بیگانگی دارا و ندار در جامعه امروز
ندارها در مورد چگونگی کسب داشتههای داراها قانع نشدهاند
رسول حسینی منبع : شمس
جامعه امروز ایران از فقدان احساس تعلق ملی و شکاف داراها و ندارها در رنج است. این مرزبندی هویتی، دوگانهپنداری اجتماعی را پرورانده است. این دوگانگی و مرزبندی به آستانه بیگانگی رسیده است و طولی نمیکشد که به عداوتی خانمانبرانداز تبدیل شود.
دوگانگی دارا و ندار که در ایران امروز به آشکارگی رسیده است، بسیار خطرناک است، زیرا میتواند پیامدهایی کاملا ناشناخته و پیشبینیناپذیر داشته باشد. شرایط اقتصادی امروز، زیست بیسروصدای ندارها را بر هم زده است. زیستن آنها طاقتفرسا شده است و زندگی روزمره آنها را به مساله تبدیل کرده است. زیستن، اولین نیاز بشر است که امروزه برای بخش عظیمی از جامعه ایران بهسختی ساری و جاری است. در واقع دست بردن در زیست آنها، زندگی معمولی آنها را بر هم زده، عادتوارههای زندگی آنها را زیرورو کرده و سکوت آنها را درهمشکسته است. اگر تاکنون به نداشتن حق انتخاب یا نداشتن قدرت انتخاب خو گرفته بودند و محکوم به زیستنی بودند که از آن سربرآوردنی وجود نداشت، اما هنوز زیستن وجود داشت، نفس زیستن بر مدار خود میچرخید، اکنون تداوم همان زیستن از آنها سلب شده است.
تمام هموغم و تمام معنای زندگی ندارها، به تعبیر شکسپیر، در بودن و نبودن است و داراها در داشتن و نداشتن. فرق و فاصله زیادی میان این دو مفهوم است. معنای زندگی میان این دو متفاوت است. سنخیت و مشابهتی ندارند، با هم بیگانهاند. داراها بر میزان داشتنها و نداشتنها با هم رقابت میکنند و ندارها برای بودن یا نبودن؛ به همین علت چشمانداز و افق در زندگی ندارها به دقیقه، ساعت و به سختی به روز میرسد و داراها برای نسلهای آیندهشان برنامهریزی میکنند. تنوع و تفاوت معنایی این دو با هم فاصله بسیار دارد و انتظار وحدت میان آنها انتظار خامی است، زیرا وجه مشترک معنایی میان آنها وجود ندارد. ندارها در مورد چگونگی کسب داشتههای داراها قانع نشدهاند، آنها را مسبب حال و روز خود میدانند، آنها را بیگانه با هویت خود میدانند، مرز میان خودشان و آنها را سترگ میپندارند. آنها هیچ زمانی به دیالوگی فراخوانده نشدهاند. کسی تاکنون از درد آنها پرسشی نداشته است. تنها آنها به سکوت و باز هم سکوت فراخوانده شدهاند. اکنون آنها در مورد چه چیز مشترکی با هم به گفتوگو بنشینند.
در مورد وحدت، در مورد کشور و آینده آن، در مورد ثبات و نظم، در مورد استقلال و سیاست خارجی یا در مورد تحریمهای ظالمانه. تمام معنای این واژهها در نزد ندارها با داراها فرق دارد. آنها خود را در شمول این واژهها نمیپندارند. معنای این واژهها برای آنها نامانوس است. اما داراها حرف و سخن همدیگر، کنش و حتی اشارات همدیگر را خوب میفهمند. میتوان این موضوع را در بازار سکه، ارز، خودرو، مسکن، سهام و غیره بهخوبی مشاهده کرد. انگار بصورت آنلاین همه اطلاعات بین آنها با سرعت زیاد رد و بدل میشود. آدم حیرت میکند که چقدر این سیستم هوشمند و برخط است. اما ندارها خیلی با این مسائل کاری ندارند آنها شب متوجه میشوند زمانی که به سوپر مارکت محله برای خرید شبشان سری بزنند. آن زمان با تمام وجودشان این ندا را درک میکنند. قبل از صدای آن، دردش را میفهمند، زیرا درد از جنس زبان نیست، بلکه حس است. سرعت بیشتری از صدا دارد. درک احساس درد، نیازی به زبان و فلسفه ندارد، فهمش برای اهلش ساده است. فقط باید اهلش باشید تا عمق وجود آن را درک کنید. البته این یک روی سکه است در روی دیگرش؛ داراها هم حرف و سخن و چگونگی زیست فقرا را نمیفهمند. آنها هم با چگونه زیستن، زندگی روزمره، فهم، سخن، کنش و معنای زندگی آنها بیگانهاند. این تنها فقرا نیستند که حرف آنها را نمیفهمند؛ این بیگانگی که ایجاد شده است دو سویه است. این تقابلی که ایجاد شده است و این تضادی که کاشته شده است به مثابه اختلاف عمیقی است که دو سوی آن، همدیگر را نمیفهمند. ندا و صدای دوطرف در ساحت اندیشه و شناخت طرف دیگر بازتابی ندارد، رنگی ندارد، اثری بر جای نمیگذارد. تنها پیوند و ارتباطدهنده بین این دو، قوه قهریه و زور است. اجبار و قدرت است که هر دو طرف آن را خوب میفهمند. گویا تنها زبان مشترک آنها همین قدرت است. یکی را در متن جای میدهد و دیگری را به کناری میرهاند، تا مبادا در قدرتش سهیم شود، تا مبادا در سرنوشتش دخالت کند. سرنوشت او در نزد قدرتمندان ترسیم شده و تعیین یافته است.
او محکوم به پذیرش است. اما شاید با تبدیل زندگی روزمره فقرا به مساله، دیگر این زبان هم برای آنها کارساز نباشد. وقتی قرار است تنها بین بودن و نبودن یکی انتخاب شود، همدردها همدیگر را پیدا میکنند و با هم همنوا میشوند. با همدیگر خو میگیرند. صدای همنوع خود را از فرسنگها دور میشنوند اما صدای پرطمطراق قدرتمندان را از نزدیکترین جاها نمیشوند. انگار پردهای بر گوش آنها کشیده شده است که آن صداهای نامانوس و نامحرم را نشنوند. اینگونه است که تمام مسوولان، مدیران، سیاستمداران، صاحبان بخش خصوصی و بازرگانان در نزد ندارها در یک دستهبندی به نام داراها جای میگیرند. به نام کسانی دستهبندی میشوند که مسوول شرایط امروز آنهاست. مرزبندی آنها شفاف است، هرکس غیر خود در طرف دیگر قرار دارد و با آنها بیگانه است.
کنش آنها برگرفته از احساس استیفای حقی است، که حس میکنند قدرتمندان از آنها گرفتهاند. آنها دیگر در مورد حقشان نمیاندیشند، بلکه با تمام وجود درک میکنند که در جای دیگری است که از آنها دور نگه داشته شده است. این احساس برای آنها به آستانه عینیت رسیده است. آنها میبینند که مرزی میان آنها و حقشان کشیده شده است که مشروعیت وجودی خود را تنها از سایه زور و اجبار گرفته است. آنها سالهاست که با این وضعیت نابرابر خو گرفته بودند و در مورد آن نمیاندیشیدند، اما اکنون با برهم خوردن زیستن خود، به فکر چاره افتادهاند. به مسیری میاندیشند که این توازن را برهم بزنند. این تصمیم برخواسته از زیست-جهانی است که تفکر و تعقل و بلکه همه فهم و درک آنها در درون آن شکل میگیرد و سپس به تقلا تبدیل میشود. آنها حتی معناهای زندگی امروز خود را با معناهای زندگی دیروز خود بیگانه مییابند. تمام معناها و ایدههایی که تاکنون با آنها زیستهاند، آنها را به انزوا سوق داده است، اما امروز آنها میخواهند صدا داشته باشند، پس به دنبال معنایی دیگر میگردند. معنایی که به آنها حرکت کردن را دیکته کند. تا به آنها جرات و جسارت پذیرفتن مسوولیت سرنوشت بدهد، تا آنها را متمایز کند. متمایز از تمام داراها و تمام کسانی که سالها آنها را دگر خوانده بودند. آنها برای کنش، انگیزه میخواهند و انگیزه خود را در بیگانگی با داراها جستوجو میکنند. در تمایز از کسانی که به هر نحوی حتی با مقررات، قوانین، مصوبات، نرمها و هنجارها، آنها را به کناری نهاده بودند. آنها را نادیده گرفته بودند. موتور محرکه خود را در تضادی جستوجو میکنند که لزوما خود در کاشتن و آبیاری آن نقشی نداشته است. تضادی که رنگ و بوی خصومت و عصبانیت به خود گرفته است. در تعامل همیشگی و نامیمون میان امید و یأس زیستن، منجر به اضطرابی میشود که درجستوجوی ساختن مسببی برای دردهاست، نیاز به دگری برای خالیکردن تمام نداشتههای خود بر سر آن است. نیاز به جهتی برای حرکت و عقدهگشایی است.
از این روست که پیکان تیز حمله آنها تنها داراها را نشانه نرفته است. آنها همهچیز و همه کس را علیه خود میپندارند زیرا خود را در پایینترین نقطه وضعیت میبینند. کنش آنها ویرانگر و مخرب خواهد بود. توفانی است که همهچیز را در مینوردد. چه زود همهچیز به تناسب چگونگی شرایط زیستن، تغییر شکل و معنا پیدا میکند. شرایط زیستن، همهچیز و حتی مستحکمترین داشتههای فکری را بر هم میریزد و پندارهای نوینی را جایگزین آن میسازد. چه ساختارهای فکری و عقیدهای که در کورانهای زندگی تغییر جهت و ماهیت میدهند. در چنین شرایطی است که معنا و کارکرد بدیهیترین واژهها مثل؛ دولت، حاکمان، مسوولان، مقررات، قوانین، بخش خصوصی، کشور و حتی مذهب و غیره همگی در ذهن و جان ندارها عوض شده است. این بیگانگی کی و کجا میتواند دوباره به الفت و وحدت ملی تبدیل شود؟ چه باید کرد؟ چگونه باید از این شرایط گذر کرد؟ این شکاف عمیق در جامعه امروز ایران بزرگترین تهدید هویت ملی و امنیت ملی است. مهمترین مساله امروز برساختن انسجامی در سطح ملی برای اتخاذ تصمیمی کارساز است. این موضوع امروزه بیش از هر تصمیمی نیاز جامعه امروز است. تصمیمی به منظور دمیدن روحی در کالبد ملی. پروراندن مفهومی حقیقی برای آفریدن امیدی در دلهای غبارگرفته یک ملت است. بازفراخواندن هویت ملی به طریقی است تا ندارها بتوانند با آن همنوا شوند. دمیدن ندایی است تا ندارها آن را خودی قلمداد کنند. اقدام و فعالیتی است تا دوباره امیدی حقیقی در دل آنها بتاباند.
هویت ملی چگونه تقویت میشود و چگونه فرو میریزد؟ این سوال بنیادی پیش روی جامعه امروز ایران است. هویت ملی، چشمه جوشانی است که همیشه زاینده است، جوشش دارد و همواره در حال آفرینندگی و بازآفریدن است. حس جمعی مشترکی است که تک تک افراد یک ملت نسبت به آن تعلق و احساس دلبستگی دارند. بدون آن هیچ ملتی مستدام نخواهد بود. داشتن احساس هویت ملی به مثابه امیدی است که در پس هر فرودی ملتی را آماده فرازی میکند و این چشمه رونده را به پیش میبرد. تداوم احساس هویت ملی در توزیع تمام مواهب میان همگان و مشارکت جویی همگان در قدرت و مدیریت جامعه است. دست قدرتمندی خارج از اراده ملی نمیتواند سرنوشت یک ملت را رقم بزند. هر قدرت فائقهای لاجرم عدهای را کنار خواهد گذاشت و دست عدهای را از مواهب ملی کوتاه خواهد کرد، به جز قدرتی که مشتق از اراده ملی باشد. قدرت ملی بدون مشارکت قانونمند همگانی شکل نخواهد گرفت و قانونی بدون رضایت و خواست همگانی مشروعیت نخواهد داشت. در یک چنین فرایندی است که منافع ملی بر منافع مادون ملی ترجیح داده خواهد شد و هیچ گروهی را از حقی به جز به حکم قانون محروم نخواهد کرد. اولین کنار گذاشتن در قالبی غیر از قانون مشروع، به معنای بیاعتنایی به هویت جمعی و ملی است. یعنی کانون هویت ملی برهم میخورد و زان پس داعیه هویت ملی از سوی هیچ کس پذیرفته
نخواهد بود.
جامعه امروز ایران از فقدان احساس تعلق ملی رنج میبرد. وضعیت نابسامان اقتصادی که در پس خود ناشی از همه سوءمدیریتها، تصمیمات ناصواب و عدم استفاده از پتانسیلهای ملی و البته فضاهای ناهموار خارجی بوده است، سرنوشت اجتماعی کشور را بهگونهای رقم میزند که اگر چارهای اندیشیده نشود همگان متضرر خواهند شد. جامعه امروز ایران از شکاف داراها و ندارها در رنج است. این مرزبندی هویتی، دوگانهپنداری اجتماعی را پرورانده است. این دوگانگی و مرزبندی به آستانه بیگانگی رسیده است و طولی نمیکشد که به عداوتی خانمانبرانداز تبدیل شود. در سامان اجتماعی، امید آخرین سرمایه است که از بین میرود و خصومت اولین پیامد است که سر بر میآورد. دوگانگیای که سالها در ذهن و جان ایرانیان کاشته شده است، میوه نامیمونی است که از کاشتن درخت نادیده گرفته شدن روییده است. این شکاف بدون فراخواندن ندارها، بدون دعوت از آنها عمیقتر خواهد شد.
تهدیدات ریز و درشت، امید و آینده را نشانه رفته است. اراده به دیدن آنها اولین قدم است. تلاشی برای همذاتپنداری واقعی با ندارهاست. سرک کشیدن در زیست-جهان آنها و تلاش برای همفهمی با آنهاست. گام دوم شنیدن بیپرده صدای آنهاست. میبایست با آنها به چاره نشست و البته قبل از آن رو در روی آنها بدون هیچگونه استفاده از زوری بر سر یک میز نشست، تا گفتوگویی برابر شکل گیرد، تا حس برابری دوباره در آنها ایجاد گردد، تا آنها خود را در دایره مشترک و سرنوشت مشترک ببینند. بدون طی این طریق هرگونه حفظ نظم و وضع موجود برای آنها ناهضم و نامفهوم است. آنها خود را صاحب وضعی نمیدانند تا برای حفظ آن بکوشند. آنها نتوانستهاند تجانسی میان خود و غیرخود برقرار سازند. تمامی وضع را برای داراها میپندارند. آنها به این وضع تعلقی ندارند و خیلی زود با هر کوششی برای بر هم زدن آن همنوا میشوند. بار دیگر باید گفت؛ شنیدن بیترس، بیپیامد، بیهیچ واسطه لازم است، شاید در پس این شنیدن باشد که شمهای از شرایط آنها را بتوان به مقام فهم رساند و لحظهای با همذات پنداری، درد و حس آنها را درک کرد، وگرنه انتظار فهم شرایط آنها از راه گزارشها و بولتنها، انتظاری نیست که برآورده شود و مسیری نیست که منتج به راهحلی گردد.