مرجعیت آزادی و شکست انحصار
مهدی تدینی
در اینکه انواعی از «لیبرالیسمهراسی» و «لیبرالیسمبیزاری» و «لیبرالیسمستیزی» در ایران همواره وجود داشته است، تردیدی نیست. لیبرالیسم مایه بیم و هراس، نفرت و بیزاری و ستیز و خصومت بسیاری در ایران بوده است و همچنان نیز هست. لیبرالیسم از منظرهای مختلف آماج ملامت و عتاب بوده است؛ آگاهانهتر از هر جا از دیدگاه چپگرایانه و سپس از منظر دینداری و در مرتبه بعد از منظر نوعی ملیگرایی تندرو و محافظهکاری سنتگرا. وجه مشترک همه مخالفان لیبرالیسم هم این است که گمان میکنند لیبرالیسم به یک ماهیت/موجودیت اساسی آسیبی جبرانناپذیر میزند. در این یادداشت قصد ندارم وارد این بحث شوم که چرا این نگرش نادرست است و صرفا میخواهم به مساله «آزادی» در لیبرالیسم بپردازم که از قضا یکی از دلایل اصلی همه آن هراسها و بیزاریها است. تصور نادرستی که وجود دارد این است که برخی گمان میکنند لیبرالیسم وجود دارد تا آزادیهای خاصی را برقرار کند، همه جوامع را یک شکل کند و با تحمیل نوعی بیقیدی و مرززدایی همه هویتها و ماهیتهای دیرینه را متلاشی کند. اما اتفاقا نکته مهم این است که لیبرالیسم محتوای آزادی را تعریف نمیکند. درست است که لیبرالیسم «اصولی» دارد و این اصول میتواند منجر به آزادیهای معینی شود، اما در اصل کار و هدف لیبرالیسم این نیست که «محتوای خاصی را به جامعه تحمیل کند». وجه تمایز کوچک، اما مهمی در این جا وجود دارد که باید به آن توجه کرد، وگرنه درک نادرستی نسبت به لیبرالیسم پدید میآید. اگر لیبرالیسم ایدئولوژی آزادی است به این دلیل نیست که محتوای آزادی را تعریف میکند، بلکه اتفاقا به این دلیل است که معتقد است نمیتوان تعریفی مطلق از آزادی ارایه داد. توجه کنید که آن روی «آزادی» «محدودیت» است؛ ما همزمان که آزادی را تعریف میکنیم، محدودیتها و ممنوعیتها را نیز توامان تعریف میکنیم. آنچه لیبرالیسم انجام میدهد این است که صرفا «انحصار» تعریف آزادی- و در نتیجه عدمآزادی- را میشکند و میگوید مرجعی یگانه برای تعریف آزادی وجود ندارد. پس کسی نمیتواند بگوید آزادی این است؛ اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود. لیبرالیسم «خودِ» آزادی را تعریف نمیکند، بلکه انحصار را میشکند. و این یعنی، هر مرجعی حق دارد آزادی- و عدمآزادی یا محدودیتها ــ را به برداشت خود تعریف کند، اما در عین حال همین حق را برای دیگر مراجع هم باید قائل باشد (و همین شاخصه اساسی لیبرالیسم است) .بخش بزرگی از دشمنی با لیبرالیسم برای این است که مخالفان گمان میکنند لیبرالیسم آزادی خاصی را تعریف میکند که این آزادی منزجرکننده است. لیبرالیسم تعریف محتوای آزادی را به جامعه واگذار میکند و این حق را به همگان میدهد که آزادی را برای خود تعریف کنند. در واقع لیبرالیسم به «تکثر مراجع» برای تعریف آزادی باور دارد و میخواهد انحصار را بشکند. بنابراین در این جا هر گونه هراس، نفرت و ستیز با لیبرالیسم، به معنای هراس، نفرت و ستیز با این است که دیگران هم در تعریف آزادی سهیم باشند و این دو معنا دارد: معنای اول دیگرستیزانه است، زیرا حق تعیین سرنوشت و حق تعریف آزادی از دیگران سلب میشود و فقط یک مرجع برای تعریف آزادی معتبر انگاشته میشود. اما معنای دوم آن به زیان خود فرد است، زیرا لیبرالیسم هر آنچه از یک دست میگیرد، از دست دیگر به فرد برمیگرداند. باید مثالی بزنم: اقلیتی را در نظر بگیرید (اقلیتی مذهبی، قومی یا ایدئولوژیک). وقتی لیبرالیسم این اقلیت را از این منع میکند که به تنهایی مرزهای آزادی را تعریف کند و خود را یگانه مرجع قانونگذاری بداند، امتیازی را از یک دست آن گرفته است، اما همزمان به اقلیتهای دیگر هم اجازه نمیدهد که تعریف خود از آزادی و محدودیت را به این اقلیت تحمیل کنند ــ و به این شکل مابهازایی را در دست دیگرش میگذارد. بنابراین در چنین وضعیتی ناگزیر مرجعیت آزادی میان اقشار و گروههای جامعه تقسیم میشود. تقسیم بندیهای اجتماعی نیز چندلایه و متقاطع است؛ یعنی یک فرد ممکن است همزمان جزو چند اقلیت یا چند گروه جامعه باشد که هر کدام تعریف متفاوتی از آزادی در ساحتهای مختلف داشته باشند. به این ترتیب، مرجعیت آزادی به گونهای پیچیده در جامعه پخش میشود و تازه با تضاربها و وزنکشیهای دایمی «محتوای آزادی» (و مرزهای آن) تعریف میشود و طبعا تغییر میکند. کاری که لیبرالیسم در این میان انجام میدهد فقط این است که قواعد اصولی این تضارب و وزنکشی را مشخص میکند. لیبرالیسم صرفا داوری است که میدان بازی را مشخص میکند، سوت میزند، خطا را اعلام میکند و قواعدی میگذارد تا بازی تضاربهای اجتماعی به شکلی مسالمتآمیز و جوانمردانه پیش رود. تازه از این رهگذر محتوای آزادی را این بازیگران تعریف میکنند.