آبادان؛ داغ بر دل نشسته
گلی ماندگار|
کاش میشد کمی زمان را به عقب برگرداند به قبل از فرو ریختن ساختمان متروپل. کاش میشد این آوار عظیم را از روی دوش آبادان برداشت. مگر میشود به نگاه نگران و ماتمزده مادران چشم دوخت و نابود نشد. مگر میشود، صدای یزله خوانی پدران را شنید و زیر این آوار مصیبت هزار بار نمرد. تو نمیدانی یک مرد باید چه بلایی به سرش آمده باشد تا یزله بخواند. تو نمیدانی یک تازه داماد باید چه آواری بر سرش خراب شود تا بر مزار تازه عروسش باصدای سنج و دمام رقص کند و فریاد بکشد و آب شود. ما هیچ کدام نمیدانیم خانه خالی یعنی چه، ما هیچ کدام نمیدانیم فوزیه چطور میخواهد به زندگیاش بدون فرزندان و شوهرش ادامه بدهد، فوزیه همان پرستاری است که در این دو سال کرونا در بیمارستان از جان مایه گذاشت تا از بیماران کرونایی مراقبت کند و حالا. به چشمان خالی فوزیه نگاه کنیم و ببینیم غم کجای این تن نحیف را قرار است هدف قرار بدهد. ما نمیدانیم بیصدا شدن خانهای که تا دیروز پر از هیاهو و شادی دو پسر نوجوان و جوان به همراه پدرشان بود، حالا در سکوت مرگبار چقدر میتواند برای مادر آوار مصیبت و غم باشد. ما درک نمیکنیم برادری را که با دست خالی آوار متروپل را جابهجا میکند تا از برادرش نشانی بگیرد. سر هر حرفه که میرسد فریاد میکشد، شاید صدایی بشنود و دلش آرام گیرد. آن پدر پیری که توان گام برداشتن در مقابل جسد فرزند جوانش را نداشت، برای اینکه ما را به اعماق تاریک و سرد غمی بزرگ فرو ببرد کافی است. مگر میشود این صحنهها را دید و دم بر نیاورد. آبادان عروس شهرهای خاورمیانه بود. آبادان سرسبز و شاد با جنگ رنگ و بوی غیرت و فداکاری گرفت اما بعد از آن همیشه مهجور ماند. کسی اعتراضی نداشت، مردم داشتند زندگی شان را میکردند، با کم و زیاد این روزگار میساختند، اما حالا مادری باید در یک روز دو جوان دسته گلش را به همراه عروس زیبایش روانه خاک کند. حالا مریم و رامین تمام آرزوهایشان را که قرار بود در «کافه مری» به آن برسند، با خود به زیر خروارها خاک بردند، برای چه؟ چون یک نفر میخواست بهترین باشد، چون یک نفر زیاده خواه بود و در این بین بر سر جان انسانها معامله کرد. دیدن صندلی خالی میلکای کوچک در مدرسه چقدر برای دوستانش غمبار بود. آن پدری که پسر هفت سالهاش در آغوشش جان داد حالا باید چکار کند تا این غم فراموش شود، تا این مصیبت از میان برود. این آدمهای باقی مانده از قتلگاه متروپل دیگر به زندگی عادی خود باز نمیگردند، وقتی هر خانوادهای را میبینی حداقل دو عزیزش را از دست داده دیگر نمیتوانی انتظار روزهای خوش داشته باشی. درد دار باشی و عزیزانت را با دست خودت زیر خاک بگذاری، درد دارد که هنوز هم بعد از گذشت 6 روز چشم به راه پیدا شدن جسد عزیزت باشی. 38 خانواده اعلام مفقودی کردهاند. 38 خانواده هنوز هیچ سنگ قبری برای عزاداری بر سر آن ندارند. 38 خانواده هنوز اندک کورسوی امیدی دارند که شاید عزیزشان زنده از زیر آوار بیرون بیاید. مگر میشود؟ آری برای خدا کاری ندارد، اگر بخواهد میشود؟
پسرم هنوز زنده است
مادر است، بیقرار و بیتاب، سیاهپوش اما نفس که تازه میکند، میگوید: من مطمئنم پسرم هنوز زنده است، برای خدا کاری ندارد، 10 روز هم بگذرد من امید دارم، من مطمئنم پسرم هنوز زنده است. او هزار امید و آرزو دارد، به این راحتی از آنها دست نمیکشد. من هم از او دست نمیکشم. من هنوز چشم انتظارم تا از این در تو بیاید و برایم بخندد. هیچ چیز غیر ممکن نیست. حداقل برای من نیست.
باز بغض راه گلویش را میبندد و اینبار با صدایی لرزان میگوید: بدون امیدم زندگی برایم معنایی ندارد، اگر بلایی سرش آمده باشد من و پدرش هم دق مرگ میشویم.
بعد به یکباره خودش را دلداری میدهد و میگوید: نه چنین چیزی امکان ندارد، امید زنده است، برمیگردد، من مطئنم که بر میگردد.
هنوز یزله میخوانند
گوشی تلفن را که بر میدارند صدای یزلهخوانی به گوش میرسد، خانه پر از صدای شیون و زاری است، اینجا دیگر جز غم چیزی نیست، مادر صدایش به سختی از آن سوی خط میآید، آنقدر فریاد زده که دیگر صدایی برایش باقی نمانده، فقط یک جمله میگوید: من دیگر زنده نیستم. من مردهام.
خواهرش گوشی تلفن را میگیرد و با صدایی پر از غم و اندوه توضیح میدهد که کسی توانایی صحبت کردن ندارد، اینجا صحرای کربلاست. خواهرم یکشبه نابود شد، همسرش دو پسر نازنینش و حالا دیگر جز اشک و آه و فریادهای گاه و بیگاهش چیزی در این خانه به گوش نمیرسد.
همه ما زیر آوار ماندهایم
یکی از امدادگران در ساختمان متروپل به «تعادل» میگوید: همه ما اینجا زیر آوار ماندهایم، تا نیایید و از نزدیک نبینید نمیتوانید عمق فاجعهای را که رخ داده است، درک کنید، اینجا از صبح تا شب و از شب تا صبح صدای سنج و دمام میآید، صدای فریادهای مادران و زنانی که عزیزانشان زیر این آوار جا ماندهاند. اینجا درد آنقدر زیاد است که نمیتوان در کلمهها مهارش کرد و با زبان آورد. حتی نیمه شبها هم میتوانی صدای یزله خوانی مادران آبادان را بشنوی. شرایط بحرانی است، هر لحظه ممکن است بقیه ساختمان هم روی سرمان آوار شود، اما تمام تلاشمان را میکنیم تا هیچ کس زیر آوار جا نماند، هیچ خانوادهای چشم انتظار جسد عزیزش زیر این ساختمان نماند. برای ما که هر روز شاهد شیون و زاری بازماندگان قربانیان این فاجعه هستیم کار کردن راحت نیست، هر لحظه خودمان را به جای یکی از این خانوادهها تصور میکنیم و از درون نابود میشویم. شرایط خوبی نیست، اینجا آنقدر بغض و درد هست که دیگر حتی لبخند زدن را هم از یاد بردهایم.
ریزش متروپل آبادان پیشبینی شده بود!
ساختمان متروپل اما از ماهها قبل با گزارشهایی مبنی بر نشست ستون اصلی و شکم دادن سقف طبقات زیرین مواجه شده بود و هر لحظه بیم فرو ریختن آن میرفت. اما نه مسوولان شهرداری و نه مالک ساختمان هیچ کدام نخواستند با واقعیت تلخ خراب کردن این ساختمان قبل از وقوع هر فاجعهای کنار بیایند. در واقع مالک ساختمان تصمیم گرفت با تقویت زیرساختهای ساختمان خطر ریزش آن را پایین بیاورد، اتفاقی که در عمل غیرممکن بود. طبق برخی گزارشها مجتمع برجهای دوقلوی متروپل به قدری سست بود که ستون اصلی و حمال مجتمعها نشست کرده و شکم داده بود. تصاویر و ویدئوهای منتشر شده در فضای مجازی نیز چنین چیزی را نشان میداد. مالک، داربستهایی در اطراف پروژه کشیده بود که برخی مدعی هستند با هدف پنهانکاری وضعیت وخیم پروژه ایجاد شده بوده. گفته میشود مهندسان سازمان نظام مهندسی آبادان هشدار داده بودند که این مجتمع به افتتاح نخواهد رسید. سالهاست که به موضوع نظارتهای صوری، زد و بند و احداث ساختمانهای ناایمن از سوی رسانهها و کارشناسان پرداخته میشود. بر اساس اذعان جامعه مهندسی، طی ۵۰ سال اخیر عمر مفید ساختمانها در ایران از ۳۲ سال به ۲۶ سال کاهش یافته است. ایجاد سازمان نظام مهندسی ساختمان در سال ۱۳۷۳ هم ظاهرا کمکی به بهبود این معضل نکرده و هر از گاهی با فجایعی همچون ریزش برج متروپل مواجهیم.
بیتوجهی به هشدارهای مهندس ناظر
اما یکی از اعضای سازمان نظام مهندسی ساختمان درباره علت وقوع این حادثه میگوید: نظارتهای صوری مهندسان و بیتوجهی عوامل شهرداری به هشدارهای مهندس ناظر از عوامل کاهش کیفیت ساخت و سازها در تمام ایران است. در واقع ساختمانهایی مانند متروپل کم نیستند و باید تا فاجعهای تازه رخ نداده از بهرهبرداری از این ساختمانها جلوگیری کرد.
احمدرضا سرحدی میافزاید: در مورد پروژه متروپل اطلاع دقیقی ندارم همواره پیش آمده که تعداد اندکی از همکاران ما به وظایف قانونی خود در بحث نظارت بر ساختمانها عمل نکرده و کنترلهای لازم را صورت نمیدهد. شهرداری به عنوان ناظر و حافظ منافع عمومی باید به این موارد رسیدگی کند ولی معمولا ترجیح میدهد پولش را بگیرد و وقتی گزارش تخلفی از طرف مهندس سازمان نظام مهندسی دریافت میکند توجهی نشان نمیدهد. شهرداری بیشتر بر روی مواردی مثل اضافه بنا حساس است و علاقهای به کنترل نقشهها ندارد. اگر هم کنترلی صورت میدهد درخصوص معماری است که اگر پروژه اضافه بنا داشته باشد بتواند عوارضش را بگیرد. کنترل نقشههای محاسباتی عملا توسط شهرداری انجام نمیشود.
او با بیان اینکه معمولا نگاه منفعتجویانه باعث افت کیفیت ساختمانها و بروز حوادثی مشابه متروپل میشود، میگوید: آنچه در ساختمان پلاسکو اتفاق افتاد به دلیل عدم توجه به مبحث ۲۲ مقررات ملی ساختمان در بحث نگهداری بود که هنوز هم به نتیجه نرسیده و رها شده است. در قضیه آبادان هنوز گزارش تخلفات ارایه نشده و نمیتوان صرفا شهرداری یا سازمان نظام مهندسی را مقصر دانست و باید منتظر گزارش این حادثه باشیم.