تبعید مصدق از زندان به احمدآباد
سیزدهم مرداد 1335، محمد مصدق پس از تحمل 3 سال زندان به زادگاهش احمدآباد تبعید شد. او در پی کودتای 28 مرداد 1332 هجری خورشیدی دستگیر و زندانی شده بود.
جلوی قلعه احمدآباد که بایستی، انگار مصدق هنوز در حیاط کوچک جنوبی ساختمان به عصایش تکیه داده، نشسته و روزنامه میخواند یا ابوالفتحخان را صدا زده تا سفارش رعایای ده را بکند. بلندقامت بود، پشتش اندکی خمیده، عصایی در دست داشت و لباس برک میپوشید. وارد قلعه احمدآباد که میشوی راه باریک خاکی میان درختها یکراست میرسد به عمارتی دوطبقه که رهبر جبهه ملی ایران در آن، سالهای پایانی عمرش را گذرانده است.
پس از تبعید مصدق، روستای احمدآباد به نمادی تبدیل شد. در آن سالها که دستگاه شاه تلاش میکرد تا نام و یاد مصدق را از حافظه مردم پاک کند، مهدی اخوانثالث، شعری برای مصدق نوشت و برای فرار از ممنوعیتها آن را به پیرمحمد احمدآبادی تقدیم کرد: تسلی و سلام؛ برای پیرمحمد احمدآبادی. دیدی دلا، که یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد/. . .ای شیر پیر بستهبهزنجیر/ کز بندت ایچ عار نیامد/ سودت حصار و پیک نجاتی/ سوی تو و آن حصار نیامد/. . .ای نادر نوادر ایام/ کت فر و بخت یار نیامد/ دیری گذشت و چون تو دلیری/ در صف کارزار نیامد/ افسوس کان سفاین حری/ زی ساحل قرار نیامد/ وان رنج بی حساب تو، درداک/ چون هیچ در شمار نیامد/ وز سفلهیاوران تو در جنگ/ کاری به جز فرار نیامد. . . .
محمد مصدق ١٣ مرداد سال ١٣٣٥ پس از تحمل سه سال زندان به ملک شخصیاش در احمدآباد تبعید شد و ١٠ سال و هفت ماه پایانی عمرش را در این روستا تحت نظر بود. تبعید غیرقانونی که به دستور شاه انجام شد. تبعید مصدق به احمدآباد، بارها از سوی حقوقدانان عملی غیرقانونی اعلام شد. مصدق از نظرها دور شد تا یاد او نیز از خاطر مردم برود.
مصدق تبعید در احمدآباد را زندان ثانوی مینامید. او در قلعه احمدآباد نمیتوانست با کسی جز فرزندانش دیدار کند و حتی از قلعه هم بدون اسکورت حق خروج نداشت. او در نامهای به «سلطنت فاطمی» خواهر دکتر حسین فاطمی در اول فروردین ۱۳۴۰ نوشت: «کماکان در این زندان ثانوی بهسر میبرم. با کسی حق ملاقات ندارم و از این محوطه قلعه نمیتوانم پای به خارج گذارم و بر این طریق میگذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه میدهد». در نامههایی که مصدق به دکتر سعید فاطمی (منشی مخصوصش در دادگاه لاهه) نوشته، بطور گویا و مفصل، وضعیت خود در احمدآباد را توصیف کرده است. در کتاب نامههای دکتر مصدق، که توسط محمد ترکمان جمعآوری شده، آمده مصدق در ۱۰ تیر ۱۳۴۳ در نامه به پسرش احمد، نوشت که سرهنگ مولوی آمده عمارت و حتی در اتاقخوابش هم نظر کرده و او به آنان گفته است: «اگر از هموطنانم کاغذی برسد نمیتوانم آن را بلاجواب گذارم و برای جلوگیری از این کار سه راه بیشتر نیست: ١- شرحی رسما به من مرقوم فرمایید که راجع به سیاست با کسی مکاتبه نکنم. ٢- یک دادگاهی مثل دادگاه سال ۱۳۳۲ دعوت فرمایید و تشکیل دهید که مرا محکوم کنند و این کار سبب شود که دیگر چیزی ننویسم. ٣- به مامورین که در احمدآباد گماردهاید دستور دهید دستهای مرا دستبند بزنند و هر وقت قضاء حاجتی دارم باز کنند و باز دو مرتبه دستبند بزنند تا قدرت نوشتن نامه را از من سلب کنند. من که حاضرم با یک نوشته رسمی این حقی را که قانون در دنیا به هر فردی داده از خود سلب کنم شما چرا مضایقه میکنید و میخواهید به حرف بگذرانید. غیر از این هر عملی بشود موجب آسودگی من است، چون از این زندگی رقتبار که دیگر تاب و تحمل آن را ندارم خلاص میشوم».