نه بوی بهار میآید نه اشتیاق عید جاری است
مریم شاهسمندی
فاصله ما با خط فقر زیاد است، در واقع هر روز این فاصله بیشتر و بیشتر میشود چون بسیاری از مردم دیگر حتی سرشان هم به خط فقری که آنها را از جامعه پولدارها جدا میکند، ساییده نمیشود. ما فاصله میگیریم اما رو به پایین، بالا نمیرویم، بالا رفتن فقط مختص آنهایی است که ژن برتر دارند و توان بالا رفتن. همانهایی که عرضه داشتهاند و طی تمام سالهایی که کار کردهاند توانستهاند، برای خودشان اندوختهای جمع کنند! ما بیعرضهها و ژنهای معمولی باید به همین وضعیت عادت کنیم، البته عادت که نه چون مدام در حال تغییر وضعیت از بد به بدتر و بدتر و ... هستیم. باید پایین رفتن را یاد بگیریم. بیگله و شکایت. مثلا اینکه امروز رفتهای و قیمت برنج را از سوپر مارکتی سر کوچه پرسیدهای و با قیمت نجومی کیلویی 105 هزار تومان مواجه شدی و بعد به این فکر کردهای که مگر دولت نگفته بود برنج ایرانی درجه یک باید کیلویی 65 هزار تومان فروخته شود و از آنجایی که تمام این افکار را بلند بلند با صاحب سوپری و چند مشتری دیگر در میان گذاشتهای هر کدام به نوعی تو را مورد لطف قرار دادهاند و در نهایت هم با سر خمیده از مغازه بیرون آمدهای اصلا مساله غیرعادی نیست که به خاطر آن بخواهی اوقات خودت را تلخ کنی یا از مسوولانی که شبانه روز در حال حل مشکلات هستند گلایه کنی.به این فکر کن که الان مردم اوکراین در چه شرایطی به سر میبرند. در پناهگاهها و راهروهای مترو ... در آن هوای سرد، بدون اینکه حتی غذایی داشته باشند بخورند. یا مردم افغانستان که بعضیهایشان برای تامین مایحتاج روزانه خود فرزندانشان را به فروش میگذارند. وقتی به اینها فکر کنی میبینی که خیلی هم وضعیت بدی نداری و میتوانی شکرگزار باشی. اصلا زیاده خواهی است که باعث میشود ما مردم قدر آن چیزهایی را که در اختیار داریم ندانیم و به نداشته هایمان فکر کنیم. قدیمیها همیشه میگفتند به جای اینکه به بالای سرت نگاه کنی، زیر پایت را ببین. البته نه به این خاطر که اگر سر به هوا راه بروی ممکن است درون چاه و چاله بیفتی و اگر زیر پایت را نگاه کنی از خطر درامانی، نه! به این خاطر که ببینی مردمانی هم هستند که پایینتر از تو زندگی میکنند، شرایط زندگی شان از تو پایینتر است و به این ترتیب به جایگاهی که داری افتخار کنی و به خاطر آنچه به دست آوردهای شکر گزار باشی اما...این روزها وضعیت کمی فرق کرده، توقعها بالا رفته، هم مردم از مسوولان زیاد توقع دارند و هم مسوولان از مردم. مثلا مردم از مسوولان میخواهند، گرانی و تورم را کنترل کنند، هزینههای زندگی را پایین بیاورند، شرایط رفاه نسبی را برای حداکثر مردم جامعه فراهم کنند نه حداقل. از سوی دیگر مسوولان از مردم میخواهند، تاب آوری داشته باشند، فرزندآوری کنند، زنان در خانه بمانند و به وظایف مادری شان عمل کنند، جمعیت را افزایش بدهند و این جمله را هزار بار با خود تکرار کنند که « هرآنکس که دندان دهد، نان دهد» اصلا مطالبهگری در شان مردم نیست. اما متاسفانه واقعیتهای زندگی که هر روز بر صورت مردم فرود میآید، چیز دیگری است، نه جایی برای تاب آوری گذاشته و نه توانی برای مطالبه گری.زنان اگر بخواهند هم نمیتوانند بیخیال شغل و درآمدی که از آن به دست میآورند بشوند چرا که نیمی از هزینههای زندگی را آنها تامین میکنند و خانهنشینی شان مساوی میشود با سقوط خانواده در فقر مطلق. خلاصه که مشکلات اقتصادی این روزهای پایانی سال بیش از هر زمان دیگری به چشم میآید. صورتهای غمگین و چهرههای در هم رفته مردم، قدمهای تند که از کنار مغازهها و پاساژها میگذرند ... نه بوی بهار میآید و نه اشتیاق عید و از راه رسیدن سال جدید در جایی از این شهر جریان دارد. هر چه هست حساب و کتابهای آخر سال است، نگرانی از افزایش اجارهبهای مسکن، نگرانی از افزایش هر روزه قیمتها و شرمندگی در مقابل بچههایی که عید برایشان همیشه با لباسها و کفشهای نو همراه بوده، با میوه و آجیل و شیرینی که حالا دیگر خیلیها حتی نمیتوانند به آن نگاه کنند. بماند که خیلی هایمان به خاطر کرونا و از دست دادن عزیزانمان عید نداریم، اما خیلیهای دیگر به خاطر فقر و تنگدستی است که عید ندارند.