فروپاشی اقتصاد ونزوئلا از زمان چاوز شروع شد
مترجمان: مهیار نیازی- سارا یوسفپور
مصاحبه زیر را مجله «نیولفتریویو» با جولیا باکستون انجام داده است. جولیا باکستون استاد دانشکده اقتصادی لندن بود که تخصص او در امریکای لاتین و به ویژه ونزوئلا است. او در این دانشکده و اکنون در دانشگاه برادفورد «سیاست عمومی» تدریس میکند. متن زیر بخشی از گفتوگوی مطول مجله با باکستون است.
دوران چاوز را چهگونه از نظر زمانی تقسیمبندی میکنید؟
زمانی که چاوز برای نخستین بار در سال 1999 به قدرت رسید، خود را به بیشتر به عنوان رهبر «راه سوم» میدید: گرایشی به سوی شخصیتهایی مانند تونی بلر و آنتونی گیدنزوجود داشت. او همچنین بهشدت تحتتاثیر میراث ملیگرایانه بولیواری که برای ونزوئلا جایگاه ویژهای دارد و تجربهها و محدودیتهای سیستم پانتو فیجو بود که از سال 1958 کشور براساس آن اداره میشد. آنچه چاوز طی دوران اولیه، بین سالهای انتخابات 1998 و کودتای نافرجامِ چهار سال بعد، بهدنبال دستیابی به آن بود، بهطرز چشمگیری متواضعانه بود. من مطلقاً با دیدگاهی که این روزها در ادبیات ونزوئلا رواج یافته موافق نیستم که چاوز همواره یک هوادار متعهد به نظرات کاسترو و مجری انقلاب مارکسیستی بوده است. من فکر میکنم که او خود را یک سوسیالیست دموکرات میدید که قصد دارد یک دموکراسی مشارکتی بنا کند، نظام رفاه عمومی را برقرار سازد و به معضلات مزمن اجتماعی ونزوئلا بپردازد. همچنین او در ابتدا بر تنوعبخشی به اقتصاد و دورشدن از وابستگی به نفت، با تحریک بخشهای کشاورزی و تولیدی تاکید داشت. این بلندپروازیها با استانداردهای اروپایی، میانهروانه و پذیرفتنی بود اما بلافاصله
زنگهای خطر را در واشنگتن به صدا در آورد.
در واقع همهچیز پس از کودتای 2002 به طرز قابلتوجهی دگرگون شد. دولت دریافت که خطر خصومت اپوزیسیون را دستکم گرفته بوده است و شروع به تلاش و صرف زمان و پول بیشتر برای تحکیم پایههای خود در میان طبقات خلق کرد. این به نوبه خود با افزایش بهای نفت پس از 2004 همزمان بود، بهطوری که چاویستاها را بهراحتی در جایگاهی قرار داد که منافع واقعی را به اردوگاه اصلی هوادارانشان ارائه دهند. همزمان بافتار بینالمللی شروع به تغییر کرد. دولت بوش درگیر عراق و خاورمیانه شد؛ چین و روسیه به شرکای تجاری بینالمللی جدیدی دست یافتند؛ و روسایجمهور چپگرا قدرت را در دیگر نقاط امریکای لاتین به دست گرفتند ـ لولا در برزیل، کریشنر در آرژانتین، مورالس در بولیوی، کورئادر اکوادور. چاوز که دریافته بود ونزوئلا نیاز دارد خود را از فشار امریکا رها سازد و ائتلافهای منطقهیی تشکیل دهد، بیش از پیش در صحنه بینالمللی فعال شد. به لطف بهای نفت، آنان توانستند سازمانهای جدیدی مانند پتروکاراییب و آلبا ایجاد و از طرحهای منطقهیی مانند «تلهسور» و «بانکودسو» پشتیبانی مالی کنند. در جریان انتخابات ریاستجمهوری 2006، چاوز برای نخستینبار از بنا
نهادن«سوسیالیسم قرن بیستویکم» سخن گفت که آشکارا نشان از رادیکال شدن داشت. چهار سالِ 2002 تا 2006 حیاتی بودند: در این بازه زمانی بود که پیشروترین جنبههای دولت چاوز مانند دستور کار سیاست اجتماعی بلندپروازانه میسیونز و ساخت «هندسه جدید قدرت» پیرامون شوراهای مشارکتی و تعاونیها نمایان شدند. اما این اقدامات نهادینه نشدند؛ در عوض، آنها به شکل یک دولت موازی عمل میکردند که از طریق توزیع دلارهای نفتی کنترل نشده تامین مالی میشد ـ که به نوبه خود آنها را ناپایدار میکرد و نسبت به کاهش هزینه آسیبپذیر میساخت.
چاوز در سال 2006 با اکثریت قاطع و با کسب 63درصد آرا، از مشارکت کل 75درصدی، برنده انتخابات شد- آیا این رادیکال شدن از پشتوانه مردمی برخوردار بود؟
تا اندازهای. استدلال من این است که پس از انتخابات 2006، دولت به فاز سوم حرکت کرد که مشخصه آن رشد دخالت دولت در اقتصاد و عدمتحمل تکثرگرایی ایدئولوژیک در داخل بود. پروژه چاویستا، بیش از پیش بر ملیکردن تمرکز کرد و هرچه بیشتر به درآمد حاصل از صادرات نفت وابسته شد. حتا تظاهر به ساخت بخش غیرنفتی در اقتصاد به فراموشی سپرده شد. روند ملی شدن که در آغاز بر بخشهای کلیدی اقتصاد، نظیر برق و مخابرات تمرکز یافته بود، به تدریج پراکنده، گاهوبیگاه و موردی و فاقد عمومیت شد. دولت هرگز واقعاً استراتژیای برای صنایعِ تازه ملیشده و زنجیرههای توزیع یا بدهیهای عظیمی که متعهد میشد، نداشت. این مساله، همچنین، باعث بروز اشتقاق در میان چپها شد: گروهایی مانند سوسیالستهای مارئا بهنفع مدیریت کارگران در صنایع جدید بحث میکردند، اتفاقی که هرگز به وقوع نپیوست. در عوض حکومت به دنبال مدیریت متمرکز واحدهای ملیشده بود و وزارت کار در خصومت با اتحادیههای کارگری کنترل این بخشهای ملیشده را در دست گرفت. انواع اختلافها در جنبش چاویستا ظهور کرد. بسیاری از روشنفکران که از چاوز حمایت میکردند ناراضی شدند، چرا که معتقد بودند دولت در حال
تکرار اشتباهات گذشته است و به معضلات مربوط فساد و ناامنی نمیپردازد. سازمانهای اجتماعی، از چرخش دموکراسی مشارکتی به سطح بالاتری از تمرکزگرایی و کنترل محلیشده حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا ناراضی بودند؛ به این ترتیب چپها، برسر مساله مدیریت دولتی در مقابل مدیریت کارگری در دو قطب قرار گرفتند. در سال 2007 چاوز برنامه بلندپروازانه و پیچیده اصلاح قانون اساسی را پیش کشید که بهوضوح شکست خورد که نخستین شکستی بود که او از سال 1998 در صندوقهای رأی متحمل شده بود. به نظر میرسید بسیاری از افراد پایگاه اجتماعی چاویستا، از مسیر سیاسی که حکومت در پیش گرفته بود نامطمئن و گیج بودند. بحث در داخل حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا به واسطهی ممیزی ایدئولوژیک، و نه به واسطه خطمشی سیاسی رهبری چاوز، محدود میشد.
چاوز همواره یک روشنفکر وراج بوده است که عقاید جدیدی را اتخاذ میکرد و به اجرا درمیآورد. در آن زمان به نظر میرسید که او با توجه به قیمت نفت، روابط روبهرشد با چین و کاهش قدرت امریکا، جهان را سرشار از امکاناتی بیانتها میپنداشت. اما به نظر من این دیدگاه بر نوعی نگرش استراتژیک که برای پیشبرد مدل سوسیالیسم قرن بیستویکم در ونزوئلا ضروری است مبتنی نبود. به نظر میآمد که بیشتر مجموعهیی از ایدههای التقاطی و ناقص وجود داشت که هرگز در یک چارچوب مستحکم نهادی جای نگرفته بودند. در آن زمان، بسیاری از بقایا و فرهنگهای رژیم سابقِ پونتو فیجو مورد بیتوجهی قرار گرفت. در طول عمر دولت چاوز، حجم بالایی از ورود و خروج پرسنل را شاهد هستیم. وقتی وزیری برکنار میشد، امری که بهطور مداوم اتفاق میافتاد، این تنها به معنای خروج یک فرد نبود، او تمام کادر را با خود میبرد. در نتیجه، با این چرخه پیوسته طرحهای جدید و دیدگاههای استراتژیکی که هر چند سال یک بار رونمایی میشد، هیچ تداوم خطمشیای وجود نداشت، در عوض از منظر ظرفیت فنی و اداری برای پیادهسازی آنها، کمبود وجود داشت.
یکی از بارزترین ضعفهای «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» این بود که به نظر میرسید تحلیل قدرتمندی از کاپیتالیسم قرن بیست و یکم وجود نداشت، اینکه کاپیتالیسم ونزوئلا واقعاً چگونه عمل میکند، کدام سرمایهداران مالک چه چیزهایی هستند و غیره.
هیچ نقد جدیای از اقتصاد ونزوئلا، که اساساً یک اقتصاد رانتی بر پایه نفت بود، وجود نداشت. گروه کوچکی از خانوادههای بسیار ثروتمند در طول یک قرن بر ونزوئلا تسلط داشتهاند و بهخوبی توانستهاند خود را از تاثیر انقلاب بولیواری مصون نگه دارند. گرچه برخی از داراییهای این افراد ملی شده است، اما بیشتر، دارایی مربوط به سرمایهگذاران خارجی مورد هدف قرار گرفته است. این لایه اجتماعی چنان مسلط است که شما ناچارید یا با آنان به سازش برسید یا داراییها را ملی کنید، کاری که چاوز و بعدها مادورو عملاً انجام دادند، نمیتوانید مسیر میانهیی را دنبال کنید.
افول اقتصاد ونزوئلا هنگامی آغاز شد که هنوز چاوز رییسجمهور بود. انقباضی در سال 2009 اتفاق افتاد که در پی آن یک رکود اقتصادی در سال بعد رخ داد. اقدامات اصلاحی اتخاذ شده در آن زمان را، در واقع میتوان تعمیق اقداماتی دانست که پیش از آن انجام شده بود: گسترش کنترل بر قیمتها، اجرای سختگیرانهتر نرخ ارز، استقراض خارجی و بالا نگه داشتن ارزش بولیوار بالاتر از قیمت دلار هنگامی که باید دچار کاهش ارزش میشد.
آنان همچنین، بسیاری از یارانههای عمومی بازدارنده را حفظ کردند، از جمله 15 میلیارد دلار برای پایین نگه داشتن بهای بنزین داخلی ـ فقط یکصدم دلار هر لیتر ـ اختصاص داده شد که به سود طبقه متوسط صاحب اتومبیل بود. تلاشی برای مهار هزینهها در کار نبود و هنگامی که دوره انتخابات 2012-2013 نزدیک میشد، دولت افزایش شدید هزینهها را اعلام کرد که به شکل مناسبی پیشبینی شده و پایدار نبودند. این نخستینبار نبود که با محدودسازی قابلیت افزایش تولید، درآمد سرمایهگذاری شرکت ملی نفت و گاز طبیعی ونزوئلا برداشت میشد.
این پول برداشت شده کجا رفت؟
بخشی از آن صرف برنامههای اجتماعی و ملیسازی شد. آنان همچنین ناچار بودند با برخی عواقب پرهزینه موارد مربوط به داوری قضایی در رابطه با ملیشدن شرکتها مواجه شوند. اما پاسخ به این سوال دشوار است، چرا که روشهای حسابداری در ونزوئلا خیلی غیرشفاف است. مشکلات جدی در زمینه هدررفتها و ولخرجیها وجود داشت و هیچ نوع نظارت و ارزیابی واقعی از میسیونز و خطمشیهای اجتماعی ابتکاری در کار نبود. مخالفان ادعا میکردند که بسیاری از پولها مستقیماً به جیب مقامات دولتی رفته است. در صورت کنار رفتن چاویستاها از دولت، ممکن است شاهد افشاگریهای تکاندهندهیی باشیم. چاوز و مادورو هر دو وعده داده بودند که طرحهای ضد فساد را راهاندازی میکنند، اما در عمل اتفاقی نیفتاد. شایعات زیادی درباره قراردادهای پیمانکاری با شرکتهای خارجی چینی، روسی و ایرانی بر سر زبانهاست: نقشههای زیادی کشیده شد و پولهایی برای خانهها، هتلها و کارخانههایی پرداخت شد که هرگز تحویل داده نشدند. از همه منفذهای دولت ونزوئلا، هدررفتِ گسترده منابع جریان داشت، چرا که هیچ حسابرسی و نظارتی در کار نبود.
پس از آنکه، نخستین نشانههای بیماری سرطان در چاوز بروز کرد، پرسش این بود که چه کسی جانشین او خواهد شد. کاندیداهای اصلی چه کسانی بودند؟ و چگونه نیکلاس مادورو توانست بر دیگران پیروز شود؟
به نظر میرسید که مادورو از ناکجا آمده است. او پیش از این رهبر موثر و پویایی در حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا یا وزارت امور خارجه نبود. به غیر از مادورو، شاخصترین کاندیدا، دیوسدادو کابلو رییس مجلس نمایندگان بود که پلی حیاتی بین چاوز و ارتش به شمار میآمد. هنگامی که چاوز بیمار بود بحثهای زیادی پیرامون جانشینی کابلو در جریان بود. اما این احساس نیز وجود داشت که این نامزد مجبور است اعتماد همه بخشهای ائتلاف چاویستا را جلب کند: طبقات خلق، اتحادیههای کارگری، سازمانهای اجتماعی، روشنفکران، و نیز ارتش. مادورو سابقه اتحادیهیی داشت. او همچنین بسیار بیش از کابلو به کوباییها نزدیک بود.
تثبیت مادورو در قدرت چه تفاوتی با چاوز دارد؟
مهمترین تفاوت این است که مادورو در بافت اقتصادی آشکارا متفاوتی حکومت میکند، دوران افول پرشتاب اقتصادی. با از دست دادن درآمد نفت، دیگر پولی برای پرداخت به طرحهایی مانند آلبا و پتروکاراییب وجود ندارد. مادورو همچنین مشکلات بسیاری را از دوران حکومت چاوز به ارث برده است که بهآسانی نمیتواند با آنها مقابله کند. نرخ ارز و کنترل قیمتها، همچنان بهقوت خود باقی است و مشکلات عظیمی ایجاد میکند. آنان میتوانند پیچیدگیهای سیستم نرخ ارز سهگانه را اصلاح کنند. هنگامی که مادورو دولت را به دست گرفت انتظارات زیادی وجود داشت که تغییرات عمدهیی در خطمشی اقتصادی رخ دهد، اما هرگز روی نداد. شگفتآور است که برای مقابله با این عدمکارآمدی چه کارهای ناچیزی صورت گرفته است. ونزوئلا به طرز عجیبی برای سالها، ایستاترین دولت امریکای لاتین بوده است. همه گروههای مردم مسوول مدیریت اقتصاد هستند، اما هیچکس کنترل همهجانبهیی ندارد.
همین مساله یکی از نقاط اصلی مورد انتقاد جورج جیوردانی بود، زمانی که در سال 2014 برای دومین بار از مقام وزارت برنامهریزی کنار گذاشته شد: هیچ جهتگیری و انسجامی در خطمشی اقتصادی وجود ندارد و افراد خاصی در جنبههای گوناگون در ادامه یافتن سیاستها در همان مسیر سابق، منافعی دارند. همچنان به امید حفظ دسترسی همگان به موادغذایی، کنترل قیمتها به قوت خود باقی است. اما این مساله به سادگی بر بازار سیاه سوخت غولپیکری تاثیرگذاشت که در حال حاضر در سراسر جامعه ونزوئلا فراگیر است. اگر شما در یکی از مناطق مرزی کلمبیا زندگی میکنید، میتوانید کامیونی را با برنج یا آرد یارانهیی پر کنید و با عبور از مرز، سود چندینهزاردرصدی کسب کنید. چاویستاها یک نظام اقتصادی خلق کردهاند که در آن مشارکت در اقتصاد بازار سیاه برای بقا ضروری است.
کنترل قیمتها در فروشگاههای دولتی اعمال میشود؟
بله، اما آنها همچنین تلاش میکنند این کنترلها را بر فروشگاههای محلی و بازارهای روستایی کشاورزان نیز اعمال کنند. به همین دلیل است که مردم کالاها را به بازار نمیبرند چرا که آنان ارزش جوجه یا تخممرغهایشان را دریافت نمیکنند. این امر منجر به کمبود مواد غذایی میشود. بخش دارویی ملی شده است اما اینبار هم، در پی ملیشدن استراتژیای برای تامین و توزیع وجود نداشته است. نتیجه این است که به سادگی کنترل قیمتها بر این کمیت کاهش یافته کالاهای موجود ادامه مییابد. تخمین زده میشود که شاخص کمبود، به مرز 80درصد رسیده است، به گونهیی که همه خدمات و کالاهای اساسی با کمبود موجودی مواجهاند. مردم از نظر مالی در حال مبارزهاند تا به دشواری وام بگیرند و هزینههای اولیه خود را پوشش دهند و بیشتر زمانشان صرف تلاش برای دستیابی به کالاهای کمیاب میشود. تورم سر به فلک کشیده است: صندوق بینالمللی پول پیشبینی کرده است که نرخ تورم امسال به بیش از 700درصد خواهد رسید. مقامات ونزوئلا سابقاً ادعا میکردند که کمبود دلار برای آنها مشکل محسوب نمیشود، چرا که این تنها طبقه ثروتمند است که به دلار نیاز دارد. اما کمبود دلار،
بهاندازهیی مزمن شده است که باعث تضعیف تمام ظرفیتهای اقتصادی، به ویژه ظرفیتهای واردات، شده است. شمای کلی، ناامنی اقتصادی عمیقی است که به طبقات خلق شدیدترین آسیبها را وارد میکند. درست همانند آفت فساد این مساله هم به گذشتههای دور باز میگردد. ونزوئلا دومین کشور از نظر نرخ بالای جنایت در امریکای است و تنها هندوراس است که از این نظر از ونزوئلا پیشی گرفته است. قربانیان و عاملان این جنایتها بسیار جوان هستند. در بسیاری جوامع، هویت اجتماعی، قدرت و نفوذ، پیرامون مشارکت در فعالیتهای مجرمانه پیکربندی شده است. اشتباه بزرگی بود که در دهه 1990 بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، کشورهای امریکای لاتین را تحت فشار قرار دادند که از نیروهای پلیس تمرکززدایی کنند. اصلاحات در نیروی پلیس کشور ونزوئلا نیروهای محلی را تحت کنترل فرمانداران ایالتی درآورد و آنان را به ارتش محلی برای قدرتمندان منطقهیی تبدیل کرد. دستمزدهای نیروی پلیس بسیار پایین بود، سلاحهای سبک بهطور گستردهیی رواج داشتند و طبقات ثروتمند شروع به استخدام نیروی امنیتی ویژه خود کردند ـ امکان لوکسی که فقرا قادر به تامین آن نبودند. هنگامی که چاوز برای
نخستینبار رییسجمهور شد، اوضاع به این منوال بود و در آن زمان او گفت که پرداختن به مساله جنایتهای خشونتبار، یکی از اولویتهای دولت اوست؛ چیزی که هرگز اتفاق نیفتاد.
آیا شرکت ملی نفت و گاز طبیعی ونزوئلا PDVSA قادر به حفظ سطح تولید بوده است؟
آخرین گزارشها حاکی از آن است که تولید به پایینترین سطح در 15 سال اخیر رسیده است. بخش نفت به آشفتگی وحشتناکی دچار است. بخشی از مشکل به علت خشکسالی جاری ایجاد شده است که به این معناست که ظرفیتهای کامل برقآبی در اختیار نیست و باید با استخراج نفت جبران شوند. حتا پس از آنکه که نفت از دل زمین بیرون میآید، فرآیند پالایش همچنان چالشبرانگیز است، چرا که نفت ونزوئلا بسیار سنگین است، نفت خام سنگینی که باید با نفت سبکی که از امریکا وارد میشود، مخلوط شود. شرکت ملی نفت و گاز طبیعی ونزوئلا دو بازپرداخت بدهی عظیم در پیشرو دارد، علاوه بر بدهیهای دولتی که نزدیک 20 میلیارد میشود و تا 18 ماه آتی باید بازپرداخت شود، تا پاییز بازپرداخت اوراق قرضه دیگری را هم در پیشرو دارد که بالغ بر 5 میلیارد دلار است.
بهنظر میرسد مادورو، به شیوه چائوشسکو، همچنان باید بودجه را کوچکتر کند تا قادر به پرداخت به وامدهندگان خارجی باشد، در حالی که شرایط کشور ناامیدکننده است و مردم از چهار صبح برای خرید کالاهای اساسیای که هرگز به دستشان نمیرسد، در صفهای طولانی میایستند.
نه اپوزیسیون و نه دولت هیچ یک مایل به در نظرگرفتن امکان نکول پرداخت بدهی کشور نیستند. ونزوئلا بهشدت به چین مقروض است و چینیها نمیخواهند شاهد نکول آنان در پرداخت بدهی باشند. این مساله میتواند بازارهای بینالمللی وام را برای سالهای آینده روی کشور ببندد. ماهیت بدهی تلفیقی ونزوئلا بسیار پیچیده است، به گونهیی که یکی از نگرانیهای عمده این است که در صورت عدم پرداخت بدهی، صاحبان دیون اقدام به انسداد داراییهای ونزوئلا در خارج از کشور کنند که مشکل بزرگی بهویژه برای بخش نفتی اقتصاد خواهد بود. به دلیل عدم وجود آمارهای درست ملی، ما هیچ آمار و ارقام روشنی نداریم که چه میزان پرداخت بهره در حال انجام است، اما ذخایر بینالمللی بالغ بر 13 میلیارد دلار است و در آینده، علاوه بر 5 میلیارد دلاری که مربوط به خود شرکت ملی نفت و گاز طبیعی ونزوئلا است، 20میلیارد دلار بازپرداخت بدهی در پیشرو دارند. آنها تلاش میکنند که تا آنجا که میتوانند همین وضعیت خود را حفظ کنند و بیشتر غرق نشوند، اما شرایط چندان خوب به نظر نمیرسد.
مخالفان برای فراخوانی همهپرسی علیه مادورو چه گامهایی برداشتهاند؟
در استراتژی آنان برای برکناری مادورو سه بخش وجود دارد: اعتراضات عمومی، اصلاح قانون اساسی و فراخوان برای همهپرسی. تظاهرات در جریان است اما میزان پشتیبانی از آن نوسان دارد، دادگاه عالی، امکان اصلاح قانون اساسی را رد کرده است، از این رو تمرکز اصلی هیات ائتلاف دموکراتیک بر گزینه فراخوان بوده است. در حرف، آنان تنها به کمتر از 200 هزار امضا نیاز دارند، اما به سبب ارزش نمادینش، خواستار تعداد بیشتری هستند و مدعی هستند که دستکم 2میلیون امضا جمعآوری کردهاند. تاحدودی نتیجه معکوس بوده است و کمیسیون انتخابات 600هزار امضا را تقلبی تشخیص داده است. مادورو هم به نوبه خود، بیانیهیی صادر و ادعا کرده است که هیچ همهپرسیای در کار نخواهد بود، که اقتدار شورای ملی انتخابات CNE را تضعیف میکند. مخالفان ادعا میکنند که CNE فقط سخنگوی دولت است، اما واقعیت این است که این شورا یکی از بقایای مستقل حکومت ونزوئلاست که سابقه خوبی در نظارت بر انتخابات دارد و از سطح توانایی تکنیکی بالایی برخوردار است. این اشتباه مادورو است که اختیارات شورای ملی انتخابات را زیرسوال ببرد، چرا که این نهاد است که باید پس از آزمودن امضاها تعیین کند که آیا
همهپرسی انجام میشود یا خیر. این ممکن است یک تاکتیک مذاکره عمداً تحریکآمیز از سوی مادورو باشد، تا بتواند بعداً با تصدیق نظر شورا، خود را نمونه یک دموکرات واقعی نشان دهد. شورای ملی انتخابات، اکنون امضاها را برای تایید ارسال کرده است و قصد دارد فرآیند را تا پایان ژوییه به اتمام برساند. مادورو هم تلاش میکند تا ادعا کند که اپوزیسیون فرصت فراخوان همهپرسی را از دست داده است چرا که دوره آنان در ژانویه 2013 زمانی که چاوز بیمار شد، آغاز شده و بنابراین مهلت آن منقضی شده است. اگر دادگاه عالی در برابر تصمیم شورای ملی انتخابات از این نظر پشتیبانی کند، با بحران قانون اساسی مواجه خواهیم شد.
اگر همهپرسی با هدف عزل مادورو اعلام شود، افراد بسیاری که در آوریل 2013 از او حمایت کرده بودند باید علیه او رای بدهند. او در آن زمان 3.7میلیون رأی به دست آورده بود، بنابراین دستکم باید 3.7میلیون نفر به برکناری او رأی بدهند.
در این صورت، باید انتخابات ریاستجمهوری مجدد انجام شود. اما اگر همهپرسی قبل از ژانویه 2017 برگزار نشود، در صورت شکست مادورو، باقی دوره دولت او باید با معاون رییسجمهور، آریستوبالو ایستوریز به پایان برسد. ایستوریز در چپ ونزوئلا ریشه دارد و شهردار کاراکاس بوده است. برخی از ناظران بر این باورند که ارتش این نتیجه را ترجیح میدهد. چون که ایستوریز نسبت به مادورو قابلیتهای بیشتری دارد و اجماعگراتر است. اگر به سمت همهپرسی برویم، بسیاری از افراد درون حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا و ارتش، تمایل خواهند داشت که در جبهه مادورو بایستند چرا که این را نوعی تعهد تلقی میکنند. اما با وجود تهدید اپوزیسیون به تحت پیگرد قراردادن مقامات دولتی، در این مقطع هیچیک از آنان هیچگونه انگیزه واقعی برای قطع علنی ارتباط با مادورو ندارند.
اگر اپوزیسیون نتواند آرای لازم برای برکناری مادورو را به دست آورد چه خواهد شد؟
در این صورت او به کارش، همچون رییسجمهوری شکستخورده و بیآینده ادامه خواهد داد. از هماکنون نیز میتوانید کم شدن قدرت مادورو را مشاهده کنید. پرسشی که برای حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا مطرح است، یافتن نامزد بالقوه بعدی است که به احتمال زیاد مسائل دشواری را به همراه خواهد داشت. چاوز یک جنبش بسیار التقاطی را گرد هم آورده بود، که در حال حاضر از بین رفته و چندپاره شده است. اگر مادورو در رأیگیری فراخوان یا انتخابات ریاستجهموری بعدی شکست بخورد، ممکن است برای یک دوره زمانی طولانی شاهد عدم اقتدار چاویسمو باشیم. تصور یک نامزد قدرتمند از حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا دشوار است، اما از سوی دیگر، هیات ائتلاف دموکراتیک هم با این کشمکش دستوپنجه نرم میکند که قهرمان بعدی آنان چه کسی باید باشد: اگر کاپریلس نامزد آنان در انتخابات جدید باشد، لوپز علیه او عمل خواهد کرد، و بالعکس. بنابراین ما با چشماندازی از یک چندپارگی سیاسی کامل مواجه هستیم. این یکی از دلایل اصلی برای رشد پدیده «نه این و نه آن» است: ونزوئلاییهای که نه از دولت حمایت میکنند و نه از اپوزیسیون. ما میتوانیم ریشههای این پدیده را از سال 2007 ردیابی کنیم، زمانی
که نرخ بالای آرای ممتنع در همهپرسی قانون اساسی به شکست آن انجامید. پوشش بسیاری از رسانههای غربی از ونزوئلا، با توهینآمیزترین کلمات، مردمی را نشان میداد که از روی نادانی و وفاداری کورکورانه به رهبرشان، به چاوز رای دادند. در واقع رایدهندگان ونزوئلایی، همواره درباره کسی که مورد حمایت قرار میدهند، بسیار پیچیده و محتاط بودهاند. در این مقطع تخمین زده میشود که 50 درصد از جمعیت در جبهه «نه این و نه آن» قرار دارند.
اگر براساس مطالبی که شما به ما گفتید قضاوت کنیم، در برخی موارد مستحق آن هستند.
احتمالا همینطور است، اما به هرحال باید گفت که من امیدوار نیستم که اپوزیسیون به ویژه برای تمکین در برابر حاکمیت قانون مشتاق باشد.
آیا فکر میکنید ارتش در این انتقال قدرت نقش ایفا کند؟
خطاست که ارتش را یک بازیگر واحد و یکپارچه بپنداریم، اما من میگویم گرایش اکثریت آنان همچنان به سمت دولت است. اگر چهرههای برجسته گمان کنند که مادورو به میراث چاوز خیانت کرده است هر چیزی ممکن است پیش آید. تشکیلات نظامی سهم بزرگی در اقتصاد دارد، شبکه تلویزیونی خود و نیز تولیدات خود و شبکه توزیع خودش را دارد. مادورو امتیاز استخراج معادن جدید را به آنها اعطا کرده است و ارتش تامین امنیت در برخی مناطق معدنی کلیدی را، که در آنها خشونت گسترده است، برعهده دارد. هنگامی که کاپریلس ارتش را ترغیب کرد که پا پیش بگذارد و مادورو را کنار بزند، متعجب میشوید که او واقعاً به چه میاندیشید، چرا که آخرین چیزی که آنان خواستارش هستند، دستیابی کاپریلس یا لوپز به قدرت است. آنان بیشتر تمایل دارند که تلاش کنند تا مسیر بولیواری را به شکل اولیه خود بازگردانند، مسیری که مادورو در تقویت و حمایت آن شکست خورده است. برای اپوزیسیون، فراخواندن ارتش به دخالت، کاملاً بیپروا و حتا خودکشی بوده است، اگرچه بار دیگر باید گفت که آنان بهندرت به دلیل استدلالهای سیاسی خردمندانهشان شناخته میشوند.
چگونه تصویر منطقهیی بر وضعیت در ونزوئلا تاثیر میگذارد؟
دبیرکل سازمان کشورهای امریکایی (OAS)، لوئیس آلماگروی اروگوئهیی، اخیراً خواست تا عضویت ونزوئلا در منشور دموکراتیک این سازمان به حال تعلیق درآید، اما او بهدرستی با کشورهای عضو مشورت نکرده بود و این حرکتش نتیجه عکس داد. آلماگرو از نزدیک با لیلیان تینتوری و دیگر حامیان لوپز همکاری میکند که کار بهرهبرداری از روسای جمهور سابق امریکای لاتین، مانند ویسنت فاکس، [را بهخوبی انجام میدهند ـ به نظر میرسد همه رهبران سابق با گذشتهیی هولناک در زمینه حقوق بشر، میتوانند با کمپین لوپز متحد شوند. دولت پس از کودتا در پاراگوئه به اپوزیسیون ونزوئلا بسیار نزدیک است: آنها در سال گذشته کرسی خود را در سازمان کشورهای امریکایی به ماریا کورینا ماچادو دادند بهطوری که او میتواند مادورو را محکوم کند. با پیروزی ماسری در آرژانتین و وقایع برزیل یک گردش به سمت راست در این قاره وجود دارد. دینامیک منطقه در حال تغییر است، و این به نفع مادورو نیست. اما با کمال شگفتی، برزیل و آرژانتین برای مذاکره و گفتوگو در ونزوئلا پیشقدم شدهاند و از تعلیق ونزوئلا در سازمان کشورهای امریکایی حمایت نمیکنند. جاهطلبیهای سوزانا مالکورا، وزیر امور خارجه
ماسری، برای تصدی دبیرکلی سازمان ملل، ممکن است یک عامل آن باشد. رییسجمهور کلمبیا خوان مانوئل سانتوس نیز کاملاً محتاط بوده است. او در روند صلح با فارک، است که به مراحل بسیار ظریف آن رسیده است، و این روند را مدیون ونزوئلا میداند. نگرانی بزرگ سانتوس این است که با برکناری مادورو ـ آنچه رقیب بزرگ او آلوارو اوریبه به آن اصرار میورزد ـ ونزوئلا بیثبات شود و برای هر کسی که از توافق صلح کلمبیا ناراضی است، به ویژه چریکها، فضایی را در مرزها ایجاد کند. به نظر میرسد دولت ایالات متحده همان نگرانی سانتوس را در مورد بیثباتی دارد و جان کری با انتشار بیانیهیی خواستار گفتوگو میان دولت و مخالفان شده است. تفاوتی اساسی بین برزیل و ونزوئلا وجود دارد: اگر مادورو با سرپیچی از فرآیندهای قانون اساسی از قدرت برکنار شود، هواداران او بهسادگی ممکن است دست به اسلحه ببرند، یا ارتش ممکن است وارد میدان شود. اگر فراخوان همهپرسی با فرآیندهای درستی دنبال شود، ممکن است از دورنمای خشونتها بکاهد.
میراث گردش به چپ امریکای لاتین را در طول یک دهه و نیم گذشته چگونه ارزیابی میکنید؟
این دوره یک دوره انقلابی بود که در آن مردمی که همواره کنار گذاشته میشدند، سرانجام صدا و فرصتی برای دستیابی به قدرت یافتند. در طول قرن گذشته سیاستهای امریکای لاتین، چپ بهطور مداوم توسط مداخله نظامی ارتش مورد حمایت امریکا از قدرت دور نگه داشته شده است. این نخستینبار است که جنبشهای جناح چپ برای مدت طولانی قادر به اعمال قدرت در سراسر منطقه بودهاند. طبقات خلق بیش از گذشته به حقوق خود و قدرت سیاسیشان آگاه شدهاند. این حقوق دیگر به عنوان چیزی که از بالا، توسط رهبران کاریزماتیک به تودههای پاییندست اعطا میشود درک نمیشود، آنگونه که در مورد نسل قبل پوپولیستها مانند پرونو وارگاس صادق بود. انقلاب بولیواری بهطور خاص روابط اجتماعی در ونزوئلا را تغییر داده و تاثیر بسیار زیادی در این قاره بهمثابه یک کل نهاده است. اما تراژدی آن است که هرگز بهدرستی نهادینه نشد و به این ترتیب نشان داد که قابل دوام نیست.