آیا ایرانی‌ها واقعا باهوش و شجاع هستند؟

۱۴۰۲/۰۵/۳۱ - ۲۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۲۱۳۶۱۴
آیا ایرانی‌ها واقعا باهوش و شجاع هستند؟

جلال رفیع در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: مرحوم «محمدعلی جمال‌زاده»، نویسندۀ معروف ایرانی که عمر خویش را در قصبۀ ژنو سپری کرد، مقالاتی را در مجلّۀ مسائل ایران نوشت و آنگاه مجموعه مقالات را در کتابی به نام «خلقیّات ما ایرانیان» منتشر کرد. البتّه از خلقیّات خود استاد جمال‌زاده (به نیابت از هموطنانش یا برخی از هموطنانش) نیز می‌توان سخن گفت.

به گزارش اطلاعات آنلاین، به عنوان مثال، این که محمدعلی شاه قاجار علیه پدر محمدعلی جمال‌زاده چنان رفتار هولناکی را روا دانست و با همان رفتار هم از خانوادۀ واعظ شهیر و شهید مشروطه، چنان زهرچشمی گرفت که فرزند سیدجمال واعظ در تمام عمر صد و چند ساله‌اش، دیگر هوای اقامت در وطن محبوب و مألوف را در سر نپروراند.

 شاید ضرب‌المثل‌های «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد» و «پدر کشته را کی بود آشتی» و «سعدیا، حبّ وطن گرچه حدیثی است درست/ نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم»، بتواند همین قبیل خلقیّات را در فرهنگ تاریخی ایرانی توضیح دهد.

البتّه ما ایرانی‌ها، حسن و خوبی و به قول بعضی‌ها حسنِ خوبی (!) بسیار داشته‌ایم و داریم.  

چنان که عیب و بدی و به قول بعضی‌ها حُسنِ بدی هم بسیار داشته‌ایم و داریم. مرحوم حسینعلی راشد در سال‌های قبل از انقلاب به یکی از کشور‌های اروپایی سفر کرده بود. دوستانش پس از بازگشت به وطن از وی پرسیده بودند اینجا و آنجا را چگونه مقایسه می‌کنی؟ به جدّ یا به طنز گفته بود: در آنجا کافر مسلمان بسیار دیدم و در اینجا مسلمان کافر بسیار می‌بینم.

 روشن است که منظور او کفر عملی و ایمان عملی بوده است. مثلاً نظم و نظافت فردی و عمومی را اگر به عنوان یکی از نشانه‌های ایمانی در نظر بگیریم، می‌توانیم حالت معکوس و متضادّش را «کفرِ رفتاری» تلّقی کنیم. در تفسیر آیات و روایات دینی‌مان هم از این تقسیم‌بندی‌ها و از این نوع کفر و ایمان عملی و رفتاری در کنار انواع دیگرش سخن گفته‌اند.

البته روحیّه‌ها و رویّه‌های مثبت و مستحسن در جامعۀ ایرانی کم نبوده است. ما ایرانیان علاوه بر محاسنی که برخی بر صورت داریم و برخی بدین صورت نداریم، محاسن اخلاقی و رفتاری دیگری در سیره و سیرت داشته‌ایم و داریم که حتّی بیگانگان نیز از آن یاد کرده‌اند.

 جمال‌زاده می‌گوید صرف‌نظر از معایب واقعی یا جعلی که خارجیان به ایرانیان نسبت داده‌اند، نمونه‌ها و نشانه‌های گسترده‌ای از صفات حسنه و اخلاق حمیده را نیز برای هموطنان ما برشمرده‌اند که در طول تاریخ قابل انکار نبوده است. آن‌ها معمولاً گزارش داده‌اند که ایرانیان بااستعداد و با هوش‌اند، خونگرم  اند، مهمان‌نوازند، سریع‌الانتقال و حاضرجواب  اند، اهل ذوق اند، دارای عزّت نفس‌اند، شجاع‌اند، زحمتکش‌اند، مدنی‌اند، اهل علم و تمدّن‌اند، قانع‌اند، اهل رضا و توکّل‌اند، صبورند، بامعرفت و جوانمردند، لوطی‌مسلک اند، دست و دل بازند، طبیعت شاعرانه دارند، حسّاس و پراحساس و عاطفی‌اند، دشمن اسیر شده را گرامی می‌دارند، حرمت نان و نمک و موی سفید را نگه می‌دارند، فداکارند و ... الی ما شاءالله دارندگی و برازندگی!

همین جا یادآوری باید کرد که نمی‌خواهیم بیگانه‌پرستی کنیم و تنها قول خارجی و اقوال خوارج را حجّت بدانیم و از فرط خودباختگی، فقط در مواردی که از سوی اروپاییان تأیید شده‌ایم، خود را به رسمیّت بشناسیم.  نه، غرض نخست این است که بگوییم قبول محاسن اخلاقی ایرانیان مسلمان و غیرمسلمان، صرفاً براساس ادّعای خود آنان و با استفاده از قاعدۀ «خودگویی و خودخندی، به به چه هنرمندی!» نیست؛ بلکه «الفضل ماشهدت به الأعداء» (یا: الأغیار)؛ و به زبان دیگر، همان بیت معروف: 

خوش‌تر آن باشد که سرّ دلبران

گفتـه آیـد در حدیـث دیگـران

غرض دیگر آن است که بگوییم اگر از سیّئات ایرانیان و معایب اخلاقی و فرهنگی‌شان نیز سخن به میان می‌آید، نباید کسی چنین تصوّر کند که داریم خودکوبی و خودکشی و خودزنی می‌کنیم. نه باید قوم و ملّت خود را عاری از هر عیب دانست و همواره مقامش را جزئاً و کلّاً به عرش و برتر از عرش اعلا رساند؛ و نه باید در مسیر مقابل و معکوس زیاده‌روی کرد و گفت (چنان که گفته‌اند) از این قوم و از این قبیله بدتر نیست و به جز عیب و علّت در این ملّت هیچ نیست.

 روزگاری رسم رایج این بود که از کلماتی مانند: خلق، توده، مردم، ملّت، اکثریّت و نظایرش چنان معانی مقدّس و مفاهیم مطلق و تبصر‌ه‌ناپذیری ساخته و پرداخته شود که دیگر هیچ کس جرأت نکند از معایب همین خلق و توده هم حرفی بزند و هیچ روانشناس و جامعه‌شناس و مردم‌شناسی را «زهره نباشد که بگوید تو را، جان جهان دوش کجا بوده‌ای؟»!

 نتیجۀ چنین افراطی، هنگام برخورد پیشانی تجربه بر سنگ سخت و سنگین واقعیت‌های زمانه، تفریط یا افراط دیگری در جهت معکوس و مقابل خواهد بود. خیر مطلق دانستن خلق، موجب می‌شود که بعد هم همان خلق و همان توده و همان ملّت را شرّ مطلق بخوانیم.

پس حسن و قبح، هر دو در ما هست. اگر گفته‌اند که بااستعداد و باهوشیم، واقعاً درست گفته‌اند. امّا از خدا پنهان نیست، از خلق خدا هم پنهان نباشد که ضمناً هوش و استعداد عجیبی هم داریم در خراب کردن و ضایع کردن همین مایه از هوش و استعداد. چه در خودمان و چه در دیگری!

 به قول بعضی از خودمان، گاهی بعضی از خودمان انصافاً گند می‌زنیم به هرچه هوش و استعدادی که در دیگری بروز کرده یا حتّی در همان وجود ذی‌وجود خودمان میل به ظهور داشته باشد.  

یادم نرفته است که در دوران دانشجویی، هرگاه کسی را می‌دیدیم که خیلی بااستعداد است، ولی مرتکب خلاف شده است، می‌گفتیم: «گند استعدادش درآمد»!

و اگر گفته‌اند که شجاعیم، درست گفته‌اند. امّا فیلم سینمایی «لیلی با من است» را هرکس دیده باشد، می‌داند که در عین همین شجاعت ملّی و تاریخی‌مان که شاهنامۀ فردوسی هم روایتگر حماسی آن است، «همۀ ما گاهی» یا «بعضی از ما همیشه»، کوله‌پشتی شجاعت مان را در خانه و خیابان جا گذاشته‌ایم.  صرف نظر از امثال عطّار نیشابوری که گفته‌اند با مهاجمان به غزا برخاست و جنگید تا شهید شد، متجاوزان چنگیزخان و هلاکوخان، بسیاری از ما را بی‌کمترین مقابله و مبارزه‌ای سر بریده‌اند. حتی (ان شاءالله به اغراق و به طنز) روایت کرده‌اند که یکی از سربازان آن ارتش بیابانگرد، به چند تن که از خیابان شهر می‌گذشتند، دستور داد بایستند و سپس، چون متوجه شد که شمشیر به کمر ندارند، آن‌ها را به توپ و تشر بست که باید همانجا خبردار بایستند و جایی نروند تا او برود شمشیرش را بیاورد و همه‌شان را از دم تیغ بگذراند.

 ظریفی می‌گفت آن‌ها جز ایستادگی (!) یعنی ایستادن در همان جا چاره‌ای نداشته‌اند. چون سرباز مهاجم مغول تهدیدشان کرده بود که اگر از همین جا جُم (جنب) بخورید، می‌کشمتان! پس همین جا ایستادگی کنید (!) و بایستید تا بروم و شمشیر بیاورم و بکشمتان!

و اگر گفته‌اند که زحمتکش و قانع و دست و دلباز و مهمان‌نوازیم، درست گفته‌اند. امّا این واقعیت را هم باید می‌دیدند و می‌توانند ببینند که عادت به پشت میزنشینی و زندگی در شهر‌های شلوغ و پر از ترافیک و پر از برج زهرمار و پر از تراکم (!) و پر از تورّم، چگونه توانسته است برخی از ما را به دلّالی صِرف و به صرّافی وجدان وادار کند.

 چنان که اگر روزی قرار بوده است دست و دلباز باشیم، حالا بیقرار شده‌ایم و دست و دل مان (دست‌دهنده و دل‌گیرنده) هر دو را در قمار زندگی و شبه‌زندگی باخته‌ایم و دیری است که صلۀ رحم را در هنگامه سقط جنین محبّت و معرفت از یاد برده‌ایم، تا چه رسد به اسم و رسم مهمان‌نوازی‌مان که اگر هم هنوز چیزی از آن موجود باشد، بی‌شباهت نخواهد بود به نواختن با سیلی نقد که البته برای مهمان هم بهتر از حلوای نسیه است و برای میزبان هم به طریق اولی؛ و اگر گفته‌اند لوطی گری داریم، درست گفته‌اند،  امّا این را هم باید ببینند که گاهی چگونه در محشر ترافیک شهرمان، آن روی لاتی گری‌مان بالا می‌آید و چه نقل و نباتی نثار مرقد اموات مان می‌کنیم!

یادتان باشد که نگفتم «همه» یا نگفتم «همیشه»؛ و یادمان باشد که گفته‌ام «همۀ ما گاهی» یا «برخی از ما همیشه»؛ و البته باز هم در هرجا افراط و اغراق می‌بینید، اصلاحش کنید. به قول مولانا: 

گر خطا کردیم، اصلاحش تو کن

مُصلحی تو،‌ای تو سلطان سخُن

مهم آن است که آینه در برابر خود بگیریم و هر آینه حسن و عیب مان را نه محدّب نه مقعّر، بلکه همانگونه که هست، آشکار کنیم. از بحث و بررسی در وادی «خلقیّات خودمان» سرباز نزنیم و آینه را متّهم نکنیم؛ و فریاد نزنیم که:

آ...‌ی نه،‌ای آینـه، ما نیستیم

آنچه تو گفتی، به خدا نیستیم

آینــه‌ایـم، آینــۀ دیـگــری

آینـۀ خـویــش‌نمـا نیستیـم