جوانگرایی بیریشه
فراز جبلی|
انقلاب اسلامی بسیاری از بنیانها را در ایران تغییر داد. ابتدای انقلاب چند نسل از مدیران که تجربیات گرانبهایی داشتند به جبر زمانه از ایران رفتند یا از تصدی امور باز ماندند. به اجبار جوانانی که غالباً فاقد تجربه کافی بودند سمتها را پر کردند. طبیعتا کسب تجربه با سعی و خطا ممکن بود و در این راه کشور هزینههای زیادی برای این جوانان پرداخت کرد تا نسلی از مدیران که جنگ و سپس دهههای پس از جنگ کشور را اداره کردند تربیت شود. پای صحبتهای همان مدیران جوان انقلاب که امروز همگی مسن محسوب میشوند، بنشینیم متوجه میشویم که خودشان به بعضی تندرویها و اشتباهات معترف هستند ولی زمانی که تجربه به شکلی مطلوب به نسل جدید منتقل نشود طبیعتا تنها راه آزمون و خطاست.
نسلی از مدیران که در آن دوران شکل گرفت سالها هیات دولت، کابینه و بدنه وزارتخانهها را تشکیل داد. در حقیقت حضور دایمی همین افراد به انتقادهایی منجر شد و بسیاری از کارشناسان به لزوم شکلگیری نسل جدیدی از مدیران جوان با دیدگاههای جدید تاکید داشتند.
نخستین تلاش جدی برای تغییر این مدیران و استفاده از مدیران جوانتر در دولت مهرورزی رخ داد. هرچند بخش مهمی از این تغییر نه از سر علاقه مسوولان آن دولت بلکه باز به جبر زمانه بود. دیدگاههای دولت مهرورزی خصوصا در بحثهای اقتصادی باعث میشد که بسیاری از چهرههای مطرح حاضر به همکاری با دولت نباشند و در روی دیگر سکه دولت نیز دیدگاههای افرادی که حاضر به همکاری با کابینه بودند را نمیپذیرفت. نتیجه این شد که بسیاری از مدیرانی که در ابتدا با دولت احمدینژاد همراه بودند به مرور از قطار مهرورزی پیاده شدند و هرچه گذشت افرادی بینام و نشانتر و معمولا جوانتر سکاندار سمتهایی شدند که پیش از آن افرادی با سابقه تصدی آن را بر عهده داشتند.
جوانگرایی در دولت احمدینژاد با یک روال منطقی صورت نگرفت. تجربه نفرات پیشین به مدیرانی جدید منتقل نشد که این جوانان پس از طی یک سلسله فعالیت قابل قبول به سمتهایی دست پیدا کنند. نتیجه کار نیز روشن بود. اولا کارنامه این جوانان چندان درخشان و قابل دفاع نیست و ثانیا هیچ اثری از آنها پس از پایان دولت دهم باقی نماند. با اینکه در دولت احمدینژاد برخی جوانان حدود هشت سال در سمتهایی در سطح معاونت وزیر حضور داشتند امروز هیچ نام و نشانی از آنها نیست.
با روی کار آمدن دولت تدبیر و امید به خاطر شرایط بحرانی همان مدیران سی و چند سال قبل مجددا به پستهای قدیمی بازگشتند. در همان دوران زنگنه در مصاحبهیی اعلام کرد دوران سربازها و گروهبانها تمام شده و امروز کار را باید به ژنرالها سپرد. به دلیل دوران گذر از بحران بازگشت با تجربهها به سمتهای پیشین تا حدی قابل قبول بود اما باز هم تلاشی برای تبدیل شدن این سربازها و گروهبانها به افسرانی کارآزموده که در آینده جای ژنرالها را بگیرند، صورت نگرفت.
امروز دولت با این واقعیت روبهروست که دیگر سن اکثر مدیران به قدری بالا رفته که همگی بازنشسته محسوب میشوند. با وجود این گزینههای جدیدی برای جایگزینی کمتر تربیت شدهاند. در بعضی وزارتخانهها همچون وزارت صنعت، معدن و تجارت و نفت این موضوع بیشتر به چشم میآید. بعضی وزرا در این دوره چشم امید به همان مدیران سابق بستهاند و گروهی دیگر جوانانی بیتجربه را به کارهای مهم گماشتهاند یا مترصد شرایط مناسب برای استفاده از آنها هستند. با وجود این روالی که در حال طی شدن است همان تجربهیی است که در دولت مهرورزی رخ داد. اگر جوانانی که به اسم جوانگرایی در سمتهای کلیدی تکیه میزنند آموزش لازم را ندیده باشند بیشک مشکلات زیادی در آیندهیی نه چندان دور برای کشور پیش خواهد آمد. جوانگرایی اگر ریشه مناسب نداشته باشد از یک نعمت به نقمتی بزرگ بدل خواهد شد. خبرهایی که از وزارتخانهها جسته و گریخته به گوش میرسد خبر از حضور چهرههایی بیش از حد جوان و خام در پستهای کلیدی میدهد. این روش نه فقط منجر به تضعیف کارها میشود بلکه روند جوانگرایی مدیران که باید بدون هیچ شکلی با توجه به ساختار هرمی جمعیتی رخ دهد را دچار مشکل میکند. چه آنکه بدبینی به جوانان و جوانگرایی بر اثر اشتباه در اجرای این برنامه باعث میشود مردم به تمام مدیران جوان بدبین شوند.