مصایب یک عاشقانه حرفهای
برای خیلی از ما که به عنوان خبرنگار و روزنامهنگار در رسانههای کشور فعالیت میکنیم نوشتن از خودمان و مشکلات این شغل کار راحتی نیست. چون عادت نداریم از خودمان بنویسیم. ما تنها عادت کرده ایم با همین تن خسته و رنجور و زخم خورده تمام قد در برابر مشکلات، وعدهها، بی تدبیریها و ... بایستیم و از حق مردمی دفاع کنیم که باور داریم رسالت ما دفاع از حقوق حقه آنهاست.
خبرنگار بودن راهی نیست که بخواهی با حساب و کتاب و برنامهریزی برای رسیدن به درآمد عالی و آیندهای در رفاه آن را انتخاب کنی. این شغل تنها یک چیز دارد که افراد را وابسته و دلبسته خود میکند و آن هم عشق است. خیلی از ما در بسیاری از مواقع از هجوم اتفاقات تلخ خسته شده ایم. خیلی از ما خواسته ایم که چهار گوشه این عرصه عاشقانه را ببوسیم و قلم هایمان را زمین بگذاریم و برویم اما ... آنها که در این وادی تلاش کردهاند میدانند پای دلمان به زنجیر رسالتی که بر دوش گرفته ایم بسته شده و ترک آن چندان هم که بقیه فکر میکنند راحت نیست. ما مینویسیم از تمام آن خبرهایی که هر روز رخ میدهد. از تلخ و شیرین اتفاقاتی که در جریان است اما این نوشتن به راحتی نیست. ما در راهی قدم گذاشته ایم که نه تنها هموار نیست که موانعی بسیار دارد. از سانسور گرفته تا متهم شدن به سیاه نمایی و تشویش اذهان عمومی و .... ما در راهی قدم گذاشته ایم که انتهایش هیچوقت برایمان آشکار نیست تا روزی که به آن انتها برسیم. شاید انتهای آن در جادهای خاکی باشد با اتوبوسی که چپ کرده و بدنهایی که بی جان بر خاک افتاده تنها به این خاطر که قرار بوده گزارشی از بزرگترین دریاچه ایران بنویسند. شاید انتهای راه برای برخی از ما مرگ خودخواستهای باشد که هیچوقت به آن حتی فکر هم نکرده بودیم. شاید انتهای این راه برای ما گوشهای خلوت و تنها در اتاقی سفید و خاطراتی محو شده باشد. ما انتهای راه را نمیدانیم.
مثلا نمیدانیم اگر امروز در یک روزنامه یا خبرگزاری فعالیت میکنیم فردا هم میتوانیم به فعالیت خود در این واحد خبری ادامه دهیم. مساله این است که امنیت شغلی برای ما تعریفی ندارد. ما تجربه بسته شدن ۱۵ روزنامه و بیکار شدن صدها نفر را در یک روز داشته ایم و این نشان میدهد که امنیت شغلی در حرفه ما چه تعریفی میتواند داشته باشد. ما زخم خورده تهمتها و افتراها بسیار بوده و هستیم. ما عادت کرده ایم از مشکلات و کمبودهای مردم بنویسیم و فراموش کرده ایم که خودمان هم عضوی از این جامعه و جزیی از این مردم هستیم. هیچ کس به سراغ مشکلات صنفی و معیشتی ما نمیرود. هیچ کس نمیداند یک خبرنگار ممکن است هر دو ماه یا سه ماه یکبار حقوق دریافت کند. هیچ کس نمیداند ۲۷ سال کارکردن در عرصه مطبوعات و تنها ۷ سال سابقه بیمه داشتن چه معنایی میتواند داشته باشد. ما از حقوق کارگران، بازنشستگان، معلمان، سربازان و ... دفاع میکنیم اما خودمان در بی دفاعترین سنگرها نشسته ایم و کسی سراغی از ما نمیگیرد.
برای ما روز خبرنگار معنای خاصی ندارد. چون نه در این روز و نه در دیگر روزهای سال کسی یادش نمیافتد چند خبرنگار در چند حادثه جان خود را از دست دادند. کسی آماری از میزان استرسها و فشارهای روحی و روانی که ما طی سالها متحمل میشویم ندارد. روز خبرنگار برای ما روزی نیست که به آن افتخار کنیم و یا از شنیدن تبریک هایش به خود ببالیم. این روز تنها به ما یادآور میشود که ما همچنان در بی دفاعترین سنگر یعنی رسانه قلم میزنیم و همچنان آماج تهمتها و افتراها قرار میگیریم و حقوق از دست رفته مان برای هیچ کس مهم نیست.