سایه در خاک وطن آرام گرفت
بالاخره بعد از اما و اگرهای بسیار پیکر «هوشنگ ابتهاج» چهارشنبه شب از آلمان به ایران رسید. روز پنجشنبه پیکر او به خانهاش در تهران برده شد تا در زیر درخت ارغوانش بر او نماز بخوانند. «هوشنگ ابتهاج» که نام کاملش « امیر هوشنگ ابتهاج سمعیی گیلانی» بود در تاریخ 6 اسفند 1306 چشم به جهان گشود و در 19 مرداد ماه 1401 چشم از جهان فرو بست. تخلص او در شعر سایه بود، خودش تعریف جالبی از انتخاب این تخلص داشت و میگفت: «حروف و کلمات برای من رنگ دارند: «ر» خاکستری، «گ» نارنجی و «ج» سیاه است. یا کلمات برایم سرد و گرماند: سایه کلمهای «سرد» است، گلابی کلمهای «گرم». بهگمانِ من در کلمه سایه یک مقدار آرامش و خجالتیبودن و فروتنی و بیآزاربودن هست؛ اینها برای من جالب بود و با طبیعت من میساخت. خود کلمه سایه از نظر حروف الفبا حروف نرمِ بدونادعایی است. در آن نوعی افسوس است و ذات معنای این کلمه، نوعی افتادگی دارد در مقابلِ خشونت و حتی میشود گفت وقاحت.» حالا سایه دیگر نیست، تابستانمان را بیسایه باید بگذرانیم و به روزهای آخر برسانیم، او حالا در خاک وطن در سرزمین مادریاش آرام گرفته، سایه همانطور که میگفت پر از فروتنی بود. پر از افتادگی بود، کسی را نمیآزرد، فریاد نمیزد، تمام حرفش شعرهایش بود، تمام تلاشش کتابهایش بود. صدایی گرم داشت برای خواندن شعرهایی که میسرود. از وقتی به آلمان عزیمت کرد، تنها آرزویش بازگشت به ایران بود، حتی بعد از مرگ. به همین خاطر سایه خاموش را به ایران بازگرداندند تا در شهر دوست داشتنیاش «رشت» آرام بگیرد. صدای او اما هیچوقت خاموش نمیشود، شعرهایی که خوانده، فیلمها و مصاحبههایی که از او هست، سایه را تا ابد در گوشه دنج قلب ایرانیها زنده نگه میدارد همانطور که خسرو آواز ایران را زنده نگه داشته است. کسی سایه را فراموش نمیکند، همانطور که محمدرضا شجریان را، همانطور که دیگربزرگان شعر و ادب و آواز این سرزمین را. اما دریغ ما از این است که دیگر امثال آنها را نخواهیم داشت. چه کسی برای ما «هوشنگ ابتهاج» میشود. چه کسی ممکن است آن طور که او ارغوان را میدید ببیند.
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از جهان بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند
...
چه کسی مانند «هوشنگ ابتهاج» میتوانست در پاسخ به سوال «از زندگی راضی هستی؟» چنین پاسخ زیبایی بدهد: «فوقالعاده؛ من این شانس را پیدا کردم که سمفونی نهم بتهوون را بشنوم. این میز میتواند بگوید من آواز ابوعطای شجریان و در نظربازی ما بیخبران حیرانند را شنیدم؟ کجا میتوانستم اینها را بشنوم جز در زندگی.» به همین خاطر است که میگوییم دیگر مانند او را نخواهیم داشت، نگاهی که سایه به زندگی داشت آنقدر ژرف و عمیق و زیبا بود که جهانبینی هر انسان دیگری را میتوانست کامل کند.
ابتهاج در خانه
حالا اما تن سایه در خاک وطن آرام گرفت. روز شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 9 و 45 دقیقه صبح سایه برای همیشه در سرزمین مادریاش ماندگار شد. دیگر نه رنج غربت میکشد و نه درد دوری از وطن. او 94 سال زندگی کرد و چه چیزی زیباترین از اینکه از لحظه لحظه زندگیاش لذت برده که میگوید فوقالعاده از آن راضی است. چه کسی مثل او میتوانست اینگونه به زندگی نگاه کند.
افتخار ما
حالا اما ما میتوانیم به این افتخار کنیم که هم عصر انسانی چون او بودهایم، میتوانیم به افتخار کنیم که ما هم کتاب «حافظ به سعی سایه» را خواندهایم، میتوانیم به این افتخار کنیم که ما هم مثل سایه صدای خسرو آواز ایران را شنیدهایم. میتوانیم جهانبینی مان را تغییر دهیم. هر چند تلاشی بیهوده است، چون او تمام اینها را با گوشت و پوست و استخوانش حس کرده بود، او عاشق حافظ بود، او عاشق موسیقی کلاسیک و بود و ما...