«ملت ضروری اروپا» وارد میشود
مترجم: چالاک بایزیدی
فرانک والتر اشتاینمایر، زاده ۵ ژانویه ۱۹۵۶ سیاستمدار آلمانی و وزیر امور خارجه این کشور است. او پیشتر هم از نوامبر ۲۰۰۵ تا ۲۷ اکتبر ۲۰۰۹ وزیر امور خارجه آلمان بود همچنین از نوامبر ۲۰۰۷ تا ۲۷ اکتبر ۲۰۰۹ به عنوان معاون صدر اعظم آلمان، آنگلا مرکل فعالیت میکرد. اشتاین مایر به عنوان یک سیاستمدار و دیپلمات ارشد در پیدا کردن راهحل برای بسیاری از معضلات جهانی نقش محوری ایفا کرده که خود او این نقش را وابسته به جایگاه آلمان در مرکز ژئوپولیتیک اتحادیه اروپا میداند. او که دو بار در مقام وزارت خارجه جایگزین افراد سرشناسی همچون یوشکا فیشر و گیدو وستروله شده است اینکه به ملت آلمان لقب ملت ضروری اروپا داده میشود را یک توفیق اجباری مینامد و رسما اعلام میکند از چنین موضعی با اینکه راضی نیست اما چون برلین همواره قدم پیش میگذارد این لقب شایسته آلمانیهاست. با توجه به چنین نقشآفرینی، وزیر امور خارجه آلمان مطلبی در فارین افرز منتشر کرده که در آن مختصات نقش جدید آلمان در صحنه سیاست جهان را ترسیم میکند و با واقعنگری وصف ناشدنی در معرفی وضع موجود آلمان، این کشور را با اینکه صاحب قدرت نسبی اقتصادی میداند اما اعتراف
میکند که آلمان یک ابرقدرت اقتصادی نیست. ترجمه متن کامل این نوشته را در ادامه میخوانید.
طی دو دهه اخیر، نقش آلمان در معادلات جهانی دستخوش تغییرات اساسی شده است. بعد از اتحاد دو آلمان در سال 1990 این کشور درحال تبدیل شدن به قدرتی بزرگ از لحاظ اقتصادی بود اما از لحاظ سیاسی نقش بسیار اندکی بر عهده داشت. اکنون این کشور در اتحادیه اروپا قدرتی انکارناشدنی است که هم منتقدان و هم مجیزگویان زیادی دارد. با در نظر گرفتن دو رویکرد اخیر این کشور در رابطه با بحران پناهجویان (این کشور بیش از یک میلیون پناهجو را در داخل مرزهای خود جا داد) و بحران مالی اروپا میتوان بر ادعای انکارناپذیر نقشآفرینی آلمان صحه گذاشت.
هر چه قدرت آلمان در معادلات سیاسی افزایش پیدا میکند، نیاز به توضیح سیاستهایش نیز ضروریتر مینماید. نگاهی به گذشته نه چندان دور آلمان میتواند کلید درک جایگاه این کشور در جهان امروز باشد. من از سال 1998 به عنوان عضو چهار کابینه همچنین رییس پارلمان به کشورم خدمت کردهام. طی این مدت آلمان به دنبال به دست آوردن نقش کنونیاش در صحنه جهانی بود. آلمان به عنوان یک بازیگر محوری در صحنه جهانی درحال پیشرفت بود و سعی داشت ثباتش را حفظ کند در صورتی که جهان اطرافش پیوسته تغییر میکرد. امریکا در گرداب جنگ عراق گیر کرده بود و اتحادیه اروپا نیز با بحرانهای پیدرپی دست و پنجه نرم میکرد اما آلمان سنگرش را حفظ کرد. آلمان طی این دوران با تلاش فراوان مشکلات اقتصادی که به آن دچار شده بود را پشت سر نهاد و اکنون نیز از قبل داشتن قدرتمندترین اقتصاد منطقه، مسوولیتهایش را به دوش کشیده است. آلمان همچنین در یافتن راهحلهای دیپلماتیک و صلحآمیز برای برخی از درگیریها در سراسر جهان همکاری کرده است: این اقدامات در کشورهایی نظیر ایران، اوکراین، کلمبیا، عراق، مالی، سوریه و بالکان صورت گرفته است. اقداماتی از این دست آلمان را وا داشت
اصولی که بیش از 50 سال در سیاست خارجه خود به آن پایبند بود را کنار بگذارد.
مرد قدرتمند اروپا
درحال حاضر هم ایالات متحده و هم اتحادیه اروپا به دنبال این هستند که یک رهبری جهانی ایجاد کنند. تجاوز امریکا در سال 2003 به عراق به قدرت این کشور در جهان صدمه زد. بعد از اعدام صدام حسین، جنگهای فرقهیی، عراق را پاره پاره کرد و قدرت امریکا به تبع آن در منطقه کاهش یافت. نه تنها جورج دبلیو بوش نتوانست با استفاده از زور، نظم را به عراق بازگرداند بلکه این ماجراجویی از لحاظ سیاسی و اقتصادی هزینههای زیادی را برای ایالات متحده به همراه داشت و جایگاه این کشور را به شدت دچار ضعف کرد. این بود که رویای جهان تک قطبی از هم پاشید.
زمانی که باراک اوباما در سال 2009 قدرت را به دست گرفت، شروع به تجدید نظر در مورد تعهدات امریکا به خاورمیانه و جامعه جهانی کرد. منتقدان اوباما میگویند که وی شرایطی ایجاد کرده که روسیه و ایران از قبل آن قدرتمند شدهاند. اما حامیان او که بنده نیز یکی از آنها هستم، معتقدند که اوباما آگاهانه نسبت به نظم رو به تغییر جهانی و تغییر ماهیت قدرت امریکا عکسالعمل نشان داده است. او سعی دارد که ابزارها و اهداف جدید سیاست خارجی ایالات متحده را با قابلیتهای ملت امریکا و چالشهایی که پیش روی این کشور است، تطبیق دهد. در همین حال اروپا نیز مشکلات خود را دارد. در سال 2004 این اتحادیه 10عضو جدید را پذیرفت و آخر سر به کشورهایی که سابقا کمونیست بودند، خوشامد گفت. اما درحالی که اتحادیه اروپا گسترش مییافت، این اتحادیه عاملی که باعث عمیق کردن ریشههای سیاسی میشد را گم کرد. در همان سال اتحادیه پیشنویسی را تقدیم اعضای جدید کرد که توسط رییسجمهور سابق فرانسه، والری گیسکارد تنظیم شده بود. اما زمانی که این پیشنویس توسط رایدهندگان هلند و فرانسه دو عضو از موسسان اتحادیه رد شد متعاقب آن، این بحران به کشورهایی که طرح اتحادیه غیرقابل
تغییر را مطرح کرده بودند، وارد شد. در این سالهای گروه مورد نظر رشد کرد و قدرت بیشتری گرفت و به دنبال آن انسجام اتحادیه نیز کمتر شد.
اکنون نظم جهانی پس از جنگ جهانی دوم که توسط کشورهای اروپایی(پیروز جنگ) و ایالات متحده ایجاد شد و صلح و آرامش را برای مدت زیادی در جهان تامین کرد تحت فشار قرار گرفته است. شکننده بودن ثبات در بسیاری از دولتهای (در بسیاری از موارد درحال فروپاشی) تمامی مناطق (به ویژه خاورمیانه و آفریقا) را دچار عدم ثبات کرده که این خود باعث شدت گرفتن خشونتها و بیشتر شدن موج مهاجران به اروپا شده است. در همین حال دولتها و بقیه بازیگران غیردولتی، سیستم چند جانبه قانون محور حال حاضر که حافظ صلح و ثبات برای مدت طولانی بوده است را مورد هجمه قرار میدهند. ظهور چین و هند مراکز قدرت جدیدی ایجاد کرده که تصویر روابط بینالملل را تغییر داده است. همچنین الحاق کریمه به روسیه باعث شده که میان اتحادیه اروپا و ایالات متحده جدایی بیفتد. تنش میان ایران و عربستان سعودی در منطقه خاورمیانه همچنین ظهور داعش به عنوان نیرویی که مرزها را خدشهدار کرده نیز مورد توجه است.
اما در پشت پرده تمامی این اتفاقات، آلمان به شدت با ثبات مانده است. با توجه به اینکه در سال 2003 (زمانی که مشکلات در ایالات متحده و اروپا تازه شروع شده بود) آلمان به عنوان «مرد مریض اروپا» شناخته میشد: بیکاری به 12درصد رسیده بود، اقتصاد دچار رکود، سیستم اجتماعی اشباع شده و مخالفت آلمان با جنگ عراق، مخالفتها را در واشنگتن برانگیخته بود. از این رو میتوان ثبات آلمان را دستاورد بزرگی تلقی کرد. در ماه مارس همان سال جرارد شرودر، صدراعظم وقت آلمان نطقی در پارلمان آلمان ایراد کرد. بوندستاگ (مجلس فدرال) این سخنرانی را «شجاعت برای صلح، شجاعت برای تغییر» نامید که در آن شرودر خواستار اصلاحات بزرگ اقتصادی شده بود. همچنین یاران سوسیال دمکرات شرودر این جرات را داشتند که طرح مشارکت در جنگ عراق را رد کنند و اشتهای خود برای تغییر را با این کار نشان دادند. اصلاحات شرودر در مورد بازار نیروی کار و امنیت اجتماعی از سد بوندستاگ گذشت اما این هزینه سیاسی زیادی برای شرودر در برداشت تا حدی که او در دور اولیه انتخابات سال 2015 شکست خورد و از رقابت خارج شد.
اما اصلاحات شرودر سنگ بنای بازگشت دوباره قدرت اقتصادی آلمان را مهیا کرد، قدرتی که تاکنون هم دوام آورده است. واکنش آلمان به بحران مالی 2008 این بود که جایگاه این کشور از لحاظ اقتصادی بیش از پیش تقویت شد. تمرکز کسبوکارهای آلمان روی تولید و صنعت است و همین باعث شده که فرصتهای زیادی برای آلمان در کشورهای درحال ظهور مانند چین ایجاد شود. کارگزاران آلمانی با درایت مدل رشد صادرات محور را دنبال میکنند. اما آلمانیها نباید در مورد پیشرفت کشور خود اغراق کنند. آلمان یک ابرقدرت اقتصادی نیست و سهم این کشور از تجارت جهانی در سال 2014 کمتر از سال 2004 است و این میزان به شدت کمتر از زمانی است که دو آلمان متحد شدند. البته باید تاکید کرد که آلمان نسبت به رقیبان پیشینش جایگاهش را در رقابت جدید بهتر حفظ کرده است.
قدرت صلحآمیز اروپا
قدرت نسبی اقتصاد آلمان بر کسی پوشیده نیست. اما بسیاری از منتقدان خویشتنداری آلمان از لحاظ نظامی را ضعف این کشور تلقی میکنند. در دوره شرودر، آلمان در دو جنگ حضور پیدا کرد (کزوو و افغانستان) و نزدیک بود وارد جنگ عراق نیز بشود. شرکت آلمان در جنگ کزوو و افغانستان قدم بزرگی برای ملتی بود که میخواست واژه جنگ را به کلی از لغتنامههایش پاک کند. اما این کشور برای ثبات اروپا و نشان دادن اتحاد خود با ایالات متحده پا پیش گذاشت. چه اکنون و چه قبلتر، مقامات آلمانی عقیده داشتهاند که امنیت ملی آلمان در ارتباط با ایالات متحده است. با این حال بیشتر مقامات با حضور در جنگ عراق مخالفت کردند زیرا معتقد بودند که این جنگ انگیزههای مشکوکی دارد و میتواند به درگیریهای بیشتر در منطقه خاورمیانه بینجامد. در آلمان هنوز هم این تصمیم بسیار مایه مباهات است.
در تمام این سالها نیز رهبران آلمان بسیار با دقت در مورد وارد شدن به درگیریها تصمیمگیری کردهاند و این موشکافی فراوان باعث شده در برخی موارد متحدان این کشور را به خشم بیندازد. برای مثال در تابستان سال 2006 من کمک کردم که آتشبس در جنگ لبنان برقرار شود تا طرفین حزبالله و اسراییل بتوانند به جنگ پایان دهند. من معتقد بودم که آلمان باید با استفاده از نیروی نظامی از این توافق حمایت کند اما میدانستم که حضور ما به عنوان وارثان کسانی که هولوکاست را انجام داده بودند در مرزهای اسراییل خوشایند نخواهد بود و امکان آن ضعیف است. قبل از بیان گزینه نظامی به سرعت سه نفری که قبل از من پست وزارت خارجه را بر عهده داشتند به برلین دعوت کردم تا با آنها مشورت کنم. آن سه نفر با هم سابقهیی 31ساله روی میز وزارت خارجه داشتند. بار تاریخ سنگین آلمان بیش از همه بر شانههای مسنترین ما یعنی هانس دیترخ گنشر سنگینی میکرد. کهنه سرباز با این طرح مخالفت کرد. اما دو فرد دیگر با من موافقت کردند و تا امروز نیز ناوگان آلمان زیر نظر سازمان ملل در منطقه مدیترانه حضور دارند تا امنیت توافق را تامین کنند.
راه آلمان به سمت ابراز وجود نظامی هیچگاه مداوم نبوده و هیچگاه نیز نخواهد بود. آلمانیها معتقد نیستند که همه چیز را میشود روی میز مذاکره حل کرد ولی مطمئن هستند که گلوله نیز راهی از پیش نمیبرد. اما ورای همه اینها آلمانیها دارای اعتقادی هستند که ریشه در تاریخشان دارد، آنها معتقدند که باید از قدرت سیاسی و منابعشان برای مستحکم کردن ساختار قانون در مراودات بینالمللی استفاده کنند. تجربه تاریخی هر گونه اعتقاد به استثناگرایی در مورد ملتها را در ما از بین برده است. ما رخت (قانون) را بر ماخت (قدرت) رجحان دادهایم. در نتیجه، آلمان بر نیاز به قانونمداری در تصمیمهای فراملتی تاکید دارد و در این راه سعی میکند از چند جانبهگرایی به رهبری سازمان ملل حمایت کند.
هر حرکت نظامی آلمان با موشکافی زیاد افکار عمومی طرف است و باید دستور مستقیم از بوندستاگ بگیرد. آلمانیها همواره سعی دارند بین مسوولیت شان برای دفاع از ضعیف و مسوولیتشان برای میانهروی نظامی تعادل ایجاد کنند. اگر یک متحد آلمان یا یک کشور همکار، قدمی به سوی دیپلماسی و مذاکره بردارد آلمان خود را مسوول میداند که صد قدم در این راه بردارد و این گاهی باعث ناخوشنودی متحدانمان شده است. اما این نشان از آن ندارد که آلمان نسبت به گذشته متخاصمش احساس ضعف میکند. بلکه آلمان به عنوان یک قدرت سعی دارد درسهای گذشتهاش را با حوادث امروزی تطبیق دهد. آلمان سعی دارد تصویر بینالمللی و چارچوب عملکردش را روی غیرنظامیان و دیپلماسی متمرکز کند و تنها زمانی به گزینه نظامی فکر خواهد کرد که تمام راههای جایگزین از صلاحیت مبرا گشته باشند.
پذیرفتن نقش جهانی
قدرت نسبی اقتصاد آلمان و رویکرد احتیاطی این کشور در رابطه با به کارگیری نیروی نظامی به قوت خود باقی است، گرچه وضعیت منطقه و جهان تغییرات رادیکالی را طی این مدت تجربه کرده است. همکاری دوجانبه با ایالات متحده همچنین همبستگی با اتحادیه اروپا (حفظ اتحاد این اتحادیه) دو هدف اصلی سیاست خارجه آلمان محسوب میشود. اما با وصف اینکه ایالات متحده و اتحادیه اروپا دچار تلاطمات زیادی شدهاند، آلمان سنگر خود را حفظ کرده و به عنوان قدرتی بزرگ در معادلات جهانی باقی مانده است.
با در نظر گرفتن این نقش مهم، آلمان به این نتیجه رسیده که نمیتواند از زیر بار مسوولیتهایش شانه خالی کند. با در نظر گرفتن جایگاه آلمان به عنوان مرکز اروپا، برای این کشور نه انزوا و نه تقابل، انتخاب سیاسی معقولانه نخواهند بود. در عوض، آلمان تلاش میکند که با استفاده از رایزنی و همکاری، صلح را تقویت کرده و از درگیری جلوگیری کند.
نقش جدید آلمان در خاورمیانه را در نظر بگیرید. برای دهههای متمادی، جنگ اعراب و اسراییل بر فضای سیاسی منطقه سایه افکنده بود. بعد از جنگ جهانی دوم آلمان از قصد خود را از تلاشهای دیپلماتیک برای حل مساله کنار کشید. اما امروزه با فراگیر شدن درگیریها، آلمان بسیار بیشتر از گذشته خود را در معادلات درگیر کرده است.
کنار کشیدن از چالش
بحران اکراین توانایی آلمان در رهبری و مهارتهای دیپلماتیک این کشور را محک زد. از زمان سقوط رژیم ویکتور یانوکوویچ و الحاق کریمه به روسیه در سال 2014 فرانسه و آلمان تلاشهای بینالمللی برای حل مشکل نظامی و بحران سیاسی را رهبری کردهاند.
آلمان برای برعهده گرفتن این نقش نه خود را به زور قبولاند و نه خواستار آن بود. بلکه رابطه طولانی اقتصادی و سیاسی با هر دو طرف درگیر، نقش این کشور را برای پادرمیانی توجیه کرد. این درحالی است که برلین به شدت از قربانیان تجاوز روسیه حمایت میکند. مذاکرات فشرده سیاسی که با حضور آلمان انجام شد نشان داد که آلمان چگونه با بحران مقابله میکند و این بر اعتبار برلین افزود زیرا به جهان نشان داد که دولت آلمان روی تصمیماتش مصر است. توافق مینسک که در فوریه 2015 با رهبری آلمان و فرانسه انجام شد تا پایان دادن به خصومتها راه بسیار دارد اما به قطع میتوان گفت که بدون آن درگیریها بسیار طولانیتر میشد و از ناحیه درگیر جنگ دونباس به دیگر نقاط اوکراین نیز کشیده میشد. در آینده نیز آلمان هر کار بتواند میکند که تنشها کاهش یافته دریغ نمیکند و از کشیده شدن جهان به جنگ سرد دیگر جلوگیری کند.
در بحبوحه بحران اروپا، آلمان مجبور شد با خطر ناشی از بدهی چند کشور حوزه مدیترانه مقابله کند. بسیاری از اعضای اتحادیه اروپا و صندوق بینالمللی پول از طرح آلمان برای اجرای طرح کنترل بودجه یونان که بسیار سخت بود اما یک انتخاب اقتصادی اجتنابناپذیر بود حمایت کردند. این اقدام آلمان موجب تحکیم نظام پولی اروپا شد و از فروپاشی آن جلوگیری کرد. درحالی که آلمان مسوولیت چالشی را بر عهده گرفت که در ایجاد آن نقشی نداشت، بسیاری در اروپا آلمان را برای مشارکت در فقر و فروپاشی کشورهای جنوب اروپا ملامت کردند.
آلمان طی بحران اخیر پناهجویان نیز با انتقاداتی از این دست مواجه بوده است. پاییز سال گذشته آلمان درهایش را به روی پناهجویانی که عمدتا از عراق و سوریه بودند باز کرد. دولتهای چک، مجارستان و اسلواکی نگران بودند که باز شدن درهای آلمان باعث شود مهاجرانی از دیگر کشورهای جهان به امید ورود به آلمان وارد این کشورها شوند. گرچه مشخص شد که ترس آنها بیاساس بوده است.
این که چگونه و چه زمانی اروپا میتواند از پس بحرانهایی از این دست رهایی یابد مشخص نیست. اما آنچه واضح است این است که کشوری مثل آلمان هر اندازه هم که قدرت داشته باشد نمیتواند تنهایی تمام بحرانها را حل کند. ما نمیتوانیم به صورت مداوم به خواسته برخی از رایدهندگان که خواهان ایجاد خط قرمزهایی مشخص برای رسیدگی به مسائل ملی هستند نه بگوییم (برای مثال در حوزه پذیرش مهاجران). آلمان نمیتواند سیاست خارجیاش را بر پایه پیدا کردن راهحل برای مشکلاتی قرار دهد که روی کاغذ راحت به نظر میرسند و در واقعیت عکس آن اتفاق افتد.
سیاست خارجی انعکاسی نیازمند این است که برای اتخاذ هر تصمیم مهم مشورت صورت گیرد. از طرف دیگر این نوع سیاست خارجی نیاز مبرمی به انعطافپذیری دارد. برای مثال بحران اخیر پناهجویان را در نظر بگیرید که در آن آلمان به اتحادیه اروپا کمک کرد تا با ترکیه به توافق برسد. طبق این توافق، اتحادیه اروپا هر مهاجر غیرقانونی که به یونان میرسد را به ترکیه برخواهد گرداند و در عوض اتحادیه اروپا مسیری امن ایجاد خواهد کرد که مهاجران سوری مستقیماٌ از طریق ترکیه به اروپا برسند. از طرف دیگر این قرارداد شامل قوانین جدیدی است که همکاری بین اتحادیه اروپا و ترکیه را گسترش میدهد. رفتار دولت ترکیه اخیرا بحثبرانگیز شده است برای مثال خشونتها در مناطق کرد نشین افزایش پیدا کرده است و دولت این کشور، رسانهها و گروههای اپوزیسیون را مورد تهدید و آزار قرار داده است اما آلمان میدانست که ترکیه میتواند نقشی مهم در حل مساله پناهجویان بازی کند از این رو نقش این کشور را به رسمیت شناخت. کسی نمیتواند تشخیص دهد که آیا این ارتباط جدید با ترکیه در بلندمدت خوب یا بد خواهد بود اما به طور قطع بدون همکاری با ترکیه، اتحادیه اروپا نمیتوانست مهاجرانی که
در مرزهای اتحادیه اروپا بودند را مدیریت کند.
برخی از سیاستمداران ازجمله وزیر امور خارجه سابق لهستان به آلمان لقب «ملت ضروری» اروپا دادهاند این درحالی است که آلمان چندان هم از این لقبش راضی نیست. ولی شرایط باعث شده آلمان این نقش را بر عهده بگیرد. به احتمال زیاد هیچ کدام از کشورهای اتحادیه اروپا به اندازه آلمان در رشد، شکوفایی و موفقیت اتحادیه اروپا موثر نبوده است. برای نخستین بار در طول تاریخ آلمان در صلح با فرانسه، لهستان و بقیه قاره به سر میبرد. این اتفاق ریشه در مقابله با اقتدارگرایی و تقسیم منابع در اتحادیه اروپا دارد که این اتحادیه طی 60 سال همه اعضا را به آن ترغیب کرده است. در نتیجه حفظ انسجام اتحادیه و سهیم شدن رهبری با دیگر کشورها اولویت اول آلمان محسوب میشود. در حالی که اتحادیه اروپا سعی در گسترش نقش خود در صحنه جهانی است، آلمان به اندازهیی بازی خواهد کرد که به نفع بقیه کشورهای اروپا نیز باشد. در نهایت میتوان گقت: آلمان همواره مسوول، میانهرو و نمایاننده رهبری تحت حاکمیت غریزه اروپایی باقی خواهد ماند.
منبع: Foreign affairs