آمارتیا سن: کسب آرای بیشتر مشروعیت نمی‌آورد

۱۳۹۵/۱۲/۱۴ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۶۲۱۵۷

مترجم| امیرحسین میرابوطالبی|

آمارتیا سن یکی از بزرگ‌ترین اقتصاددانان زنده جهان است. او مسلمانان، هندوها و به‌ خصوص زنان فقیری را با چشمان خود دیده که در دوران تجزیه هند و پس ‌از آن میان مرگ و زندگی دست‌و‌پا می‌زدند. سِن در سال ۱۹۳۳ در مانیکانج متولد شده است که درحال‌ حاضر در بنگلادش قرار دارد. او تمام مدت زندگی‌اش را بر این عقیده تاکید کرده که هیچ جامعه خوبی به هیچ بهانه‌یی نمی‌تواند انسانی را در چنین شرایطی قرار دهد. چنین نابرابری‌هایی تحمل‌ناپذیرند، چه در جهان توسعه‌یافته و چه در جهان درحال‌ توسعه. علم اقتصاد در کنار ریاضیات و فلسفه اخلاقی که در آن جای گرفته، وظیفه رسیدگی به این واقعیت‌ها را بر عهده دارند.

محافظه‌کاران با زیرکی می‌گویند جامعه واحدی فردی نیست بلکه مجموعی است از افرادی که ارزش‌ها و ترجیحاتشان جمع‌پذیر نیست و از همین رو نمی‌توانند درباره آنچه خیر اجتماعی به حساب می‌آید، انتخاب‌های درستی داشته باشند. سن و برخی دیگر با این دیدگاه مخالف بودند و در مقابل آن، نظام فکری جدیدی پدید آوردند. این نظام فکری ریشه در این باور دارد که اقدامات جمعی می‌تواند به ‌شکلی موثر رفاه انسان را افزایش دهد. همچنین، با وجود تلاش راست‌گرایان برای اثبات اینکه همه اقدامات مردمی محکوم به شکست‌اند، سن معتقد است که از نظر عقلی مفاهیم مستحکم و قابل ‌دفاعی برای اصلاح جامعه، کاهش نابرابری‌های بنیادی و سیاست‌های عملی برآمده از آنها وجود دارد.

سِن انواع و اقسام تقدیرنامه‌ها و جوایز را از سراسر جهان دریافت کرده که ازاین‌میان می‌توان بطور خاص به جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۸ اشاره کرد. اقتصاددانی به همان بزرگی یعنی «جان مینارد کینز» یک ‌بار گفته است، آدم‌های عمل‌گرایی که خود را از هر گونه اثرپذیری فکری مبرا می‌دانند معمولا برده یکی از مولفان منسوخ و بی‌خاصیت دانشگاهی هستند. سن ممکن است مصداقِ آن مولفِ دانشگاهی‌ای باشد که کینز از آن سخن می‌گوید، با این تفاوت که این پیرمرد ۸۳ ساله هر طور حساب کنید اصلا منسوخ شدنی نیست. سن می‌تواند جمعیتی عظیم را گرد آورد، همانطور که هفته گذشته در سخنرانی عمومی خود در آکسفورد این کار را کرد. ایده‌های سن، که بعضی او را «مادر ترزای علم اقتصاد» می‌نامند بیش از هر اندیشمند دیگری در مسیر جلوگیری از کمبودهای شدید و قابل‌ پیش‌گیری غذا و مشخص‌ کردن چارچوب اولویت‌ها در بحث توسعه‌ بوده است. در این چارچوب، به همان اندازه که به رشدِ تولید ناخالص داخلی اهمیت داده می‌شود، به بهداشت، آموزش‌وپرورش، قوانین، نهادهای دموکراتیک کارا و برابری زنان نیز توجه می‌شود. هیچ کشوری با سرکوب‌کردن، محروم‌کردن، بی‌اعتنایی‌کردن یا در بدترین حالت، رها کردن نیمی از جمعیتش برای افتادن به حال مرگ غنی نمی‌شود. ایده‌های او باعث شده صدها میلیون نفر بالقوه یا عملا زندگی‌‌ای داشته باشند که برایش ارزش قائل‌اند، احتمالا بدون آنکه بدانند نام مردی که این ایده‌ها را پرورانده چیست.

جوهر تفکرات سن را می‌توان در کتابی پی گرفت که در سال ۱۹۷۰ منتشر کرد، کتابی که عنوانش اصلا دهن‌پرکن نبود: انتخاب جمعی و رفاه اجتماعی. محتوا و ارزش کار سِن در نگاه اول چندان قابل‌تشخیص نیست زیرا او از معرکه و سروصدا دوری می‌کند و دنبال جلب ‌توجه نیست. او می‌خواهد همین کتاب را با 11فصل جدید به ‌روز کند. قضیه‌های بنیادی مورد نظر سن در این کتاب جدید تکرار شده‌اند. مهم‌تر از همه آنها این است که جوامع با طراحی دقیق می‌توانند، هم در نظریه و هم در عمل، درباره چیزهایی که اکثر مردم برای زندگی خوب به آنها اهمیت می‌دهند، تصمیم بگیرند. او به این دیدگاهش مشهور است که پرداختن به حقوق و نیازهای افراد به ‌تنهایی کافی نیست بلکه باید به قابلیت‌های آنان توجه کرد. حتما حق رأی به افراد بدهید اما در کنارش ظرفیت خواندن، تفکر، دسترسی به ایده‌هایی که آزادانه مطرح می‌شوند و البته امکان رفتن به محل رأی‌گیری را نیز به آنها بدهید و مطمئن شوید که صندوق‌های رأی‌گیری به ‌اندازه کافی وجود دارد تا آنها مجبور نباشند، ساعت‌ها یا حتی روزها منتظر باشند که رأیشان را به صندوق بیندازند.

همانطور که او در مصاحبه با ما هم می‌گوید، در این ۴۷ سالی که از انتشار آن کتاب می‌گذرد، ایده‌هایش عمق بیشتری یافته است. یکی از مفاهیم اساسی علم اقتصاد، و بطور خاص فلاسفه محافظه‌کار، این است که ارزش‌ها و ترجیحات افراد تغییرناپذیرند: اینکه نه‌تنها نحوه رفتار انسانِ اقتصادی عقلایی است بلکه این انسان قبل از تعامل با جهان اقتصادی، چیزهای ارزشمند، مهم و مرجح برای خود را نیز مشخص می‌کند. یکی از دستاوردهای فکری بزرگِ محافظه‌کاران «قضیه عدم ‌امکان» نام دارد که نشان می‌دهد اگر آنچه گفته شد درباره انسان‌ها صادق باشد و مرجعی از بیرون تصمیمات را به افراد تحمیل نکند از نظر جبری غیرممکن است که افراد به تصمیم مشترکی برسند که رفاه همه‌شان را افزایش دهد. این‌ هم از نیکوکاران بی‌حاصل لیبرال! تمایل آنها به دخالت، مالیات‌گیری و هزینه، درنهایت، شرایط زندگی هیچ‌کس را بهتر نخواهد کرد.

سِن کل این استدلال را زیر سوال می‌برد. او نشان می‌دهد که با تعدیلِ بعضی فرضیات، که پایه شواهد محافظه‌کاران از عدم‌امکان را تشکیل می‌دهد، انجام کار درست و به‌نفع همه امکان‌پذیر است. نکته مهمی که باید به خاطر سپرد این است که ترجیحات و ارزش‌های مردم روی سنگ حکاکی نشده است. ذهن‌ها قابل ‌تغییراند. مباحثه می‌تواند موثر واقع شود. کیفیت اطلاعات اهمیت دارد. افرادی هستند که شاید در ابتدا به بعضی مطالب بی‌اعتماد و بدبین بوده‌اند. اگر بتوان این افراد را گرد این آرمان واحد جمع کرد، تصمیم‌گیری جمعی مناسب حتی از این هم ممکن‌تر می‌شود. از قدغن ‌کردن مجازات مرگ تا قبول نیاز به بستن کمربند ماشین: مباحثه ترجیحات افراد را تغییر داده و خیر اجتماعی را در پی داشته است.

سن را از این جنبه می‌توان فرزند خلف عصر روشنگری دانست. سن با تمام وجود به حوزه عمومی معتقد است، به بحث، به ظرفیت تغییر ذهنیت افراد به ‌وسیله روبه‌رو کردنشان با شواهد و بالاخره به ظرفیت جامعه برای گسترش ایده‌ها از پایین سپس اقدام برای بهبود شرایط عمومی زندگی. او در کنار کینز بیشترین تاثیر ذهنی را روی من داشته است. من به‌ وسیله او بیش‌ازپیش متقاعد شدم که برخی نهادها نه‌ تنها به ‌خودی‌ خود عالی‌اند بلکه سنگ بنای رشد و توسعه اقتصادی نیز هستند، نهادهایی همچون دولت مبتنی بر «نظارت و تعادل» رسانه آزاد که به ‌شکلی موثر اطلاعات موثق را پخش کند، دادگستری بی‌طرف، برابری جنسیتی و مدارس و دانشگاه‌های خوب. «ویل هاتن» از روزنامه گاردین با آمارتیا سن گفت‌وگویی کرده که سایت ترجمان آن را به فارسی برگردانده است. این گفت‌وگو را می‌خوانید:

احساس می‌کنم در این چند دهه هرچه جلوتر آمده‌ایم، در نوشته‌هایت به باور بیشتری به نقش مباحثه و گفت‌وگو برای ایجاد ارزش‌هایی رسیدی که می‌توانند اهداف را به هم نزدیک‌تر کنند. این‌ طور به نظرم می‌آید که هرچه سِن شما بالاتر رفته بیشتر اعتقاد پیدا کرده‌یی که ارزش‌ها انعطاف‌پذیرند و می‌توان با استفاده از مباحثه و مناظره بهبودشان داد، همانطور که در این نسخه جدید کتابت هم بیش از نسخه اصلی ۱۹۷۰ روی این موضوع تاکید کرده‌ای.

اهمیت مباحثه برایم بسیار بیشتر از قبل شده است، چراکه به‌ چشم دیده‌ام که نبود مباحثه یا نادیده‌‌گرفتنش یا مغشوش‌شدنش با اخبار یا اطلاعات جعلی چطور می‌تواند بسیاری چیزها را به مسیری وحشتناک هدایت کند. برای مثال، انتخاب دونالد ترامپ برپایه گفته‌های زیادی صورت گرفت که هیچ‌کدام حقیقت نداشت. واقعیتی دیگر خلق شد. افراد نمی‌دانستند که چطور باید با یک ستاره واقع‌نما برخورد کنند. در واقع یک جای کار می‌لنگید. یا مثلاً درمورد بریتانیا اگر برگزیت را در نظر بگیریم، هنوز هم متحیر مانده‌ام که مباحث تا چه حد وارونه جلوه داده شد و چقدر اطلاعات نادرست داده شد، اطلاعاتی مثل اینکه، با این کار، بریتانیا فلان مقدار پول ذخیره خواهد کرد که همه‌اش به خدمات بهداشتی اختصاص می‌یابد. این بحث‌های غلط حتی بعد از پایان رأی‌گیری همچنان ادامه داشت. به نظرم می‌آید که این قضیه مشروعیت خود این رأی‌ را تاحدی به چالش می‌کشد، حتی اگر فقط دودرصد بیش از نیمی از آرا نبود. تردیدهای خیلی جدی درباره مشروعیت این رأی هست. من نیمی از عمرم را در این کشور زندگی کرده‌ام و به‌ نظرم خیلی عجیب می‌آید که بریتانیایی‌هایی که مخالف برگزیت بودند امروز این ‌طور خود را با آن وفق داده‌اند. الان مساله این است که برگزیت نرم داشته باشیم یا برگزیت سخت. آنها بدون هیچ مشکلی قبول کرده‌اند که مردم بریتانیا به برگزیت رأی داده‌اند. به ‌نظر من این اظهارات اشتباه است. این کافی نیست ‌که به رأی ۵۲ درصدی در برابر ۴۸درصدی که براساس استدلال‌های معیوب به بار آمده، استناد کنیم سپس بگوییم که بریتانیایی‌ها متقاعد شده‌اند که اروپایی نیستند و نمی‌خواهند در اتحادیه اروپا باشند. در شرایطی که افراد از ادامه رفراندوم در صورت نزدیک ‌بودن فاصله صحبت می‌کردند از مقامات بالادست نیز کسی پیگیر ماجرا نشد. نخست‌وزیر فعلی طرف‌دار ماندن در اتحادیه بود. اما به ‌شکل حیرت‌آوری به‌ سادگی به گروه مقابل پیوست. این شرایط نشانگر نوعی سبک‌سری درباره معنای واقعی ترجیحات ملی است و این سبک‌سری خیلی مرا آزار می‌دهد. این‌همه مدتی که در اینجا بوده‌ام و همین ‌طور رشد ذهنی‌ای که در اینجا در دوران دانشجویی تجربه کرده‌ام باعث شده عنصر بریتانیایی بخش مهمی از هویت من باشد. سبک‌سری در تفسیر و تاویل برگزیت مرا نگران می‌کند. منطورم این است که پیچیدگی‌های این موضوع به ‌اندازه کافی درک نشده است. موضوع فقط اتحادیه اروپا نیست. البته که من باور دارم، در این شرایط جدید، حفظ دسترسی به بازار اروپایی و تماس واقعی اروپایی با بقیه دنیا بسیار سخت خواهد بود: این دشواری‌ها هنوز نمایان نشده است. اما در لایه‌های زیرین این موضوع مسئله دیگری هست:«احساس بریتانیا درباره اینکه این کشور بخشی از تمدن اروپاست» چون زندگی ما پر است از آثار روشنگری اروپایی.

اگر تو بودی رفراندوم را چطور طراحی می‌کردی که به‌ قول خودت این نتایج سبک‌سرانه حاصل نشود؟

به ‌نظر من رفراندوم روش درستی برای روبروشدن با این مساله نیست. رفراندوم‌ها تاحدی شبیه نظرسنجی‌های عمومی هستند؛ بعضی وقت‌ها کاملاً اشتباه از آب درمی‌آیند. به ‌نظرم بهترین کسی که می‌توان در این باره به آثارش مراجعه کرد، «جان استوارت میل» و به طور خاص کتاب تاملاتی در حکومت انتخابی است. چرا برای مواجهه با این مسائل، در مقایسه با رفراندومی که تنها یک بار انجام می‌شود، دولت منتخبْ گزینه بهتری است؟ اینها مسائلی پیچیده هستند و نیازمند نگاهی همه‌جانبه. این‌ طور نیست که شما هر چهار،پنج سال یک بار انتخابات برگزار کنید و بعد دموکراسی کنار برود و شما با همان انتخاب درباره همه ‌چیز تصمیم گرفته باشید... نیاز مداومی به تفکر و مباحثه وجود دارد. زمانی که کامرون برنده انتخابات شد، ریاضت جزو سیاست‌های پیشنهادی‌اش نبود اما بعدا مطرح شد. حال در این مورد من معتقدم که حرکت او اشتباه بود اما دلیل اینکه می‌گویم اشتباه کرد این نیست که این موضوع در خط‌مشی حزب قرار نداشت. یک دولت منتخب به شما این آزادی را می‌دهد که همه‌چیز را به حساب بیاورید. در این مورد من معتقدم که او اشتباه کرد. اما از سوی‌ دیگر این بخش از تفکر او اشتباه نبود که چون ریاضت توسط رأی‌دهندگان تایید نشده نمی‌توان [یا نباید] به آن فکر کرد. آنهایی که در پارلمان هستند باید به ریاضت فکر کنند. اینها مسائل مهمی است که باید مورد نظر قرار گیرد.

رفراندوم‌ راه خوبی برای جلب‌توجه افراد است، اما در کنار آن باید درگیری و مباحثه‌های واقعاً جدی در پارلمان و روزنامه‌ها درباره‌اش مطرح شود. مسئله سوگیری رسانه‌ها هم مطرح است؛ بعضی از گفته‌ها و استدلال‌ها هستند که به‌قدر لیاقتشان به آنها توجه نمی‌شود. اما اگر مباحثه‌یی جدی و عمومی در داخل و خارج از پارلمان و با یکدیگر می‌داشتیم و سپس در مجلس به‌ شکلی به نتیجه‌گیری واحدی دست پیدا می‌کردیم، می‌توانستم بگویم که آن نتیجه سبک‌سرانه نیست. اما وقتی چنین کاری با تصمیمی ناگهانی انجام می‌شودکه تنها شامل یک گزینه است دیگر چه می‌توان گفت؟

غیر از مناسب ‌بودن یا نبودن رفراندوم در یک دموکراسی منتخب، یکی دیگر از مشکلاتی که وجود داشت این بود که افرادی که مایل به خروج از اتحادیه اروپا بودند، خود را ملزم نمی‌دیدند که برداشتشان از معنای خروج را بیان کنند.

بله. به همین دلیل هم مشخص نبود که دقیقا چه چیزی ۵۲ درصد از آرا را مال خود کرده است. تصمیم مبهم خروج از اتحادیه اروپا تنها گویای یک چیز بود:«ما نمی‌خواهیم با اروپا باشیم» و به ‌اعتقاد من چنین تفکری در دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم یکسره منفی است. ما به فکر و بیان اروپایی در جهان نیاز داریم و این فکر و بیان، باوجود انگلستان بسیار قدرتمندتر خواهد بود. همه‌ جور فاجعه‌یی اینجا، آنجا و همه‌ جا درحال وقوع است. همین طور بریتانیا از جنبه‌های بسیاری به اروپا وابسته است. به ‌نظر من اروپا، به‌خصوص در سیاست اقتصادی، اشتباهات زیادی مرتکب شد که ریاضت یکی از آنها بود. شخصا اعتقاد دارم که یورو هم اشتباهی بزرگ است. شاید شما موافق این موضوع نباشید اما به‌ نظر من یورو باعث شد دولتْ یکی از ابزارهای تنظیمی‌اش را از دست بدهد. علاوه ‌بر این، یورو این مشکل بلندمدت را هم مورد نظر قرار نداده بود که وقتی بهره‌وری در کشورهایی مثل آلمان بسیار بیشتر از کشورهایی مثل پرتغال و یونان باشد، یورو روزبه‌روز به مساله‌ و باری سنگین‌تر بدل می‌شود. به هیچ‌کدام از اینها به‌ اندازه کافی فکر نشده بود. به ‌این ‌ترتیب معتقدم که آنها اشتباه کرده‌اند، اما قطعاً سازمان ملل نیز اشتباهات بسیاری مرتکب شده است. مساله این است که حال باید به این خاطر که چنین نهادی مرتکب اشتباه می‌شود به‌ کلی آن را رها کرد و گفت که دیگر نیازی به آن نیست یا اینکه رویه دیگری پیش گرفت. تمایل به وجود اتحادیه اروپا دلایلی داشته، همانطور که تمایل به وجود سازمان ملل نیز دلایل خود را داشته است. این دلایل تنها به‌خاطر چند تصمیمِ بد از میان نمی‌روند.

تو منتقد روند انتخابات درون‌حزبی جمهوری‌خواهان نیز هستی، روندی که ترامپ از آن بیرون آمد.

در 17دور انتخابات درون‌حزبی، او اکثریت آرای جمهوری‌خواه را نداشت. در آن موقع و در بسیاری از دوره‌های مقدماتی، چندین نامزد در مقابله رودررو ترامپ را شکست می‌دادند. اگر تک‌تک کاندیداها را در مقابل یکدیگر قرار می‌دادی، ترامپ در آن دوره‌های اولیه قافیه را به دو یا سه نفر می‌باخت. وقتی به هجدهمین دور رسیدیم، مردم دیگر از این سیستم خسته شده بودند. از اینجا به‌بعد ترامپ در حال پیشی‌گرفتن بود و توانایی‌هایی از خود نشان می‌داد که برای عملی‌کردن مهارت‌های قابل‌توجه سیاسی‌اش کاملاً لازم بود. برای به دست آوردن بهترین انتخاب اجتماعی نباید تنها ترجیحِ اول را به حساب آورد.

نکته مورد نظر این است که ترجیحات دوم و سوم هم در کنار ترجیح اول اعتبار دارند و اگر به‌دنبال نتیجه‌یی هستیم که مجموع نظرات را به بهترین شکل بازتاب دهد باید ترجیحات دوم و سوم را نیز به حساب بیاوریم و اگر چنین می‌شد الان ترامپ را نداشتیم؟

به ‌زبان‌ دیگر، عدم‌ جذابیت آخرین کاندیدا هم باید به ‌نحوی در کنار جذابیت نخستین کاندیدا به حساب بیاید.

اگر آن‌طور که اعتقاد داری اطلاعات و بحث درباره اطلاعات مساله‌یی بنیادی است و این اتفاق تنها در میدان گفت‌وگوی عمومی ممکن است، مسئله اساسی این خواهد بود که این میدان گفت‌وگوی عمومی چطور ساخته می‌شود و چه کسی مسوولیت مراقبت از جریان اطلاعاتی را بر عهده دارد که به این میدان عمومی وارد می‌شود. به ‌این ترتیب چطور می‌توان چنین کاری را به ‌شکلی انجام داد که به آزادی رسانه‌ها خللی وارد نشود؟

آزادی رسانه مسئله بسیار مهمی است. اما این موضوع به مالکیت بستگی دارد، به تبلیغ، به همه ‌چیز و به خوانندگان هم بستگی دارد.

آیا رسانه‌های بریتانیایی آزاد نیستند؟

من نمی‌گویم که رسانه‌های بریتانیایی آزاد نیستند. اما این نکته هم هست که کارایی رسانه‌ها در گروِ آزادی‌شان است. این ایده اشتباه است که تنها یک مدل آزادی رسانه وجود دارد که براساس آن مالکیت تنها به همین شکلی که می‌بینیم، تقسیم شده است. آزادی رسانه‌ها با سبک‌های متفاوت مالکیت سازگار است. این موضوع با تعهد بیشتر برای صحت‌سنجی اطلاعات نیز سازگار است. همانطور که بعضی این کار را می‌کنند. راه‌های بسیاری وجود دارد که رسانه‌ها می‌توانند بدون وارد شدن خللی به آزادی‌شان، کاراتر و رساناتر برای بحث‌های عمومی ظاهر شوند. درنهایت حرف من این نیست که آزادی رسانه نیازمند چنین تغییری است. نکته مورد نظر من این است که می‌توان رسانه‌ها را به وسیله‌هایی کاراتر و ثمربخش‌تر برای مباحث عمومی تبدیل کرد بدون اینکه غیرآزاد شوند.

چه کسی باید این کار را بکند؟

باید دو سوال را از هم تفکیک کنیم. بحث ما اینجا این نیست که چه چیزی آزادی رسانه‌ها را تضمین می‌کند. آزادی رسانه‌ها در اساس یعنی عدم‌مداخله. آیا من با هرکس که پول دارد و می‌خواهد رسانه‌یی جدید پایه‌گذاری کند مخالفم؟ اصلا. چراکه اگر مخالف باشم یعنی در مقابل رسانه آزاد ایستاده‌ام. حرف من این است که همه ما باید انحای بهترِ ارتباط با یکدیگر را بیازماییم. این‌ طور نیست که یک نگهبان بگذاریم که دور بگردد و به رسانه‌ها بگوید چه کنند. به طور کلی این موضوع‌ هم باید مانند مباحث عمومی باشد. باید چیزی وجود داشته باشد و افراد رسانه‌یی هم باید به آن علاقه نشان دهند: نه ‌تنها در بیان دیدگاه‌های خودشان بلکه در اطمینان حاصل‌ کردن از اینکه به افرادی که ممکن است به هر دلیلی، روزنامه‌ها آنها را نادیده بگیرند هم گوش داده می‌شود.

البته، اما سوال من این است که چه کسی باید رسانه آزاد را کاراتر کند؟

ما باید این کار را انجام دهیم، خودِ ما. مثل این است که بپرسی چه کسی نباید در خیابان زباله بریزد یا چه کسی باید ما را به پیروی از قوانین رفتاری مناسب مجبور کند یا اینکه چه کسی باید مواظب باشد ما به افراد ناتوان در خیابان اهانت نکنیم.

اما آیا این مرجعی عمومی است که شما را از تف‌کردن در خیابان بازمی‌دارد یا صدایی درونی در مغزتان؟

نه، در مغز نیست. به‌نظرم ممکن است نقش مباحثه عمومی را دست‌کم گرفته باشید. پویایی آن را در نظر بگیرید. همین الان هم بعضی بحث‌های عمومی در جریان است و می‌تواند بیش‌ازاین هم باشد. می‌گویم می‌تواند باشد. همچنین، به‌واقع، نیاز به مرجعی صاحب قدرت برای انجام این کار نیست. من کاملاً مخالف اقتدارگرایی هستم. اگر اتحاد شوروی یک چیز به ما آموخته باشد، این است که تا زمانی که به سازمان‌ سیاسی به‌شکلی جدی‌تر نگاه نکنی سازمان اجتماعی را نیز نخواهی فهمید. این سازمان سیاسی شامل عدم‌ دخالت در رسانه‌ هم هست و این همان چیزی است که رسانه را آزاد می‌کند. من هم آن را می‌ستایم.

نقل این روزها این است که کار لیبرالیسم تمام شده است و الان در نظم پسالیبرال هستیم. همچنین کسانی مثل من و تو به حاشیه رانده شده و کنج عزلت گزیده‌اند. می‌گویند ما این مباحثه را باخته‌ایم و باید خودمان را با آن وفق دهیم...

نه، تمام نشده است. ما از درهم‌ بافتگی ارزش‌هایی ساخته شده‌ایم که ارزش‌های لیبرال نقش بزرگی در آن ایفا می‌کنند. اتفاقی نیفتاده که بگوییم دیگر این ‌طور نیست. البته که این روزها حمله به لیبرالیسم احترام و عزت زیادی برای فرد به‌ همراه دارد. اما من در حال ‌حاضر نه زوالی دایمی می‌بینم و نه اُفتی بزرگ.

مشاهده صفحات روزنامه