درسهایی که از زلزله بم نگرفتیم
امین شول سیرجانی
پنجم دی ماه یادآور یکی از تلخترین اتفاقات تاریخ ایران زمین است. زلزله ویرانگر بم تمام خانههای شهر را خراب کرده بود و به دلیل اینکه اوایل صبح رخ داده بود تعداد تلفات هم بسیار زیاد بود. مردم و مسوولان تا چند ساعت در شوک فرو رفته بودند و صدا و سیما با فاصله چند ساعته از زمان وقوع حادثه نخستین خبرها را پخش کرد. خبرهایی ناقص که گویای ابعاد حادثه نبود. رفته رفته مسوولان و مردم ابعاد حادثه را بهتر درک کردند. امدادرسانی از عصر روز جمعه 5 دی ماه شدت گرفت و تا حوالی صبح شنبه هواپیماهای متعددی حامل نیروی انسانی و کمکهای اولیه به فرودگاه بم اعزام میشدند. یک فروند هواپیمای ترابری نظامی تعدادی از مصدومین را به شهر ما آورده بود. در راه بازگشت به همراه چند نفر از امدادگران هلال احمر این بخت را داشتیم که با همان هواپیما به بم برویم. در 72ساعت پس از حادثه در فرودگاه بم بودم. آنچه در آن 3 شبانهروز گذشت گویای نکات فراوانی بود که باید برای تک تک حاضران و مسوولان تبدیل به کلاس درس میشد. کلاس درسی به بهای زیاد. در مدیریت بحران گفته میشود، امدادرسانی به مصدومان حادثه در ساعات اولیه بسیار اهمیت دارد. چنانکه در آرمانیترین
حالت باید در دو ساعت ابتدایی پس از حادثه انتقال مصدومان انجام شود. اما دو مشکل بزرگ به امدادرسانی به مصدومان زلزله بم آسیب زد:
1- چند پارگی در تصمیمگیری و مدیریت بحران
در یک کلام تا ساعتها ستاد بحران از مدیریت واحد پیروی نمیکرد. هر چند در ظاهر این ستاد تشکیل شده بود اما سردرگمی و فقدان استراتژی موجب شده بود هر کسی دستور خودش را صادر کند. در نتیجه چنین وضعیتی بود که انبوهی از دانشجویان رشتههای پزشکی و پرستاری به فرودگاه بم آمده بودند اما کسی نبود که آنها را مدیریت کند. برای همین آنها دو روز کامل را در سالن انتظار فرودگاه بهسر بردند. بسیاری از تیمهای امدادی خارجی ساعتها در انتظار کسب مجوز بودند و سیستم پشتیبانی دارویی و غذایی هم چند پاره عمل میکرد. نیرو و امکانات زیادی به بم رسیده بود اما بدون مدیریت قاطع و واحد. این مشکل موجب بروز اختلاف میان تصمیمگیران هم شده بود که در این یادداشت جای طرح آنها نیست.
2- اطلاعرسانی هیجانی و غیرتخصصی
خبررسانی دقیق و به موقع در زمان وقوع بحران یکی از ابزارهای مهم مدیریت بحران است. اما بیتجربگی رسانهها در پوشش چنین اتفاقهایی و آموزش ندیدن خبرنگاران خودش را در زلزله بم به خوبی نشان داد. برای نمونه هر یک از رسانهها در گفتوگو با یک مقام مسوول یا غیر مسوول شمار قربانیان را از ۲۰هزار نفر تا ۴۵هزار نفر تخمین میزدند، اسامی و مشخصات ظاهری مصدومانی که در ساعتهای اولیه به بیمارستانهای کشور فرستاده شده بودند جایی ثبت نشده بود، اتاق خبر واحد در ستاد بحران تشکیل نشده بود یا اگر تشکیل شده بود شکل تشریفاتی داشت. اطلاعرسانی هیجانی و غیردقیق موجب شده بود مردم زیادی از شهرهای دور و نزدیک به قصد کمک روانه بم شوند. جاده منتهی به بم به دلیل ترافیک بسیار سنگین عملا مسدود شده بود و امکان امدادرسانی زمینی به مصدومان هم از بین رفته بود و...
در طول ۱۳سالی که از زلزله بم میگذرد، کشور بحرانهای دیگری را هم از سر گذرانده است. بحرانهایی مثل زلزله در شهرهای دیگر، سیل، حادثه برخورد قطارها، سقوط هواپیما و... اکنون انتظار میرود نظام مدیریت بحران کشور از این حوادث و از همه مهمتر زلزله بم درس گرفته باشد. اما آیا درس گرفتهایم؟ حادثه آتشسوزی و فرو ریختن ساختمان پلاسکو در روز ۳۰دی ماه در تهران نشان داد که هنوز درس نگرفتهایم. همان دو مشکل ۱۳سال قبل در این حادثه به شکلی دیگر خودش را نشان داد. بعد از آنکه ساختمان پلاسکو فروریخت و بحران وارد فاز تازهیی شد مسوولان زیادی خودشان را به محل حادثه رساندند. از شهردار تهران تا مسوولانی که بنا به تعاریف مدیریت بحران مسوولیتی در این باره ندارند. ساعتی بعد فیلمی کوتاه در شبکههای اجتماعی پخش شد که محمدباقر قالیباف، شهردار تهران، به صورت ایستاده دستوراتی درباره شیوه آواربرداری و امدادرسانی صادر میکند. اطراف شهردار شلوغ است و یکی دو نفر هم دارند همزمان با تلفنهایشان صحبت میکنند. در همین فیلم کوتاه و عکسهای منتشر شده بعدی از جلسات ستاد بحران، اثری از استفاده از نقشههای جغرافیایی منطقه و نقشههای تاسیساتی
ساختمان پلاسکو دیده نمیشود. مشخص نیست که ترکیب ستاد بحران همان ترکیب رسمیاش است یا یک دورهمی است برای چارهاندیشی.
شیوه اطلاعرسانی از روند امدادرسانی اما نشان داد که همان دو خطای قدیمی رخ داده است. یعنی بیبرنامگی و فقدان مدیریت واحد و اطلاعرسانی غیردقیق. تا حوالی غروب روز جمعه ۳۰ دیماه ستاد بحران سخنگو نداشت. هر خبرنگاری با هر مسوولی که سر راهش قرار میگرفت مصاحبه میکرد. اظهارنظرهای ضدونقیض بهقدری زیاد شده بود که موجب سردرگمی مخاطبان شد. صداوسیما در این سردرگمی خبری شریک بود. انتشار برخی اخبار غیر موثق به بحران دامن زد. مثلا یکی از خبرگزاریها نوشت ۳۰۰ نفر هنگام فروریختن ساختمان در طبقات مختلف پلاسکو بودهاند. خبری که بلافاصله تکذیب شد. انتظار میرفت با انتصاب ملکی سخنگوی سازمان آتشنشانی به سخنگویی ستاد بحران از حجم اخبار غیردقیق کاسته شود. اما باز هم اینگونه نشد. استاندار تهران، وزیر کشور، تعدادی از نمایندگان مجلس، دادستان تهران، رییس شورای شهر و تعدادی از اعضای شورا، مسوولان اورژانس و مسوولان شهرداری هر یک با ادبیات خاص خودش با رسانهها سخن گفت. همه اینها در کنار «منابع آگاه» که حرفهای عجیب و غریب از قولشان در رسانهها نقل شد؛ نشان داد که مسوولان هم از پروتکلهای مدیریت بحران اطلاع ندارند. یک اتاق خبر واحد تشکیل نشد و کار سخنگوی ستاد بحران بهقدری دشوار شد که باید هر چند دقیقه خبر یکی از مسوولان را تکذیب میکرد. حتی خبری از قول شهردار تهران را که از شهادت 20 آتش نشان خبر داده بود. خبری که در واقع یک تخمین بود و نه خبر قطعی. در حادثه ساختمان پلاسکو چند مساله به خوبی خودش را نشان داد که اگر برایشان چارهاندیشی شود ممکن است در آینده با اتفاقات سهمگینتری روبرو شویم. اول اینکه هنوز جایگاه ستاد بحران به عنوان ستادی حرفهیی و عملیاتی روشن نیست و هر کس که از نظر مقام اجرایی بالاتر است کوشش میکند نقش دستوردهنده داشته باشد. در حالی که در تجربههای بینالمللی مدیریت بحران چنین نیست و مقام اجرایی صرفا نقش تشریفاتی راهبری یا سخنگویی را بر عهده میگیرد و نه مدیریت عملیات را. دیگر اینکه ستاد بحران در شکل عملیاتیاش نیازمند طراحی و تدوین ضوابط اطلاعرسانی بحران با کمک روزنامهنگاران و استادان ارتباطات است. از سوی دیگر خبرنگاران رسانهها هم بایستی درباره خبرنویسی بحران آموزشهای جدی ببینند. رد ماجرای اخیر برخی خبرنگاران تحت تاثیر حادثه خودشان به بخشی از مساله بدل شده بودند و توان این را نداشتند که با فاصله و خونسردی خبر دقیق ارائه دهند. عجله در انتشار سریعتر خبر آفتی است که نمیتوان از تبعات ناگوار آن برای بازماندگان حادثهدیدگان چشمپوشی کرد.