چگونه خطاهای شناختی انتخابهای سیاسی ما را غیرعقلانی میکند؟
پژوهشگر اقتصاد رفتاری در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف|
دنیای امروزی سیاست از یک طرف پر از شلوغی و خواستهها و امیال زودگذر بوده و از طرف دیگر مطالبات و خواستههای مردم پر از بیثباتی و عدم عقلانیت است. آیا بین این دو مقوله رابطهیی وجود دارد؟ جنگ، فساد، نژادپرستی، نابرابری، فقر، آلودگیهای زیستمحیطی و غیره همگی بهنظر میرسند مسائل مزمن اجتماعی و سیاسی باشند. اما سوال آنجاست که نقش خطاهای شناختی ما در ایجاد این مسائل تا چه حد است؟ آیا اگر ما انسانها موجوداتی کاملا عقلانی بودیم، آنطور که در علم اقتصاد نئوکلاسیک ترسیم شده است، این مسائل به وجود میآمد؟ نقش ابعاد روانشناختی ما در به وجود آوردن آنها چیست؟ در این نوشتار تلاش میکنیم به معرفی خطاهای شناختیای بپردازیم که بالقوه میتوانند نقش بزرگ و معناداری در خلق این مشکلات داشته باشند.
در علم اقتصاد، رفتار یا انتخاب به عنوان نتیجه بهینهسازی مطلوبیت در نظر گرفته میشود، به این معنا که اقتصاددانان فرض میکنند انسانها با داشتن اطلاعات کامل از ترجیحات خود و قیود مختلفی که با آن روبرو هستند و همچنین با پردازش و استفاده بدون سوگیری از همه اطلاعات در دسترس، تصمیمی را اتخاذ میکنند که برایشان بیشترین لذت را داشته باشد. با این حال با توجه به یافتههای اقتصاد رفتاری، آگاهی از این موضوع که انسانها «بهطور طبیعی» همچون انسانهای عقلانی تصمیمگیری نمیکنند، در حال افزایش است. اکنون میدانیم که انسانها در تصمیمگیریهای خود دچار خطا میشوند؛ انسانها به بیان «دن آریلی» بهطور پیشبینیپذیری غیرعقلایی هستند. برای فهم کامل انحراف از عقلانیت، بهتر است با تمایز قائلشدن بین انسان اقتصادی، از انسان عادی در جریان اصلی اقتصاد شروع کنیم. اگر انسان اقتصادی یک انسان عادی بود، درباره طبیعت و عملکرد ذهن او چه میتوانستیم بگوییم؟ پاسخ آن است که ذهن انسان اقتصادی مطابق با نظریه انتخاب عقلایی رفتار و همچون یک مغز ماشینی بیعیب و نقص عمل میکند. اقتصاد رفتاری بر عملکرد شناختی ذهن انسان و اینکه چرا افراد به خطاها در قضاوت و تصمیمگیری خود مبتلا هستند، تمرکز دارد. در ادامه به معرفی بعضی از این خطاها میپرادزیم که بالقوه میتوانند انتخابها و قضاوتهای سیاسی افراد را تحت تاثیر قرار دهد.خطای اول سوگیری تصدیق
(Confirmation bias) است. ما انسانها تمایل داریم با کسانی همنظر و موافق باشیم که آنها نیز با ما همنظر و موافق هستند (بهعبارت دیگر، تنها به آرا و نظرات «خودیها» اهمیت میدهیم) . از این طریق به لحاظ فرهنگی شبکههای اجتماعی بستهای را بر اساس شباهت میان نقطه نظرات و جهانبینیها بهوجود آورده و بهصورت ناخودآگاه تنها به نگرشهایی مراجعه میکنیم که عقاید عمیقا منسجم ما را تقویت میکنند. برخی از مطالعات نشان میدهند که اینترنت نقش مهمی در رشد و پایداری این سوگیری دارد. در همین راستا، ما عقاید، حقایق و ارزیابیهایی که جهانبینیهای ساختهشدهمان را به چالش میکشند یا نادیده میگیریم یا آنقدر که باید به آنها در قضاوت و تصمیمگیریهایمان اهمیت بدهیم، توجه نمیکنیم. این موضوع به اطمینان بیش از حد از درستی باورهایمان منجر شده که آشکارا تصمیمگیریها و انتخابهای سیاسیمان را غیرعقلانی میکند.
خطای دوم سوگیری خودی/ ناخودی (Ingroup bias) است که مشابه با سوگیری تصدیق است، بهدلیل آنکه میخواهیم بهلحاظ اجتماعی مورد پذیرش قرار بگیریم، تمایل داریم عقاید، آرمانها و جهانبینیهای کسانی را بپذیریم که بهلحاظ قومی، فرهنگی، دینی و دیگر عواملی که ما را با آنها در یک گروه قرار میدهد شباهتهایی داشته باشیم. تعجبآور نیست که بدانیم این مساله بهمعنای آن است که ما بهطور ناخودآگاه از ترجیحات، خواستهها، نیازها و حتی ارزشها و آرمانهای گروههایی که خود را با آنها در گروه قرار نمیدهیم، هراسان و مشکوک هستیم. طبقهبندیهای قومی و قبیلهای، اسلامهراسی و فرهنگ «دیگرترسی» از جمله نمونههای این سوگیری هستند.
سومین خطا سوگیری وضع موجود (Status quo bias) است. از آنجا که انسانها اساسا این فرض را دارند که اتفاقات و گزینههای جدید نسبت به وضعیت موجود بدتر هستند، از بهوجود آمدن تغییرات دلنگران هستند. بنابراین ترجیحات انسانها توسط نیرویی شکل میگیرد که تمایل دارد وضعیت موجود را حفظ کند. وقوع این سوگیری میتواند ما را به رویهها و هنجارها، احزاب سیاسی و راهبردهای اقتصادی یکسان و بدون تغییرمحدود کند. به عنوان مثال، یافتههای اقتصاد رفتاری نشان میدهد که مردم تمایل دارند کاندیدایی را انتخاب کنند که پیش از این او را انتخاب کردهاند. در کل میتوان گفت که این سوگیری نیروی محرک جهانبینی محافظهکاری مدرن است.
چهارمین خطا، سوگیری منفینگری (Negativity bias) است. مردم تمایل دارند در انتخابها و قضاوتهای خود، وزن بیشتری برای تجارب منفی قائل باشند. این موضوع به این علت است که سیستم شناختی توجه ما بهصورت دلبخواه به اخبار بد وزن بیشتری میدهد، واقعیتی که توسط مطالعات عصبشناسی و ثبت سیگنالهای مغزی به اثبات رسیده است. مثلا با وجود واقعیتهای آماری که نشان میدهد خشونت، جرم و جنایت و دیگر مظاهر بیعدالتی به آهستگی در حال کاهش هستند، عده زیادی هنوز باور دارند که وضعیت جهان روز به روز در حال بدتر شدن است. در این راستا نظریههای زیادی وجود دارد که تبیین میکند که چرا تمایل به بدبینی داریم. یکی از این نظریهها بیان میکند که توجه بیشتر به اخبار بد بطور تکاملی میتوانسته مزیت بیشتری برای ما انسانها داشته باشد. به صورت دقیقتر «کاهنمن» در کتاب «تفکر کند و سریع» توضیح میدهد که چگونه او و همکارش «آموش تاورسکی» از طریق کار خود در دهه 1970 و 1980 میلادی به کشف عدم تعادل میان سود و زیان رسیدند. کاهنمن توضیح میدهد از آنجا که هر تصمیمی عدمقطعیتی را در مورد آینده به دنبال میآورد، مغزی که شما برای تصمیم گرفتن از آن استفاده میکنید، هر گاه با موقعیتی روبهرو شود که به صورت بالقوه، ضرر و زیانی را در پی داشته باشد، سیستم ناهوشیار و خودکاری را بهکار میگیرد که متقاوت از سیستم هوشیار و ارادی است. کاهنمن میگوید موجودات زنده از آنجا که بیشتر با موقعیتهای اضطراری برای اجتناب از تهدید روبهرو میشوند تا موقعیتهایی که سود خود را به حداکثر برسانند، بیشتر محتمل است که این خصوصیت از طریق ژن آنها نیز انتقال یابد. بنابراین، در طول زمان، چشمانداز زیان به یک محرک قویتر برای تحت تاثیر قرار دادن رفتار، نسبت به وعده سود تبدیل شده است. در صورت امکان، شما سعی میکنید از هر نوع زیانی اجتناب کنید، و هنگامی که به مقایسه سود و زیان میپردازید، با آنها به یک صورت برخورد نمیکنید. نتایج حاصل از آزمایشهای او و بسیاری دیگر که مطالعات او را تکرار کردند، یک «نرخ زیان گریزی ذاتی» را نشان میدهد. هنگامی که فرصتی برای قبول یا رد یک قمار به شما پیشنهاد میشود، بسیاری از مردم حاضر به شرطبندی نیستند؛ مگر اینکه نتیجه نهایی حدود دو برابر بیشتر از زیان بالقوه باشد.»
خطای بعدی، سوگیری اجماع ساختگی (False-consensus bias) است. از آنجایی که ما تنها قادر به فهم دنیا در چارچوب آگاهی خود هستیم، تمایل داریم که باور کنیم دیگران دقیقا همانطوری فکر میکنند که ما فکر میکنیم اگرچه هیچ توجیهی برای این فرض وجود ندارد. در ادبیات اقتصاد رفتاری به این سوگیری، اثرات لنگر گفته میشود. یعنی شما ابتدا خود را مبنا قرار داده و سپس با جمعشدن اطلاعات بیشتر علیه باور اولیه خود شروع به تعدیل آن میکنید، تعدیلی که عموما ناقص است. این سوگیری که مخصوصا در قالبهای گروهی ظهور و بروز دارد، باعث میشود بپذیریم که ترجیحات، ارزشها و هنجارهای گروه خودی با کل جامعه هماهنگی و همخوانی دارد. چون اعضای گروه خودی به یک اجماع رسیدهاند و بهندرت عقاید همدیگر را نقد میکنند، تمایل دارند باور داشته باشند که هر فردی در جامعه مشابه آنان فکر میکند. این مساله نوعی از خرد جمعی میتواند باشد که رادیکالهای مذهبی و سیاسی را قانع میکند که آنها برخوردار از حمایت بخش زیادی از جامعه هستند.
ششمین و آخرین خطا سوگیری حال (Present bias) است. انسانها تمایل دارند که در تصمیمگیریها و انتخابهای خود به منافع کوتاهمدت نسبت به منافع بلندمدت وزن بیشتری دهند بطوری که اگر از آنها خواسته شود بین یک منفعت کوتاهمدت اما کوچک و یک منفعت بلندمدت اما بزرگ انتخاب کنند، بیشتر انسانها گزینه اول را انتخاب میکنند. این مساله در مطالعههای متعدد اقتصاد رفتاری به اثبات رسیده است. این سوگیری بطور عمده از عدمتوانایی ما برای خود کنترلی ناشی میشود. تعجبآور نیست که شاهد آن هستیم که مردم عمدتا کاندیدایی را انتخاب میکنند که وعدههای کوتاهمدت (همچون اعطای یارانه، ارزانکردن قیمت انرژی و...) میدهد.
با این همه خودشیفتگی، خودخواهی، پیشداوری، پیروی از دیگران، بدبینی و کوتاهمدتبینی، در یک کلام با این همه عدمعقلانیت، جای تعجب است که آدمی چگونه توانسته است تا این مرحله رشد و نمو کند.
اما اگر بخواهیم خبر خوبی از این واقعیتها بگوییم، آن است که نوع و میزان این خطاهای شناختی دلبخواهی نیستند بلکه اگر کسی در معرض آنها باشد، میتواند بهراستی آنها را کاهش و در نهایت بر آنها کنترل و تسلط یابد.
از آنجایی که همه ما در معرض این خطاها و عدمعقلانیتها در تصمیمگیری و قضاوتها عقلانی و منطقی خود هستیم، میتوانیم از آنها آگاهی بیشتری پیدا کنیم. اما اگر این اتفاق صورت گیرد، میتوانیم امیدواریم باشیم که شیوه تفکر، عملکرد و رفتارمان با دیگران را عقلانی کنیم. موضوعی که در ادامه میتواند دنیای سیاسیمان را نیز عقلانی کند.