زندگی فراموششده همسر اول آینشتاین
میلوا ماریچ فیزیکدان بود و احتمالا بدون وجود او نظریه نسبیت هم وجود نمیداشت
مولف: پائولین گانیون|
مترجم : علی برزگر|
ساینتیفیک امریکن - ۱۹ دسامبر، صدوچهلویکمین سالروز تولد میلوا ماریچ آینشتاین است. اما چه کسی این دانشمند برجسته را به یاد میآورد؟ همسر او، آلبرت آینشتاین، را شاید به عنوان بزرگترین فیزیکدان قرن بیستم بشناسند. با اینحال پرسشی درباره زندگی کاری آینشتاین باقی میماند: همسر اول او تا چه اندازه در نوآوریهای علمی او نقش داشته است؟ هیچکس نتوانسته است هیچ بخش خاصی از کار علمی آینشتاین را به همسرش نسبت دهد، اما نامههای آنها و گواهیهای متعدد موجود در کتابهای نوشتهشده درباره همسر آینشتاین شواهد چشمگیری از چگونگی همکاری آنها به دست میدهد: از زمان ملاقات همدیگر در سال ۱۸۹۶ تا جداییشان در سال ۱۹۱۴. این شواهد زوجی را به تصویر میکشد که اشتیاق مشترک به فیزیک و موسیقی و به همدیگر آنها را به هم پیوند داده است. داستان زندگی آنها را در ادامه بخوانید.
میلوا ماریچ به سال ۱۸۷۵ در شهر تیتل در کشور صربستانزاده شد. مادر او ماریا روزیچ و پدرش میلوش ماریچ مردی ثروتمند و محترم در بین مردم بود. آنها دو فرزند دیگر بهنامهای زورکا و میلوش پسر داشتند. میلوا، در آخرین سالی که دختران در صربستان اجازه حضور در دبیرستان داشتند، وارد دبیرستان شد. در سال ۱۸۹۲، پدرش از وزیر آموزشوپرورش مجوز گرفت تا او بتواند در کلاسهای فیزیک شرکت کند که مخصوص پسران بود. او تحصیلات دبیرستان را در زوریخ در سال ۱۸۹۴ به پایان برد و سپس خانوادهاش به شهر نووی ساد نقلمکان کردند. همکلاسیهای میلوا او را فردی باهوش اما کمحرف توصیف میکنند. او دوست داشت به عمق موضوعات پی ببرد، با پشتکار بود و در راستای رسیدن به اهدافش میکوشید.
آلبرت آینشتاین به سال ۱۸۷۹ در شهر اولم در آلمانزاده شد و خواهری بهنام مایا داشت. پدرش هرمان در صنعت کار میکرد. مادرش پائولین کخ خانوادهیی ثروتمند داشت. آلبرت فردی کنجکاو، کولیصفت۲ و شورشگر بود. ازآنجا که آینشتاین آدمی بینظم بود، از سختگیری و مقررات شدید مدارس آلمان نفرت داشت. بدینترتیب او نیز دبیرستان را در سویس به پایان برد و خانوادهاش به میلان نقلمکان کردند.
آلبرت و میلوا همراه با سه دانشجوی دیگر در سال ۱۸۹۶ در بخش ریاضیات و فیزیک انستیتو پلیتکنیک زوریخ (اکنون، ای. تی. اچ) پذیرفته شدند. سه دانشجوی دیگر نیز عبارت بودند از: مارسل گروسمان، لوئیس کولروس و یاکوب ایرات. آلبرت و میلوا به دوستانی جداییناپذیر تبدیل شدند که ساعتهای متمادی با یکدیگر به مطالعه میپرداختند. آینشتاین تنها چند جلسه در کلاسهای درس حاضر شد، زیرا ترجیح میداد در خانه مطالعه نماید. میلوا بابرنامه و منظم بود. او به آینشتاین کمک کرد تا انرژی خود را در مسیر خاصی به کار گیرد و مطالعاتِ او را هدایت کرد. این حقایق از نامههای آنها به یکدیگر در طول تعطیلات دانشگاهی در فاصله سالهای ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۳ آشکار است: ۴۳ نامه از آلبرت به میلوا در دست است، اما تنها ۱۰ نامه از میلوا باقی مانده است. این نامهها گزارشی دستاول از چگونگی تعامل آنها در آن زمان به دست میدهد.
در آگوست ۱۸۹۹، آلبرت به میلوا چنین مینویسد: «هنگامی که برای نخستینبار آثار «هلمهولتز» را میخواندم، مطالب خیلی عجیب به نظر میرسید، زیرا تو در کنارم نبودی و امروز این وضعیت بهتر نشده است. از دید من، کاری که ما با هم انجام میدهیم خیلی خوب، روحیهبخش و همچنین آسانتر است. » سپس آینشتاین در دوم اکتبر ۱۸۹۹ از میلان چنین مینویسد: «... آبوهوای اینجا اصلا با روحیه من سازگار نیست و، درحالی که دلم برای کار تنگ شده است، ذهنم پر از افکار تاریک است. بهدیگرسخن، دلم میخواهد تو در کنارم باشی و مهربانانه بر من نظارت کنی و مرا از این شاخه به آن شاخه پریدن باز داری.»
میلوا در پانسیونی زنانه سکونت داشت و در آنجا با دوستان مادامالعمر خود یعنی هلن کیفلر ساویچ و میلانا بوتا آشنا شد. هر دو آنها از حضور دایم آلبرت در محل سکونت میلوا سخن میگویند که آزادانه در نبود میلوا برای قرضگرفتن کتاب به آنجا میآمده است. میلان پوپوویتز، نوه هلن، نامههای بین میلوا و او در طول زندگیاش را منتشر کرده است.
در پایان تحصیلات آنها در ۱۹۰۰، میلوا و آلبرت نمراتی مشابه گرفته بودند بهجز در درس فیزیک کاربردی که میلوا بالاترین نمره یعنی ۵ و آینشتاین فقط ۱ گرفت. میلوا در کارهای آزمایشگاهی ممتاز بود، اما آینشتاین چنین نبود. بااینحال، در آزمون شفاهی، پروفسور مینکوفسکی به چهار دانشجوی مرد، از ۱۲، نمره ۱۱ داد اما به میلوا داد. فقط آلبرت موفق به دریافت مدرک شد.
در این میان، خانواده آلبرت بهشدت با رابطه او با میلوا مخالف بودند. مادرش سرسختانه مخالفت میکرد. آلبرت در نامهیی به میلوا در تاریخ ۲۷ جولای ۱۹۰۰ از مخالفت مادرش چنین گزارش میدهد: «هنگامی که تو به سیسالگی برسی، او دیگر عجوزهیی فرتوت خواهد بود.» بنابراین نخواهد توانست «در کار خانوادهیی محترم دخالت کند.» میلوا نه یهودی بود و نه آلمانی. ضمن اینکه پایش لنگ میزد. مادر آلبرت، گذشته از تعصباتی که درباره افراد خارجی داشت، میلوا را بیشازحد اهل فکر و مطالعه میدانست. بهعلاوه، پدر آلبرت اصرار داشت که پسرش پیش از ازدواج باید کار داشته باشد.
آلبرت در سپتامبر ۱۹۰۰ به میلوا چنین مینویسد: «من مشتاقانه منتظرم تا کار مشترک و جدیدمان را از سر بگیریم. تو اکنون باید به پژوهش خود ادامه دهی. چقدر احساس غرور خواهم کرد که همسرم یک دکتر باشد، درحالی که من تنها یک آدم معمولی باشم.» آنها هر دو در اکتبر ۱۹۰۰ به زوریخ برگشتند تا کار روی پایاننامه خود را آغاز کنند. هر سه دانشجوی دیگر همگی به عنوان استادیار در انستیتو پلیتکنیک زوریخ پذیرفته شدند، اما آینشتاین پذیرفته نشد. او گمان داشت که پروفسور وِبِر از پذیرش او جلوگیری میکند. بدون شغل، آینشتاین از ازدواج با میلوا خودداری کرد. آنها مخارج خود را از راه تدریس خصوصی تامین میکردند و، آنچنانکه میلوا به دوستش هلن ساویچ مینویسد، «همچنان مثل گذشته به زندگی و کار ادامه
میدادند».
در ۱۳ دسامبر ۱۹۰۰، آنها مقالهیی درباره خاصیت مویینگی منتشر کردند که تنها با نام آلبرت امضا شده بود. باوجوداین، هر دو در نامههای خود به این مقاله به عنوان مقالهیی مشترک ارجاع میدهند. میلوا در ۲۰ دسامبر ۱۹۰۰ به هلن ساویچ چنین مینویسد: «ما رونوشتی خصوصی برای بولتزمان۴ میفرستیم تا ببینیم نظر او چیست و من امیدوارم که او به ما پاسخ دهد.» بطور مشابه، آلبرت در ۴ آوریل ۱۹۰۱ به میلوا نامه مینویسد و میگوید که دوستش میشل بسو «بهنمایندگی از من با عمویش پروفسور یونگ دیدار کرده است که یکی از سرشناسترین فیزیکدانهای ایتالیاست و رونوشتی از مقاله ما را به او داده است».
به نظر میرسد که آنها بطور مشترک تصمیم گرفته بودند مقالات خود را تنها با امضای آینشتاین منتشر کنند. چرا؟ رادمیلا میلنتیویچ، استاد کرسی تاریخ در دانشگاه سیتیکالج در نیویورک، در سال ۲۰۱۵ جامعترین زندگینامه میلوا را منتشر کرد. بهگمان او، میلوا احتمالاً میخواسته است به آینشتاین کمک کند تا نامی برای خود دستوپا کند، بهنحویکه بتواند شغلی پیدا کند و با میلوا ازدواج نماید. دُرد کرستیچ، استاد سابق فیزیک در «دانشگاه لیوبلیانا»، پنجاه سال از عمر خود را صرف تحقیق درباره زندگی میلوا کرد.
او در کتاب مستند و موثق خود میگوید، باتوجهبه تعصب رایج علیه زنان در آن زمان، مقالهیی که امضای یک زن نیز پای آن بوده باشد شاید از اعتبار کمتری برخوردار بوده است.
ما هرگز از درستی این حدس و گمانها آگاه نخواهیم شد. اما هیچکس روشنتر از خود آلبرت آینشتاین اشاره نکرده است که آنها در رابطه با نظریه نسبیت با یکدیگر همکاری کردهاند. او در ۲۷ مارس ۱۹۰۱ به میلوا چنین مینویسد: «من چقدر احساس غرور و شادمانی خواهم کرد هنگامی که هر دوی ما با هم پژوهشمان در زمینه حرکت نسبی را به نتیجهیی پیروزمندانه برسانیم.»
سپس سرنوشت میلوا بهناگهان دگرگون شد. او در پی سفر عاشقانهشان به دریاچه کومو باردار شد. بدون شغل، آلبرت هنوز با او ازدواج نمیکرد. میلوا، در رویارویی با این آینده نامعلوم، برای دومین و آخرین بار در جولای ۱۹۰۱ تصمیم گرفت در آزمون شفاهی شرکت کند. اینبار پروفسور وبر، که آلبرت گمان داشت از پذیرش او در انستیتو جلوگیری کرده است، میلوا را مردود کرد. میلوا که بهناچار باید از ادامه تحصیل دست میکشید به صربستان بازگشت، اما بعدازآن برای مدت کوتاهی دوباره به زوریخ آمد تا آلبرت را متقاعد کند با او ازدواج نماید. او در ژانویه ۱۹۰۲ دختری بهنام لیسرل به دنیا آورد. هیچکس از سرنوشت این دختر آگاه نیست. احتمالا او را به فرزندخواندگی داده باشند. هرگز هیچ گواهی تولد یا وفاتی درباره او پیدا نشد.
پیشازآن، در دسامبر ۱۹۰۱، آلبرت توانسته بود با توصیه پدر مارسل گراسمان، همکلاسی آنها، در دفتر ثبت اختراعات در شهر برن صاحب شغل شود. او کار خود را در ژوئن ۱۹۰۲ آغاز کرد. در ماه اکتبر، پدر او پیش از مرگش به او اجازه داد ازدواج کند. آلبرت و میلوا در ۶ ژوئن ۱۹۰۳ ازدواج کردند. آلبرت شش روز در هفته و روزانه بهمدت هشت ساعت در دفتر ثبت اختراعات کار میکرد، درحالی که میلوا مسوول کارهای خانه بود. در شامگاه، آنها با هم تحقیق میکردند و گاهی کارشان تا پاسی از شب ادامه مییافت. هر دو این قضیه را برای دوستان خود ذکر میکنند: آلبرت به هانس هولوند میگوید و میلوا در ۲۰ مارس ۱۹۰۳ به هلن ساویچ میگوید و، درعینحال، از اینکه آلبرت ساعات طولانی در دفتر ثبت اختراعات کار میکند اظهار ناراحتی مینماید. در ۱۴ می۱۹۰۴، پسر آنها هانسآلبرتزاده میشود.
باوجوداین، سال ۱۹۰۵ «سال معجزهآسای» آلبرت شناخته میشود. در آن سال او پنج مقاله منتشر کرد: یک مقاله درباره اثر فوتوالکتریک (که در سال ۱۹۲۱ جایزه نوبل را برای وی به ارمغان آورد)، دو مقاله درباره حرکت براونی و بالاخره یک مقاله درباره نسبیت خاص و فرمول معروف. او همچنین، در ازای دریافت دستمزد، درباره ۲۱ مقاله علمی اظهارنظر کرد و پایاننامه خود در زمینه ابعاد مولکولها را به دانشگاه تقدیم کرد. بعدها آلبرت به آر. اس. شانکلند میگوید که هفت سال از زندگی خود را صرف نظریه نسبیت و پنج سال را صرف اثر فوتوالکتریک کرده است.
پیتر میشلمور یکی از زندگینامهنویسان آینشتاین است، مینویسد که آلبرت، پس از صرف پنج هفته برای تکمیل مقالهیی دربرگیرنده شالوده نسبیت خاص، «بهمدت دو هفته در رختخواب استراحت میکند. میلوا مقاله را بارهاوبارها بررسی میکند و سپس آن را برای انتشار میفرستد». آنها، برای رفع خستگی ناشی از کار زیاد، نخستین سفر از سه مسافرت خود به صربستان را انجام میدهند و با بسیاری از دوستان و آشنایان دیدار میکنند. گواهیهای این افراد اطلاعات بسیاری درباره نحوه همکاری آلبرت و میلوا به دست میدهد.
میلوش، برادر میلوا، فردی که بهخاطر صداقتش معروف است، در زمانی که در پاریس پزشکی میخواند، چندین مرتبه در خانه خانواده آینشتاین اقامت میکند.
کرستیچ مینویسد: «[میلوش] توصیف میکند که چگونه در طول شامگاه و شب، هنگامی که سکوتْ سراسر شهر را فرا میگرفت، زوج جوان کنار یکدیگر گرد میز مینشستند و زیر نور یک چراغ نفتی، با هم، روی مسائل فیزیک کار میکردند. میلوش وصف میکند که آنها چگونه محاسبه میکردند، مینوشتند، میخواندند و بحث میکردند.» کرستیچ خودش این موضوع را مستقیما از خویشاوندان میلوا یعنی سیدونیا گایین و سوفیا گالیچ گولوبوویچ شنیده است.
ژارکو ماریچ، پسرعموی پدر میلوا، در همان خانه ییلاقی زندگی میکرد که آینشتاین و میلوا در طول سفرشان به صربستان در آنجا اقامت داشتند. او برای کرستیچ توضیح میدهد که چگونه میلوا با آلبرت محاسبه میکرد، مینوشت و همکاری داشت. این زوج اغلب در فضای سبز مینشستند و درباره مسائل فیزیک بحث میکردند. هماهنگی و احترام متقابل بر رابطه آنها حکمفرما بود. گایین و ژارکو همچنین میگویند که از پدر میلوا شنیدهاند که در طول مسافرت آینشتاین و میلوا به نووی ساد در ۱۹۰۵، میلوا رازی را به او گفته است: «پیش از آمدن به اینجا، ما پژوهش علمی مهمی را به پایان رساندیم که موجب شهرت شوهر من در سراسر جهان خواهد شد.» کرستیچ همین موضوع را در سال ۱۹۶۱ از سوفیا گالیچ گولوبوویچ، دخترعموی میلوا، شنیده است. هنگامی که میلوا این موضوع را به پدرش میگفته است، او در آنجا حاضر بوده است.
دسانکا تربوویچ گیوریچ نخستین زندگینامه میلوا را بهزبان صربستانی در سال ۱۹۶۹ منتشر کرد. این کتاب سپس بهزبان آلمانی و فرانسوی منتشر شد. او توصیف میکند که چگونه برادر میلوا اغلب میزبان گردهمایی اندیشمندان جوان در محل اقامت خود بود. در طول یکی از این گردهماییهای شامگاهی، آلبرت اعلام میکند: «من به همسرم نیاز دارم. او تمام مسائل ریاضی مرا حل میکند»، موضوعی که گفته میشود میلوا آن را تایید کرده است.
در ۱۹۰۸ این زوج، با همکاری کنراد هابیشت، نوعی ولتسنج فوقحساس ساختند. تربوویچ گیوریچ این کارِ آزمایشگاهی را به میلوا و کنراد نسبت میدهد و مینویسد: «هنگامی که هر دوی آنها از پایان کار راضی شدند، وظیفه توصیف دستگاه را به آلبرت سپردند، زیرا او متخصص ثبت اختراع بود.» این دستگاه تحت عنوان «اختراع آینشتاین-هابیشت» ثبت شد.
هنگامی که هابیشت تصمیم میلوا برای نگنجاندن نام او را زیر سوال میبرد، میلوا بهآلمانی و با بازی با کلمات چنین پاسخ میدهد: «چرا؟ ما هر دو یک قطعهسنگ هستیم»، یعنی ما یک روحیم در دو بدن. نخستین نشانههای بهرسمیتشناختهشدن کارهای آینشتاین در سال ۱۹۰۸ آشکار شد. آلبرت در شهر برن، بدون دریافت حقوق، تدریس میکرد تا اینکه، در سال ۱۹۰۹ و در زوریخ، نخستین شغل دانشگاهی به او پیشنهاد شد. میلوا هنوز به او کمک میکرد. هشت صفحه از نخستین یادداشتهای آلبرت برای تدریس به دستخط میلوا هستند.
همچنین یکی از نامههای نگاشتهشده در سال ۱۹۱۰، در پاسخ به ماکس پلانک که نظر آلبرت را جویا شده بود، به دستخط میلواست. هر دو سند در مرکز اسناد آلبرت آینشتاین (اِی.ای. اِی) در اورشلیم نگهداری میشود. در ۳ سپتامبر ۱۹۰۹، میلوا بطور محرمانه به هلن ساویچ چنین میگوید: «او اکنون به عنوان بهترین فیزیکدان آلمانیزبان شناخته میشود. آنها بسیار به او احترام میگذارند و امتیاز میدهند. من از موفقیت او بسیار شادمانم، زیرا او کاملاً سزاوار آن است. فقط امیدوار و آرزومندم که شهرت اثری زیانبار بر انسانیت او نداشته باشد. » در ادامه اضافه میکند: «با این همه شهرت، او دیگر وقت اندکی برای همسر خود دارد. [... ] چه میتوان گفت؟ بر اثر انگشتنماشدن، یکی مروارید را صاحب میشود و دیگری صدف را.»
پسر دوم آنها ادوارد در ۲۸ جولای ۱۹۱۰ به دنیا آمد. تا سال ۱۹۱۱، آلبرت هنوز برای میلوا کارتپستالهای محبتآمیز میفرستاد. اما در سال ۱۹۱۲ آینشتاین در حین دیدار خانوادهاش که به برلین نقلمکان کرده بودند، رابطهیی را با دخترخالهاش السا لوونتال آغاز کرد. آنها بهمدت دو سال بطور مخفیانه با یکدیگر نامهنگاری داشتند. السا نامه او را پیش خود نگهداری کرد که اکنون در مجموعهنامههای آلبرت آینشتاین موجود است. در این مدت، آلبرت در جاهای مختلفی کرسی استادی داشت: نخست در پراگ، سپس در زوریخ و سرانجام در سال ۱۹۱۴ در برلین، برای آنکه به السا نزدیکتر باشد.
این امر موجب فروپاشی ازدواج آنها شد. میلوا با دو پسرش در ۲۹ جولای ۱۹۱۴ به زوریخ بازگشت. در سال ۱۹۱۹، او به طلاق رضایت داد، اما با این شرط که اگر آلبرت برنده جایزه نوبل شود، پول جایزه به او تعلق بگیرد. هنگامی که او این پول را دریافت کرد، دو مجتمع آپارتمانی کوچک خرید و از درآمد آنها فقیرانه زندگی کرد. پسرش ادوارد، بهطور مکرر در یک آسایشگاه به سر میبرد. ادوارد بعدها به اسکیزوفرنی مبتلا شد و سرانجام در آسایشگاه بستری شد. بهدلیل این مخارج پزشکی، میلوا در سراسر زندگی خود از نظر مالی با مشکل رو بهرو بود و سرانجام هر دو مجتمع را از دست داد. او زندگی خود را با تدریس خصوصی و نفقهیی میگذراند که آلبرت، گرچه بطور نامنظم، میفرستاد.
در سال ۱۹۲۵، آلبرت در وصیتنامه خود نوشت که پول جایزه نوبل ارثیه پسران وی است. میلوا بهشدت اعتراض کرد و اظهار داشت که این پول متعلق به وی است و به این فکر افتاد که کمکهای خود به تحقیقات آینشتاین را افشا کند. رادمیلا میلنتیویچ از نامه آلبرت به میلوا در ۲۴ اکتبر ۱۹۲۵ (شماره ۳۶۴-۷۵ در آرشیوای.ای. ای) چنین نقلقول میکند: «هنگامی که با خاطرات خودت شروع به تهدید من کردی، خندهام گرفت. آیا هیچوقت برای یک لحظه با خودت اندیشیدهیی که اگر مردی که تو دربارهاش صحبت میکنی کار مهمی انجام نداده بود، هیچکس هرگز به گفتههای تو اهمیتی نمیداد؟ هنگامی که یک آدم ناچیز و حقیر است، هیچ حرفی برای گفتن باقی نمیماند، مگر اینکه فروتنی و سکوت پیش بگیرد. این همان کاری است که من به تو توصیه میکنم.»
میلوا سکوت پیش گرفت، اما دوستش میلانا بوتا در سال ۱۹۲۹ به یکی از روزنامههای صربستانی گفت که آنها باید با میلوا صحبت کنند تا حقیقت موضوع را درباره نحوه شکلگیری نظریه نسبیت خاص دریابند، زیرا میلوا بهطور مستقیم در شکلگیری این نظریه دخیل بوده است. در ۱۳ ژوئن ۱۹۲۹، میلوا به هلن ساویچ چنین مینویسد: «این سخنانی که در روزنامهها منتشر میشود، اصلا با شخصیت من سازگار نیست، اما فکر میکنم که کل این موضوع موجب شادی میلانا شده باشد. احتمالا او فکر کرده است که این موضوع موجب شادی من هم خواهد بود، زیرا فقط میتوانم تصور کنم که او قصد داشته به من کمک کند تا در برابر آینشتاین به برخی حقوق اولیهام دست پیدا کنم. او قصد خود را اینطور به من اطلاع داده است. من نیز اجازه میدهم این موضوع چنین پذیرفته شود، زیرا در غیر اینصورت کل موضوع چرند و بیمعنا خواهد بود.»
طبق نوشته کرستیچ میلوا با مادر و خواهرش درباره نقش خود در تحقیقهای آینشتاین صحبت کرده است. او همچنین در نامهاش به والدین تعمیدی خود توضیح میدهد که چگونه همیشه با آلبرت در تحقیقاتش همکاری داشته و چگونه او زندگیاش را نابود کرده است، اما از آنها میخواهد که نامه را از بین ببرند. پسرش هانسآلبرت به کرستیچ توضیح میدهد که چگونه «همکاری علمی والدینش پس از ازدواج نیز ادامه یافته است و او به یاد دارد که [آنها] را میدیده است که در شامگاه گرد یک میز با هم تحقیق
میکردهاند».
همسر اول هانسآلبرت، فریدا، تلاش کرد نامههای میلوا و آلبرت به پسرانشان را منتشر کند، اما هلن دوکاس و اتو ناتان، مجریان وصیتنامه و دارایی آینشتاین، در دادگاه از این کار جلوگیری کردند تا «اسطوره آینشتاین» باقی بماند. آنها از انتشار مطالب دیگری نیز جلوگیری کرده بودند، ازجمله مقالهیی متعلق به کرستیچ درباره یافتههای اولیه خود در سال ۱۹۷۴. کرستیچ ذکر میکند که ناتان حتی از آپارتمان میلوا پس از مرگ او در سال ۱۹۴۸ «بازدید کرده است». در جولای ۱۹۴۷، آلبرت به دکتر کارل زرشر، وکیل طلاق خود، چنین مینویسد: «هنگامی که میلوا دیگر زنده نباشد، میتوانم در آرامش بمیرم.»
نامههای میلوا ماریچ و آلبرت آینشتاین و گواهیهای متعدد نشان میدهد که آنها از دوران دانشگاه تا سال ۱۹۱۴ با یکدیگر همکاری تنگاتنگ داشتهاند. آلبرت بطور مکرر در نامههای خود به این موضوع اشاره میکند، برای مثال آنجا که مینویسد: «پژوهشمان در زمینه حرکت نسبی.» پیوند آنها بر عشق و احترام متقابل استوار بود و همین به آنها فرصت داد با همچنین کار غیرعادیای را به انجام برسانند.
میلوا نخستین کسی بود که به استعداد آینشتاین پی برد. بدون او، آینشتاین هرگز موفق نمیشد. میلوا از آرزوهای خود دست کشید و از این شادمان بود که با آینشتاین کار کند و به موفقیت او کمک نماید، زیرا احساس میکرد آنها یک روح واحد هستند. فرایند امضای آثار با نام آینشتاین و بدون ذکر نام میلوا، پس از آغاز، دیگر بازگشتناپذیر بود. میلوا احتمالا بدان دلیل به این امر رضایت داد که خوشبختی خودش به موفقیت آینشتاین بستگی داشت. چرا میلوا سکوت پیش گرفت؟ ازآنجاکه او فردی تودار و بیزار از خودنمایی بود، در پی افتخارات یا توجه عمومی برنیامد. همیشه، در هرگونه همکاری تنگاتنگی، تفکیک میزان مشارکت افراد دخیل تقریبا ناممکن است.
منبع: ترجمان