«نشخوار فکری» و ناامیدی

۱۴۰۱/۰۸/۰۳ - ۰۱:۵۰:۱۷
کد خبر: ۱۹۳۷۱۷
«نشخوار فکری» 
و ناامیدی

سوسن سیف

ممکن است برای خیلی از افراد زندگی به نظر خسته‌کننده بیاید. خیلی از افراد وقتی صبح از خواب بیدار می‌شوند، هیچ انگیزه و انرژی برای انجام کارهای روزانه خود ندارند، مدام از خود سوال می‌کنند که چرا باید تلاش کنم. شاید اصلا این سوال را هم نپرسند اما توان تلاش کردن را نداشته باشند. همیشه خسته هستند، انگار تمام انگیزه‌هایشان حتی برای انجام کارهایی که دوستش داشتند از بین رفته است، این رفتارها فرد را منزوی می‌کند، حلقه اطرافیان و دوستانش را از بین می‌برد. همین دور شدن‌ها باعث می‌شود که قدرت افکار منفی در ذهن او بیشتر و بیشتر شود. تمام اینها به دلیل پدیده‌ای به نام «نشخوار فکری» اتفاق می‌افتد. به این ترتیب ملال و خستگی از زندگی در اثر «نشخوار فکری» در طول شبانه‌روز افزایش می‌یابد. فرد ممکن است ساعت‌ها به مسائل منفی فکر کند، نتیجه‌گیری‌ها منفی در ذهن خود داشته باشد و در نهایت هم به این مساله برسد که ادامه دادن کارهایی که تا امروز انجام می‌داده نمی‌تواند برایش مثبت باشد. او از هدف‌هایش دور می‌شود، از تلاش دست بر می‌دارد و زندگی در روزمرگی خسته‌کننده‌ای را بر می‌گزیند که می‌تواند نتایج بدی برایش در پی داشته باشد. در واقع نشخوار کردن افکار منفی در ذهن و طی مدت زمان طولانی منجر به این می‌شود که فرد درباره وقایع و اتفاقات، نتیجه‌گیری‌های منفی داشته باشد و این افکار منفی را به زندگی روزمره خود وارد کند.  در شرایط «نشخوار فکری» آنچه در دنیای واقعی اتفاق و رقم می‌خورد با آنچه فرد در ذهن خود می‌پروراند، متفاوت است. «نشخوار فکری» در واقع همان نشخوار کردن افکار منفی در ذهن است که نهایتا منجر به افزایش حس ملال و خستگی از زندگی می‌شود. بر خلاف باور بسیاری از افراد که مدام در حال «نشخوار فکری هستند» زندگی خسته‌کننده نیست بلکه این انرژی ما است که بعضا برای زندگی کردن گرفته می‌شود و  به اشتباه تصور می‌کنیم زندگی خسته‌کننده است، اینکه بگوییم «زندگی خسته‌کننده است» در واقع تعبیری فرافکنی شده توسط ذهن ما و نوعی کلیشه از تعبیر و تفسیر روابطی است که ما با دیگران داریم.  زندگی نفسا نامحدود است و این ما هستیم که با پدیده‌های محدود همگون می‌شویم. بعضا این همگون شدن در پایان به انتظاراتی از تجربیات خود می‌انجامد که همراه با دلزدگی، سرخوردگی و احساس بیهودگی از زندگی خواهد بود.  خستگی که بعضا از زندگی حس می‌کنیم ناشی از فکرهای مزاحم، اضطراب و دلواپسی‌ها است.  ویکتور فرانکل (روانشناس و عصب شناس)، معتقد است، هنگامی که افراد قادر به یافتن معنایی در زندگی خود نیستند، در بحران وجودی غوطه ور می‌شوند. زندگی این افراد در واقع بهای تنش میان وجود و نیاز است و از این رو در موقعیت‌های نا مناسب قربانی بی‌معنایی می‌شوند. این افراد از ملال و غم زدگی مزمن و فقدان جهت گزینی هدفمند رنج می‌برند. زندگی آنها بی‌هدف است، دایم خطر می‌کنند، آسیب می‌بینند و در این راه حتی دستاوردهای مادی نیز خلاء‌های درونی آنها را پر نمی‌کند. در نتیجه این افراد دایما در جست‌وجوی هیجان و ماجرا در زندگی هستند تا شاید از یکنواختی زندگی خارج شوند.  افرادی که دچار بحران وجودی، ملال از زندگی و بی‌معنایی در زندگی می‌شوند بیشتر «با» چیزی و نه «برای» چیزی زندگی می‌کنند، حال آنکه «برای» چیزی زندگی کردن، زندگی را ارزشمند می‌کند. خودآگاهی در لحظه از جمله راه‌های حذف نشخوار فکری است. یعنی فرد در هر زمان و مکانی که نسبت به افکار منفی خود آگاه شد، با استفاده از یک تلنگر خود را از این دور باطل تفکر نجات دهد. این نکته حائز اهمیت است که اگر برای مثال فردی در طی یک روز 6 ساعت نشخوار فکری داشته است بتواند با تلنگر و آگاهی این 6 ساعت را به 5 ساعت و 45 دقیقه برساند و خود را برای این کاهش زمان هرچند کم، تشویق کند. تفکر در لحظه، کلید حذف نشخوار فکری است.