در درون جامعهای که خود آن را ساخته بود، مخالفان سرسخت و سازشناپذیری داشت. و اما ما... روانِ جمعی ما ایرانیان در مواجهه با دنیای غرب و نظام لیبرال-کاپیتالیستی اساسا در وضعیتی نبود که بتواند ارزیابی غیراحساسی و معقولی به دست آورد. البته جالب است که به نظرم نخبگان و سیاستمداران قدیمیتر در مقایسه با نسلهای پسین خود نگاه معقولتر و سنجیدهتری داشتند. هرچه جلوتر آمدیم بیشتر دچار دریافتهای عوامانه شدیم و هیجان و خودفریبی هم در ذات عوامانگی است (و البته پای ایدئولوژیهای مدرن ضدکاپیتالیستی هم رفتهرفته از همان غرب به اذهان ما باز میشد). اما ما نه فقط تعادل روانی لازم را نداشتیم، بلکه دستگاه نظری مناسب و کارآمدی هم برای شناخت دنیای مدرن نداشتیم. دستگاههای نظری ما برای سنجش دنیای مدرن مناسب نبود و ناچار باید از همانها که قرار بود بشناسیمشان دستگاه نظری را نیز وام میگرفتیم. زیر اقساط نظری این وام، بدحالی و سرگیجه ما دوچندان شد. سخن بسیار است و بسنده میکنم به اینکه نتیجه این سرگیجه این شد که نخبگان و نسلهای جدید و روشنفکران، فرصت شناخت نظام کاپیتالیستی را از خود و جامعه گرفت (مانند کسی که سوار اسبی چموش چنان بالا و پایین میشود که توان اندیشه سنجیده را در آن دم از دست میدهد). ما سازوکار نظام کاپیتالیستی را نشناختیم و اصلا فرصت نکردیم بفهمیم این سیستم چگونه کار میکند و چرا جایگزینناپذیر است یا دستکم چرا جایگزینهایش ناکارآمد یا بدکارکرد خواهند بود. به این ترتیب، دست ما از یکی از مهمترین مبانی شناخت دنیای مدرن کوتاه شد. البته راحتترین راه در این دنیای سرسامآور رفتن به دامان ایدئولوژیها بود، زیرا آسان و سریع پاسخ پرسشهای پیچیده ما را به گونهای همه فهم میدادند. گرهی بر گرهی افتاد و این کلاف سردرگم کورتر شد. در این میان باید پاسخی برای این پرسش بنیادین پیدا کرد که لیبرالیسم چیست؟ چه نسبتی با کاپیتالیسم دارد؟ به سادهترین زبان، لیبرالیسم روحی است که باید در کالبد کاپیتالیسم حاضر باشد و گرنه کاپیتالیسم به بیراه میرود و به ضد خود بدل میشود. کاپیتالیسم سخت افزار و لیبرالیسم نرمافزار است. ماشین کاپیتالیستی به کاربری نیاز دارد که لیبرالاندیش باشد وگرنه این ماشین بیدرنگ به دستگاههای دیگری تبدیل میشود. این پیکر بدون این روح بیمعناست... برای درک دنیای جدید و نسبت اندیشه ایرانی با این اتمسفر نوین ابتدا باید تصویر شفافی از کاپیتالیسم به دست بیاوریم و در مرحله بعد به دنبال شناخت لیبرالیسم و ابعاد و زوایای گوناگون آن باشیم.