مانیفستی برای اندیشه آهسته
مولف: وینچنزو دی نیکولا
مترجم: محمد باسط
ایان در ۱۹۸۶، در مشهورترین میدان شهر رُم، پیاتزا دی اسپاگنا، پایین پلههای اسپانیایی یک رستوران مکدونالد افتتاح شد. این هجوم فستفود امریکایی و ارزان به قلب شهر رُم حساسیتهایی ایجاد کرد. یکی از معترضان کارلو پترینی بود، یک روزنامهنگار ایتالیایی چپگرا، که آغازگر جنبشی با نام «غذای آهسته» شد. پترینی بر محصولات محلی، تنوع زیستی و، بیش از همه، بر لذت موجود در مزه اصیل ایتالیایی تاکید میکرد. در اواخر دهه ۱۹۹۰، این ایده به تدریج به ایده شیتاسلو یا «شهرهای آهسته» تبدیل شد، که خود بخشی از یک الگوی فرهنگی کلانتر به نام جنبش آهسته بود. فیلسوف نروژی، گوتارم فلوئیستا نبض جنبش آهسته را در متن زیر به خوبی بیان کرده است: « تنها چیزی که میتوان بدان یقین داشت این است که همهچیز تغییر میکند. سرعت تغییرات افزایش مییابد. اگر میخواهید باقی بمانید، بهتر است سرعتتان را بالا ببرید. این پیام زندگی امروز است. با این حال بد نیست به همه یادآور شویم که نیازهای اساسی ما هرگز تغییر نمیکنند. نیاز به دیده شدن و ارج دیدن! این یعنی نیاز به تعلق. نیاز به نزدیکی و مراقبت، و اندکی محبت! تنها از طریق آهستگی در روابط انسانی است که اینها را به دست میآوریم. برای اینکه بر تغییرات غلبه کنیم، مجبوریم آهستگی، تامل و با هم بودن را بازبیابیم. آنجاست که نو شدنِ واقعی را خواهیم دید.»
جنبش آهسته، از این حیث که طرفدار «آهستگی در روابط انسانی» است، محافظهکار به نظر میرسد، اما واقعیت این است که به طرز سازندهای ما را به ارزشنهادن به فرهنگهای محلی دعوت میکند، چه در غذا، چه در کشاورزی، و چه در مقابل ضرباهنگ تندشونده، دیجیتالی و سرعتِ ماشینی جامعه تکنوکرات (که نیل پستمن در ۱۹۹۲ آن را تکنوپولی نامیده است، یعنی جایی که «نرخ تغییرات فزاینده است» و تکنولوژی حکم میراند) بر حفظ ضرباهنگهای آهستهتر و متناسبتر با زندگی تاکید میکند. در واقع این جنبش بیشتر از آنکه محافظهکارانه باشد محافظتکننده است، مثل لایه محافظی است در مقابل شرکتهای چندملیتی غارتگر در صنعت غذا که از کشاورزی گرفته تا معماری نابودگر صنعتگران محلی هستند. به واسطه ایمانی که در جنبش آهسته به نیازهای اساسی ما وجود دارد، و بیش از همه «نیاز به تعلق» به یک محل، این جنبش در هر محلی یک نوع جمع امروزی بنیاد میگذارد (یک کانویویوم) که به زمان و مکان خود واکنش نشان میدهد، در عین حال که وقتی اجتماعات نیازهای خاص خودشان را در مورد تعلق داشتن و حفظ انسجام در مقابل هجوم بوروکراسی دولتِ پشتپرده و منافع چندملیتی بیان میکنند به صورت ارگانیک گسترش مییابد.
به همان سنت جنبش آهسته، من نیز میخواهم در اینجا مانیفست خودم را برای «اندیشه آهسته» اعلام کنم. این کار اولین قدم در جهت نوعی «روانپزشکی رخداد» است، که بر مفهوم محوری رخداد در اندیشه فیلسوف فرانسوی، آلن بدیو، تکیه دارد و بنیان نوینی برای هستیشناسی است؛ اینکه ما در مورد هستی یا وجود چطور فکر میکنیم. رخداد یعنی گسستی غیرمنتظره در دنیای روزمره ما که امکانهای جدیدی را به رویمان میگشاید. هر رخداد سه شرط دارد: اینکه چیزی برای ما اتفاق بیفتد (به صورت کاملاً تصادفی، نه بر اثر سرنوشت یا جبر روزگار)، اینکه یک نام به آن اتفاق اختصاص بدهیم، و اینکه به آن وفادار بمانیم. در فلسفه بدیو، ما به واسطه رخداد تبدیل به سوژه میشویم. سوژه با نامیدن رخداد و حفظ وفاداری به آن، همچون سوژهای برای حقیقت رخداد ظهور میکند. «اینجا بودن»، چنان که در پدیدارشناسی سنتی آمده است، کفایت نمیکند. پیشنهاد من برای «روانپزشکی رخدادی» هم توضیح میدهد که ما چطور در دنیای روزمرهمان گرفتار میشویم، و هم این که چه چیزی تغییر در آن ایجاد میکند و چیزهای جدید را برای ما امکانپذیر میسازد.
پس از مرورِ روشمندِ معنای رخداد، قصد دارم به توضیح و روشنسازی اندیشه آهسته طی هفت بند بپردازم:
۱- نشانههای اندیشه آهسته عبارتند از پیادهرویهای سقراطی، مواجهه چهرهبهچهره لویناس، و مکالمههای گفتوشنودی باختین
این سه فیلسوف برای حل معماهای فلسفی اغلب به صورت روشمند و محتاطانه از رهیافتی کند و کسلکننده استفاده میکنند. سقراط وقتش را صرف قدم زدن در میدانهای آتن باستان میکرد و با پرسشهایی که سادگی آرامشبخشی داشتند وارد مکالمههای فیالبداهه با مردم میشد. امانوئل لویناس، که از نظر زمانی به ما نزدیکتر است و یک یهودی اهل لیتوانی است که از هولوکاست در فرانسه جان به در برده، تاکید میکند که انسان بودن یعنی مواجهه چهرهبهچهره، مواجههای که در آن نحوه برخورد ما با هم مهمترین چیز است و سایر امور زیر سایه آن قرار میگیرند. میخاییل باختین، متفکر روس، ادبیات را به عنوان گفتوشنود یا مواجهههای ارتباطی تحلیل میکند، حتی در با خود حرف زدن یا تکگوییهای درونی که در آنها همیشه یک دیگری ضمنی وجود دارد که گوش میدهد و پرسشهایی طرح میکند. هر سه فیلسوف در این نکته اتفاق نظر دارند که اندیشیدن نوعی فعالیت ارتباطی است -که با قدم زدن در میدانهای شهر و در گفتوشنود چهرهبهچهره از سرعت آن کاسته میشود.
۲- اندیشه آهسته زمان و مکان خودش را خلق میکند
اندیشه آهسته فراتر از مرزهای جغرافیاییـسیاسی است (یا چنان که در عنوان جنبشی دیگر آمده «اندیشیدن بدون مرز» است) و نمیتوان آن را به صورت زمانی تعریف کرد و مثلاً گفت «معاصر» یا «مدرن» است. اندیشه آهسته، که به محدودیتهای زمانی ۳۰ثانیهای در برشهای رسانهای و چرخههای ۲۴ساعته اخبار تن نمیدهد، از نظر زمانی نامتقارن است، یعنی ترتیب زمانی ندارد، بلکه با منطق آهسته اندیشه تنظیم میشود. در تاویل یا تفسیر تلمودی یهودیان از متون مقدس اصطلاحی وجود دارد به نام پیلپول که به معنای یک روش پرسشوپاسخ است که در آن ممکن است یک پاسخ در بابل باستان برای یک پرسش اخلاقی که بعدها و در جایی دیگر در اندلس زمان مسلمانان شکل گرفته ظاهر شود. پیلپول ساختاری گفتوشنودی دارد، اما نه مطابق گاهشماری تاریخی یا حرکات اتفاقی زبان عوامانه و عامیانه، بلکه به واسطه اصول مباحثه فلسفی.
در کتابم با عنوان نامههایی به یک درمانگر جوان (۲۰۱۱) داستانی را گفتهام که این ایده را تایید میکند. داستان درباره استادم در دانشکده پزشکی است، جوئل اِلکس، که بعد از ۴۰ سال استاد فلسفهاش را که اهل لیتوانی بوده در بیتالمقدس ملاقات میکند. استاد، که گهگاه سرش را از کتابش بلند میکرده، سلامی به شاگرد قدیم خودش میکند، بعد از هولوکاست و تاسیس اسراییل و کلی جنگ، و میگوید: «اوه، جوئل، دارم افلاطون میخوانم، تو هم با من میخوانی؟» اندیشه آهسته نیز مانند پیلپول و گفتوشنودِ ارتباطی زندگی خودش را دارد.
۳- اندیشه آهسته هیچ ابژه دیگری جز خودش ندارد
اندیشه آهسته تقلیدی از نوعی نگاه به زندگی است، در این نگاه ما از یک اکنون نامطمئن و صعبالعبور که وجه مشخصه آن سرعت است بیمحابا به سوی آیندهای ناپایدار هجوم میبریم و دست به مخاطره میزنیم. اندیشیدن، مثل زندگی، هیچوقت کامل نمیشود، امکانی است که هیچوقت خودش را تمام نمیکند، همانطور که جورجو آگامبن در ۱۹۹۶ در مقالهای راجع به فلسفه کودکی نوشته است:
«لاتینیها تعبیر بینظیری داشتند به صورت [vivere vitam]زندگی را زندگی کن]، که در قالب vivre sa vie, vivere la propria vita[زندگی خودت را زندگی کن] به زبانهای رومانس مدرن انتقال یافت. نیروی گذرایی کامل فعل «vivere» [زندگی کردن] را باید در اینجا بازیافت؛ نیرویی که هرچند ابژهای ندارد (و این یک تناقض است!)، اما هیچ ابژهای نیز جز خود زندگی ندارد. زندگی در اینجا یک امکان است، یک پتانسیل که هرگز خودش را در وقایع و رخدادهای زندگینامهای تمام نمیکند، چون هیچ ابژهای به جز خودش ندارد. این یک درونماندگاری مطلق است که با این حال حرکت و زندگی میکند.
تصادفی نیست که آگامبن مفهوم زندگیکردنِ زندگی خود را در مقالهای راجع به کودکی شرح و بسط میدهد، چرا که این در نگاه ما به کودکی بسیار حیاتی است، و چالشی است برای آنچه من بدان «اندیشه رشدی» میگویم. ما باید مفهوم رشد را در تمام مراحل زندگی به چالش بکشیم، باید تصور دیگری از جریان زندگی پیدا کنیم که بر مبنای سرعت یا نقاط عطف آن نباشد.
آگامبن، به عنوان یکی از شارحان میشل فوکو، زندگی تاملی به مثابه مراقبت از خود را به ما پیشنهاد میکند، مضمونی که از قضا در نوشتههای متاخرتر فوکو ظاهر میشود، هنگامی که خودش به سبب بیماری ایدز با مرگ دستبهگریبان شده بود. زندگی خود را زیستن، vivere vitam، عمیقاً در خودزندگینامه گابریل گارسیا مارکز با نام زندهام که روایت کنم (۲۰۰۲) اهمیت مییابد، کتابی که ادیث گراسمن آن را در سال ۲۰۰۳ به انگلیسی ترجمه کرده است. گارسیا مارکز همزمانی این کتاب را نوشته که درگیر بیماری بالقوه کشندهای بوده است. درست است که در عنوان این کتاب زندگی کردن یک فعل گذرا است که در هدف نوشتن تجسم مییابد، اما نوشتن از نظر مارکز شیوه زیستن زندگی است، عمل کانونی اوست، که شاید بشود گفت طرز فکر اوست. در سال ۲۰۰۹، وقتی این ادعا مطرح شد که او از نوشتن دست برداشته است، با آن چنین مخالفت کرد: «نه تنها این حرف درست نیست، بلکه تنها چیزی که من انجام میدهم نوشتن است». اندیشه آهسته، مانند vivere vitam در زبان لاتین، هیچ ابژهای ندارد مگر این که، مثل خود زندگی، آن ابژه در اعمال کانونیای تجسم یابد که به ما امکان میدهند به نحوی کاملتر در یک اکنون نازمانمند زندگی کنیم، در حالی که از بار یک گذشته ناکامل یا وعدههای بیثمر یک آینده رهاییبخش خلاص شدهایم.
۴- اندیشه آهسته متخلخل است
والتر بنیامین در آن مقاله بهیادماندنیاش درباره ناپل، که با همکاری آسا لاسیس آن را نوشته، این شهر را متخلخل توصیف میکند:
«از امور قطعی پرهیز میشود. به نظر نمیرسد هیچ موقعیتی تا همیشه برقرار باشد، هیچ شکل و نقشی نمیگوید «چنین ولاغیر». [...] به ندرت میتوان فهمید که کجا هنوز در حال ساختوساز است و کجا ویرانی آغاز شده است. چرا که هیچ چیز منعقد نشده است. تخلخل محصولِ [...] اشتیاق به بداههپردازی است، که لازمهاش این است که فضا و فرصت به هر قیمتی که شده حفظ شوند.»
اگر فرض کنیم که فرهنگ ناپل یک آپاراتوس است (به معنای فوکویی کلمه، یعنی ابزاری برای ساختارمند کردن جامعه)، آنگاه «تخلخل» مورد نظر بنیامین نامی است که او به این آپاراتوس میدهد، به سبب نوع نگاه او به آن، و به سبب اصل ساماندهندهای که نگاه او را با یک کنش ارتباطی پیوند میزند (مقاله راجع به ناپل/تخلخل):
«تخلخل قانون تمامنشدنی زندگی این شهر است، که در همه جا دوباره پدیدار میشود. تکهای از یکشنبه در هر روز هفته پنهان است، و چقدر روز غیرتعطیل در این یکشنبه است!»
اندیشه آهسته یک طرز اندیشیدن متخلخل است که غیرمقولاتی است، رو به امکانها گشوده است و به افراد اجازه میدهد تا به صورت خودانگیخته با مقتضیات و فرازونشیبهای زندگی سازگار شوند. ایتالیاییها نامی برای این کار دارند: «ارِنجاسی» که معنای آن از «با چیزی سر کردن» و «کنار آمدن» فراتر میرود، و به معنای هنر بداههپردازی است، راهی است برای استفاده از منابع موجود به منظور ایجاد یک راهحل. تخلخل موجود در اندیشه آهسته راه را برای واکنشهای بالقوه به مخمصههای انسانی باز میکند.
۵- اندیشه آهسته بازیگوشانه است
این بند بیش از هر چیز بدین معناست که قواعد ممکن است با اندیشه جدی شکسته شوند. اندیشه آهسته کتاب قواعد را دور میریزد، همانطور که یوهان هایزینگا در مطالعه استادانه خویش با عنوان هومو لودنس از اراسموس نقل میکند:
«به عقیده من، اصلاً لازم نیست در مدارس هم همان کاری را بکنید که در بازی ورق یا تاس میکنید؛ این طور نیست که هر گونه تخطی از قوانین بازی را ضایع کند. برعکس، در یک بحث عالمانه، طرح یک ایده بدیع به هیچوجه نباید امری نامتعارف یا مخاطرهآمیز به نظر آید.»
این دقیقاً انعکاسی از فلسفه رخداد بدیو است که به توضیح نوآوری میپردازد؛ یعنی ورود چیزهای جدید به جهان. بدیو در مانیفست دوم فلسفه (۲۰۱۱) بیپرده میگوید: «فلسفهای که متهورانه نباشد هیچ است». اندیشه آهسته در تهور بازیگوشانه خود محدودیتی ندارد. نه زمان و نه سنت توان افسار زدن بر آن را ندارند. «بازی» یا نرمش اندیشه آهسته نه تنها بدین معناست که قواعد میتوانند شکسته شوند، بلکه گسست در اندیشه نیز امکانپذیر است. این گسست یعنی استنکاف از پذیرش آنچه میلان کوندرا در مقاله «شصتوسه جهان»۱۲ (۱۹۹۸) بدان «نا اندیشیدگی ایدههای مورد قبول» میگوید.
هویزینگا بازی را «یک اینترمتزو، یک میانپرده در زندگی روزانه ما» در نمایش زیبای کلمات مینامد، یعنی بازی را فعالیتی بین پردههای یک نمایش یا یک اپرا میبیند، «جدا از ’زندگی روزمره‘»، که «از واقعیت جاری فراتر میرود و به یک نظم بالاتر گام مینهد». بازی باعث ایجاد گسست در زندگی ما میشود. اندیشه آهسته، از این حیث که بازیگوشانه است، مخالفتی با جدیت ندارد، بلکه معنای خاص خود از جدیت را دارد. اندیشه آهسته، همانند بازی کودکان، خودخواسته و داوطلبانه است، هیچ وظیفهای در کار نیست، و در هر زمانی میتوان آن را معلق کرد و به تعویق انداخت. بازی زمان، قواعد و نظم خودش را میسازد و الگویی برای اندیشه آهسته است. اندیشه آهسته نیز همانند بازی با حماقت همراه است، اما احمقانه نیست. در مطالعه هویزینگا، بازی هیچ کارکرد زیستشناختی یا اخلاقیای ندارد -نه ضرورتی جسمانی است و نه وظیفهای اخلاقی. نه منفعتی مادی از آن حاصل میشود و نه «سودی از آن میتوان به دست آورد».
همانطور که بازی به کودک کمک میکند که به درکی از خودش برسد، از نظر هویزینگا، فرد از طریق استفاده از نقاب یا وسایل دیگر، اجتماعی مخصوص به خودش جدا از جهان همگانی خلق میکند. در بازی چیزی نقابدار و پوشیده وجود دارد که نه روشن است و نه بدیهی. ولی بازی با اینکه جدی یا منطقی نیست، قواعد، نظم و منطق خودش را خلق میکند. اندیشه آهسته میخواهد قواعد، نظم و منطق بازی را فراچنگ آورد، نقاب آن را بردارد و آن را رمزگشایی کند.
بین اندیشه آهسته و سایر حرکات در تاریخ اندیشه نوعی شباهت خانوادگی وجود دارد. لورنس استرن در رمان تریسترام شندی (۱۷۵۹-۱۷۶۷) داستان خود را عامدانه با انبوهی از وقایع معترضه و انحراف از مسیر اصلی داستان همراه میکند، و اغلب با هدفی طنزآمیز. جان میلتون، شاعر قرن هفدهمی، در غزلی مشهور تصریح میکند: «آنها به آن کس که تنها میایستد و منتظر میماند نیز خدمت میکنند». ادموند هوسرل، در سال ۱۹۱۳، اپوخه پدیدارشناختی را چنین معنا کرد: در پرانتز گذاشتن تجربه، معلق کردن داوری. لویناس از خستگی و کوفتگی به عنوان مقاومت در برابر وجود سخن میگوید، و از تاخیر به عنوان «عدم امکان شروع یا ... تحقق شروع». آگامبن، که فیلسوف عدم تمایز و بیتفاوتی است، عاشق این ترجیعبند بارتلبی است که میگوید: «ترجیح میدهم که نه». ژاک لکان در سخنرانیاش راجع به «نامه مسروقه» (۱۸۴۴) اثر ادگار آلن پو از «نامه در انتظار»، سخن میگوید؛ نامهای که با وجود جابهجا شدنش (عاقبت/طی اتفافاتی/حسب اتفاق) به مقصد خود میرسد. ژاک دریدا دست به واسازی تعویق و تاخیر میزند تا جایی که نه تنها به مقصدش نمیرسد، بلکه هرگز حتی قصد سفر هم نمیکند چون نقاط عزیمت بسیاری وجود دارد. اندیشه آهسته کلمه مقاومت را القا میکند، اما نه به معنای دفاعی روانکاوانه، بلکه به معنای بازماندگی و تعویق.
اندیشه آهسته شیطنتی که معرّف آن است را به شکلهای مختلف تکرار کرده است، از انحراف و بیتفاوتی، تا در پرانتزگذاشتن و معلقکردن، تا تعویق و تاخیر، تردید و خستگی، تا جابهجا شدن و بازماندگی. آنچه وجه مشترک همه اینهاست این پا و آن پا کردن، درنگ کردن، منتظر شدن، و مطالبه تامل پیش از اعتقاد و شفافیت پیش از اقدام است.
۶- اندیشه آهسته یک ضدروش برای اندیشیدن است، نه یک روش اندیشیدن، زیرا اندیشه را از محدودیتها و کابوسهای سنت خلاص، رها و آزاد میکند.
سرمقالهای در روزنامه ایریش تایمز در سال ۲۰۱۴ از ورود فلسفه به مدارس متوسطه ایرلند طرفداری میکند و علیه «تلاشهایی که برای حذف زمان تامل صورت میگیرد» استدلال میآورد، تلاشهایی که چکیده کامل آنها را میتوان در «شعارهای زمانه تکنیکیـمصرفگرای ما» یافت: فقط انجامش بده، سریع باش و در هم بشکن، یولو (فقط یک بار زندگی میکنی) . شعارهایی که به ما میگوید «الان اقدام کن، بعداً فکر کن». در مقابلِ «جامعه مصرفی [که] دایماً میخواهد زمان تامل را حذف کند»، فلسفه به عنوان «یک وزنه تعادل علیه این فرهنگِ اقدام سریع» پیشنهاد میشود.
مشکل اینجاست که در «اقدام سریع» تصور میشود راه مطمئنی برای انجام امور وجود دارد و یک نوع یکنواختی وجود دارد که ما با تلاش میتوانیم بدان شتاب بدهیم. درست همانطور که غذای سریع در بعضی وعدههای غذایی جواب میدهد و در بعضی دیگر نه، ما هم باید با امور زمانبر با گشودگی برخورد کنیم، هم برای حفظ چیزهایی که از گذشته به ما رسیدهاند و ارزشمندند و هم صرف زمان برای ایجاد رهیافتهای نو به اکنون. نکته اصلی در اینجا چندگانگی، تکثر و تنوع است که زمانبر هستند.
ویتگنشتاین میگوید: «یک روش فلسفی وجود ندارد، هرچند در واقع روشهایی وجود دارند، مثل درمانهای مختلف». مشهورترین و رادیکالترین فیلسوف قرن بیستم برای خودش یک نظام فلسفی تاسیس نکرد چون امیدوار بود بیماری فلسفه را در خودش (و در ما) درمان کند. اینکه ویتگنشتاین از درمان حرف میزند مهم است چون او کار فلسفه را با کار دارو یا روانشناسی مقایسه میکرد: «درمانِ یک پرسش توسط فیلسوف همانند درمان یک بیماری است».
وقتی میگویم اندیشه آهسته یک ضدروش است، سخنم همسو با آن اندیشه ویتگنشتاین است که پس از مرگ او در یادداشتهایی درباره فلسفه روانشناسی (۱۹۸۰) منتشر شده است، آنجایی که نتیجه میگیرد:
«آنچه در فلسفه یاد میگیریم کماهمیت است؛ فلسفه چیز جدیدی به ما یاد نمیدهد، علم است که این کار را میکند. اما اینکه همه این چیزهای کماهمیت را واقعاً با هم ببینیم بینهایت دشوار است، و اهمیتی بسیار زیاد دارد. فلسفه در واقع با هم دیدن چیزهای کماهمیت است.» اجازه دهید به این سخن در یک چشمانداز فلسفی کلانتر نگاه کنیم. در آثار بدیو و ریچارد رورتی، میتوان بین دو نوع فیلسوف تمایز گذاشت. رورتی به آنها فیلسوفان نظامساز و فیلسوفان تعلیمدهنده میگوید، ولی بدیو به آنها فیلسوفان و ضدفیلسوفان میگوید.
(از نظر رورتی) فیلسوفان نظامساز و (از نظر بدیو) فیلسوفان حقیقی دست به ساختن نظامهای اندیشه میزنند و اغلب مصالح (روشهای) خاص خودشان را برای بنای فلسفیشان میسازند. اندیشمندانی مانند افلاطون و ارسطو، آگوستین و آکویناس، جیامباتیستو ویکو و جوردانو برونو، توماس هابز و جان لاک، رنه دکارت و باروخ اسپینوزا، امانوئل کانت و هوسرل، همهشان فیلسوفانی نظامساز هستند. دیگران به پرسشهای تعلیمدهنده میپردازند (رورتی) یا تلاش میکنند نظامهای اندیشه مستقر را زیر سوال ببرند (ضدفیلسوفانِ بدیو) . رورتی به این دسته از اندیشمندان میگوید «درمانگر نه سازنده». ضدفیلسوفان بدیو کسانی هستند مانند پولوس قدیس، فردریش نیچه، زیگموند فروید و پیرو او لکان، و ویتگنشتاین. پیرو پژوهشهای فلسفیام درباره تروما و رخداد، فیلسوفان حقیقی و نظامساز را فیلسوفان رخداد به حساب میآورم که امکانها (در اندیشه و زندگی) را به روی ما میگشایند. ضدفیلسوفان نیز فیلسوفان تروما و مغاک هستند، که امکانها را به روی ما میبندند. وجه مشترک اینها گسستی است که به شکل یک درنگ، ناپیوستگی یا وقفه درک میشود. وقتی گسست تبدیل به یک تروما/مغاک میشود، لزوماً ترومای بالینی چنان که در روانپزشکی یا روانکاوی تصور میشود نیست، بلکه ترومای مطالعات فرهنگیاست که، دقیقاً همانطور که در سنت ضدفلسفه آن را میفهمند، نه نظاممند است و نه سازنده بلکه واسازانه است و، بر خلاف ترومای بالینی، نیازمند هیچ گونه مداخلهای نیست.
ادامه در صفحه 9