اندرحکایت سیر و سلوک دیجیتال!
رؤف شاهسواری
جواب سلام داده نداده درآمد که «عجایب صنعتی دیدم در این دشت»
-- بله؟
معلومم نشد در جواب حیرت مخاطبش که من باشم یا تالی منطقی ادامه صحبتش بود که...
-- عجب معرکهیی درست کرده است این زندگی دیجیتال؛ شما توی خودروتون نشستهاید یا دارید رانندگی میکنید، ندیده میدانید مثالا حالا، من جلو تلویزیون روی کاناپه لم دادهام. مثالا حالا، بلند شدم برای خودم چایی ریختم. مثالا حالا، «... خیار، گوجهفرنگی، دوغ نعنایی، مویز یادت نره...» عنایت میفرمایید، سفارش عیال برای مخلفات آب دوغ خیار. مثالا حالا، از واحد اومدم بیرون. مثالا حالا، توی آسانسور هستم -- هاااا همین آسانسور آقا، یه زمانی عجب عجیبالخلقهیی بود برای خودش، یادمه آقا درس میخوندیم به عشق آسانسور، خرداد یه ضرب قبول بشیم بدون تژدید مژدید تمام تابستون آسانسور سواری در پلاسکو، آقا چه خونی میزد تو رگامون --
-- متوجهم میگفتید.
-- بعله... ندیده میدونید از طبقه پنجم هم رد شدم. مثالا حالا، رسیدم دم در، شما را دیدم که تو ماشینتون لم دادهاید منتظر من.
-- خب، حالا ایرادش چیه؟
-- هیچ عیب و ایرادی نداره آقا، خیلی هم منافع داره. مثالا حالا، من در عوالم سیر و سلوک دیجیتالیام ندیده میدونم شما تو گاندی هستید. مثالا حالا تو بابیساندز هستید. مثالا حالا، تو نلسون ماندلا هستید، مثالا حالا میرسم دم در، شما را میبینم که تو ماشینتون لم دادهاید منتظر من، در بیهقی.
میخندم.
-- بایدم بخندی، حالا نه شما راه میافتی تو شهر که مثالا حالا، کو مسافر. نه من بالبال میزنم که مثالا حالا، کو تاکسی.
میخندم. براق میشود.
-- مثالا حالا، برای چی میخندی؟
-- پیاده نمیشید؟
-- بفرمایید، نگفتم. مثالا حالا، شما بهتر از من میدونید کجا باید پیاده بشم.
هنوز براق است.
-- بفرمایید... با تعجب... چقدر شد.
-- حساب شده.
-- نگفتم. مثالا حالا، دست شما زودتر از من رفته تو جیب من. گفتم که بیضرره؛ چی بود اسمش؟ آاااا
اس تپ.
میخندم...
گفت بیهقی؛ از سخن سخن شکافت، به قول بیهقی. با خودم میگویم: بفرمایید؛ اینم از مسافر عصر دیجیتال و از سیر و سلوکش. مثالا حالا. دخلم جور شد، یادم باشه؛ سری به کتابخانه دیجیتال بزنم، یه تریپ هم با بیهقی ایاق بشم. مثالا حالا!