تبعات فقدان اندیشه مستقل
منصور بیطرف
سردبیر
آیزیا برلین متفکر انگلیسی روسیالاصل است. در ایران او را بیشتر به خاطر کتابهای با ارزشی همچون «چهارمقاله درباره آزادی» و «کارل مارکس» میشناسند. اما فیالواقع او پیش از آنکه در این حوزهها شناخته شود، در موضوعات مهمی همچون شناخت «اندیشههای روسی» تبحر و خبرگی دارد. کتاب «خاستگاه اندیشههای روسی» او از این خبرگی خبر میدهد. همچنین او مقالهیی درباره روشنفکری روسی دارد که در کتاب « قدرت اندیشه» به چاپ رسیده است. اهمیت این مقاله در آن است که اگر آن را بخوانید متوجه یک نکته مهم میشوید و آن اینکه چرا روسیه -که در زمان نوشتن این مقاله توسط برلین هنوز شوروی از هم نپاشیده بود و یک قدرت بزرگ اقتصادی و سیاسی بود- هیچوقت نتوانست خود صاحب اندیشه شود. چرا هیچوقت نتوانست یک فلسفه طرح کند؟
واقعیت آن است که تنها فلسفه میتواند یک قوم یا کشور را صاحب اندیشه کند و از دل آن تئوریهای اقتصادی، سیاسی و به تبع آن علوم کاربردی را بیرون دهد. این سرنا به هیچوجه از دهن گشاد آن نواخته نمیشود، نمیتوان از علوم کاربردی به تئوریهای اقتصادی و سیاسی دست یافت که اگر اینچنین بود، شوروی سابق به این ایده دست مییافت و از هم پاشیده نمیشد. برلین نقطه ضعف روشنفکری روسیه را به خوبی پیدا کرده و آن را اینچنین شرح میدهد: «روسها در ریاضیات و علوم طبیعی سهم خود را ادا کردهاند و دستاوردهایشان در شعر دارای عظمت بیمانند است... استعداد موسیقی تا امروز در روسیه در شکوفایی است... بنابراین از آغاز سده نوزدهم روسیه به هیچ معنا از نظر فرهنگی واپس مانده نبوده است ولی در قلمرو اندیشههای عمومی، بارزترین خصلت آن، نه ابداع و تفکر، بلکه پذیرندگی اندیشههای دیگران به درجهیی منحصر به فرد بوده است.»
سرگذشت اندیشههای روسی به نوعی در اندیشههای ایرانی هم تبلور یافته است. پذیرش اندیشههای دیگران آن هم به قول آیزیا برلین «به درجهیی منحصر به فرد» سبب شده که قدرت تفکر و اندیشه از نخبگان ایرانی گرفته شود. این همان «در صغار ماندن متفکران» است که کانت در مقاله «در باب روشنفکری» به خوبی آن را شرح میدهد؛ آنجا که در تعریف روشنفکر او، وی را یک متفکر مستقل مینامد که دارای عزم و شهامت در تفکر کردن است.
نبود شهامت در «استقلال فکری» در نخبگان و متفکران ایرانی اعم از اقتصاددانان، جامعهشناسان، سیاستمداران و... سبب شده که جامعه نخبگی ایران به همان درد جامعه روسی که آیزیا برلین آن را شرح داده، مبتلا شود؛ «پیدا کردن حقیقت در پرتو آن اندیشهها و شکل دادن زندگی خود طبق آن.»
واقعیت آن است که استفاده از اندیشه و تجربیات دیگران و دیگر کشورها در بهکارگیری تئوریهای اقتصادی نه تنها مفید بلکه میتواند راهگشا باشد. برای مثال چه کسی میتواند منکر «بیماری هلندی» در اقتصادهای تکمحصولی شود اما بدون شک خروج از این بیماری یک راهحل ندارد که همان راهحل برای تمامی کشورهای درگیر تجویز شود یا چه کسی میتواند «اثر نقدینگی بر تورم» را نادیده بگیرد اما یک راهحل برای برطرف کردن آن وجود ندارد.
به همین خاطر استفاده از الگوها و توصیههای بیرونی باید با سنن و عرف درونی همساز و هماهنگ باشد در غیر این صورت کاربرد ندارد. مثال عینی آن را میتوان در کشاورزی دید. لازمه استفاده از تجهیزات نوین و پیشرفته در کشاورزی یکپارچه بودن اراضی است تا بتواند تولید بیشتر و باصرفهتری بکند. اما قوانین ارث و میراث عملا مانع بهرهوری بهینه از این تجهیزات میشود. لذا تطابق عینیت و ذهنیت در الگوهای اقتصادی و سیاسی نخستین ضرورت بهکارگیری این الگوها است و این میسر نمیشود مگر با «بازآفرینی اندیشه کاربردی.»
کلام آخر اینکه شنیده شده است که یکی از نهادها درصدد تدوین و تهیه برنامهیی برای برطرف کردن معضلات پیش روی اقتصاد کشور است. اینکه معضلات کشور چه هستند را تمام کارشناسان میدانند، اما اینکه چگونه باید برطرف شوند، اختلافنظرهای متعددی است و تقریبا همه به برنامههایی اشاره دارند که از تئوریهای خارج از ایران ریخته شده است. استناد به این تئوریها بد نیست اما این هم بد نیست که راهحل برونرفت از این بحرانهای اقتصادی «از درون خود ما بجوشد!»