به یاد مسافران پرواز 752
مریم شاهسمندی
مرگ اتفاق غریبی است. خیلی غریب. صدای ناقوسی است که تو را پرت میکند وسط ناکجاآباد غمهایی تمام نشدنی. هر نگاهی میتواند آغاز بغضی تازه و سنگین باشد. هر کلامی میتواند تاب و توان را از انسان بگیرد. هر صدایی میتواند یادآور لحظهای باشد که ناگهان قلبت خالی میشود. ناگهان از پا میافتی. ناگهان میشکنی. قرار نیست این غم با تو پیوند نسبی یا سببی داشته باشد. میتواند حادثهای باشد تلخ. میتواند غمی باشد که تکهای از وجودت را با خود میبرد، بیآنکه حتی نامی از کسانی که در آن حادثه بودهاند بدانی. کافی است بروی جنوب، بروی آن شهرهایی که هنوز رد پای جنگ بر در و دیوارشان باقی مانده وقتی یادت میافتد چه جوانهایی اینجا برای دفاع از خاک وطن جان دادهاند، جانت آتش میگیرد. برای تکتک آنهایی که لب تشنه و بیقرار پای این نخلهای سر بریده جان دادهاند. مگر یادمان میرود ماجرای غواصانی را که دست بسته غرق شده بودند. به صورت مادران این سرزمین که نگاه میکنی، رد پنجههای غم را میبینی. از همان روزهای جنگ، از همان روزهایی که قرار بود زمینها مین روبی شود.
از همان روزهایی که ناو امریکایی هواپیمای مسافربری ایرانی را روی خلیج فارس ساقط کرد. همانجا که خلیج فارسمان شد مدفن 291 مسافر پرواز 655. در این سالها هر روز انگار غمی تازه از نو به مبارک بادمان میآید. هر روز آماده میشویم برای شنیدن خبرهای بدتر. برای غرق شدن کشتی سانچی. برای آن 39 نفری که مفقود شدند و تنها سه جسد به ساحل رسید. خانوادههای سرنشینان این کشتی هنوز هم گاهی با هر زنگ تلفن، با هر صدای آیفن از جا میپرند به امید در آغوش گرفتن عزیزانشان. بعد از آن پلاسکو... آه از آن روزی که پلاسکو بر سر تمام ما خراب شد. ما آدمهایی نیستیم که سوگواری کنیم و غمهایمان را یک به یک در پس ذهن به خاک فراموشی بسپاریم. ما غم هایمان را همیشه در آغوش میگیریم. هر روز که از خیابانها میگذریم یاد یکی از این حوادث تلخ میافتیم. روزی که آتشنشانان عزیزمان را از دست دادیم قلبهایمان باز هم پارهپاره شد. باز همان حفرهای که هیچ چیز توان پر کردنش را ندارد در وجودمان ایجاد شد، این حفره را هم کنار حفرههای قبلی گذاشتیم. گفتن از بعضی غمها ممنوع است. حرف زدن از بعضی تاریخها برایمان سخت است، اما اینکه بگوییم حالا دیگر آبان و دی هم به آن خرداد پرحادثهای که روزی برایش فریاد میکشیدیم اضافه شده حرف بیراه نزدهایم. آخرین حفره و عمیقترین آن سقوط پرواز 752 بود. پروازی با 176 مسافر. خطای انسانی که تکهای از وجود هر کدام ما را به تاراج برد. حادثهای تلخ که کاش کسی بود به جای نمک بر زخم پاشیدن، مرحم بر زخم هایمان میگذاشت. 176 مسافر و خدمه اوکراینی پرواز. 15 کودک ... چندین خانواده که همه با هم دیگر هیچگاه پایشان به زمین نرسید و خانوادههایی که هر کدام در هر دو سوی مرزها افرادی را برای همیشه چشم انتظار خود گذاشتند. دردناکترین اتفاقی که طی این سالها تجربه کرده بودیم. دردناکترین بود چون حاصل بیتدبیری افرادی بود که مسوولیت به عهده داشتند. دردناکترین بود چون میتوانست اتفاق نیفتد اگر کمی بیشتر به شرایط آن روز دقت میکردند. دردناکترین بود چون دو بار اتفاق افتاد. دردناکترین بود چون سه روز طول کشید تا بگویند اشتباه کردهاند. تا قبول کنند اشتباه کردهاند. تا باور کنند اشتباه کردهاند. اما دیگر کار از کار گذشته بود. دردناکترین بود چون خطای انسانی بود. چون میتوانست اتفاق نیفتد... اما حالا نمک روی زخم بازماندگانشان نپاشیم. طلبکار بازماندگانشان نباشیم. آنها پر از خشمند، حق دارند، عزیز از دست دادهاند، جان شیرین از دست دادهاند. به احترامشان از جا برخیزید، به احترامشان کلاه از سربردارید. به احترامشان سکوت کنید .