اقتصاد؛ رشتهای که حاضر به تغییر نیست
مولف: آنتارا هالدر|
مترجم: علیرضا شفیعینسب|
آتلانتیک| در اواخر قرن نوزدهم، یکی از ماندگارترین شخصیتهای داستانی تاریخ برای اولین بار وارد صحنه شد. نه، منظورم شرلوک هولمز یا الیور توئیست نیست، بلکه فردی گمنامتر اما تأثیرگذارتر: «هوموا کونومیکوس». ریشه اصطلاح هومو اکونومیکوس- لفظاً بهمعنای «انسان مقتصد و اقتصادی»- تا حدودی مبهم است (اولین ارجاعات به آن را میتوان در آثار «سی. اس. دیواس»، اقتصاددان دانشگاه آکسفورد، ریشهیابی کرد)، اما خصیصههای او کاملاً برایمان آشناست. او بیاندازه عقلانی و دارای قابلیتهای شناختی و دسترسی نامحدود به اطلاعات است، اما صورتی شبیه مرد روی سیگار مارلبورو دارد: فردی زمخت و خودخواه، بهشدت ماتریالیست، یا یک رنجر تنهای تمامعیار. هومو اکونومیکوس، که به عنوان تجلی رفتار فرضاً عقلانی انسانها در بازار خلق شد، فوراً بر نظریه اقتصاد سیطره یافت.
اما در دهه ۱۹۷۰، «دنیل کانمن» و «آموس تورسکی» کشف بزرگی انجام دادند. این دو با استفاده از شواهد روانشناختی نشان دادند که کنشهای انسانها بهطرق مختلف از عقلانیت آهنین هومو اکونومیکوس منحرف میشود: افراد خطاهای نظاممندی در قضاوتهای خود انجام میدهند، مثلاً بهشکل افراطی به داشتههای خود دل میبندند و، از سویی هم، دستودلبازتر و متعاونتر از چیزی هستند که به آنها نسبت داده میشود. این بینشها منجر به پیدایش رشته جدیدی به نام «اقتصاد رفتاری» شد که در سال ۲۰۰۸ به نامی آشنا تبدیل گشت. در آن سال، «کس سانستاین» و «ریچارد تیلر» کتاب پرفروش سقلمه را منتشر کردند و در آن نشان دادند که این درک جدید از رفتار انسان میتواند پیامدهای عمدهای در سیاستگذاری داشته باشد. سال گذشته، تیلر برنده جایزه نوبل اقتصاد شد و قول داد ۱.۱ میلیون دلار جایزه را «در نهایتِ غیرعقلانیت» خرج کند.
اما با وجود این هیاهو، هومو اکونومیکوس همچنان بخشی پابرجا و سمج از برنامه درسی رشته اقتصاد است. گرچه باب است اکثر دپارتمانهای اقتصاد واحدهایی در مورد اقتصاد رفتاری داشته باشند، اما الزامات اصلی اقتصاد در بسیاری از دانشکدهها معمولاً محدود به دو درس اصلی است: یکی در مورد اقتصاد خرد که بررسی میکند افراد چگونه تصمیمات اقتصادی خود را بهینه میکنند، و دیگری در مورد اقتصاد کلان که بر کلیت بازارهای ملی یا منطقهای متمرکز است. ضمن اینکه مطالعه اقتصاد رفتاری کاملاً اختیاری است، کتب درسی مورداستفاده بسیاری از دانشجویان هم ارجاعات خیلی کمی به تحولات رفتاری دارند اقتصاد خرد متوسط نوشته «هال واریان» تنها ۱۶ صفحه از ۷۵۸ صفحه خود را به اقتصاد رفتاری اختصاص داده و آن را انحرافی زودگذر در طرح کلی امور میداند، «توهمی بصری» که «اگر انسانها زمان بگذارند و انتخابهایشان را با بهکارگیری معیارهای عقلانیتِ بیتعصب بهدقت بررسی کنند» خیلی زود ناپدید خواهد شد. اصلیترین کتاب درسی اقتصاد کلان هم، که گریگوری منکیو آن را نوشته، توجه چندانی به رویکردهای رفتاری نداشته و بهندرت اشارهای به آنها میکند.
درعوض، اکثریت قریببهاتفاق درسهایی که دانشجویان رشته اقتصاد پاس میکنند بهشدت متمرکز بر آمار و اقتصادسنجی است. در سال ۲۰۱۰، موسسه «تفکر اقتصاد جدید» کارگروهی را فراخواند تا برنامه درسی دوره کارشناسی اقتصاد را پیروِ گزارشی مربوط به سال ۱۹۹۱ بررسی کند. این کارگروه دریافت که آنچه در این سالهای میانی تغییر کرده «افزایش پیراستگی ریاضیاتی و فنی بوده»، که «برای پرورش عادات کاوشِ اندیشورانه کافی نبود». به بیان دیگر، هومو اکونومیکوس در کلاسها و کتابهای درسی سرتاسر کشور یکهتاز است.
مقاومت اقتصاددانان در برابر بهکارگیری حکمت رویکردهای رفتاری شاید دغدغهای بیاهمیت بهنظر برسد که محدود به برج عاج است، اما پیامدهایی جدی دارد. آنچه در کلاسهای اقتصاد به دانشجویان تدریس میشود میتواند مدلها و چارتهایی را که باید به واقعیت نزدیک باشد به ایدئالهایی آرزومندانه تحریف کند. اکثر دانشجویان اقتصاد، در سال اول و در اوج تأثیرپذیری خود، با هومو اکونومیکوس آشنا میشوند و ارزشهای آن را نهادینه میکنند: مثلاً پژوهشها نشان میدهند اخذِ واحدهای اقتصاد میتواند افراد را واقعاً خودخواهتر کند. چیزی که باعث حادترشدن پیامدها میشود این است که کسبوکار، یعنی نسخه پیشاحرفهای اقتصاد، محبوبترین رشته در میان دانشجویان در امریکاست و حدود ۴۰ درصد از دانشجویان کارشناسی حداقل یک درس اقتصاد برمیدارند. اینکه تفکر جریان اصلی اقتصاد رفتاری را اینچنین تقلیل داده و یک ناهنجاری جلوهاش میدهد تأثیرات مهمی بر درک دانشجویان از بازارها و دنیا دارد. باتوجه به اینهمه دودلی اقتصاددانان امروزی در جذب آموزههای اقتصاد رفتاری، نکته جالب این است که، تا قبل از ظهور هومو اکونومیکوس، توسل به روانشناسی در تدریس اقتصاد کاملاً استاندارد بود. مثلاً در دانشگاه کمبریج، قبل از شکلگیری گروه مستقلی در سال ۱۹۰۳، اقتصاد در کنار روانشناسی و فلسفه تدریس میشد. پس از جنگ جهانی دوم، که مرکز ثقل این رشته به امریکا منتقل شد، این شکاف وخامتی اینچنینی یافت. سپیدهدمِ دوران امریکا در اقتصادْ منادی تعهدی شدیدتر به تحلیل ریاضیاتی و طرد هرچیز غیره بود.
این تغییر شگرف در برنامه درسی اقتصاد منجر به رشتهای شده که بیبار، یکنواخت، و فاقد حیات عاطفی است، رشتهای که در قابلیت تبیین و پیشبینی ناتوان جلوه کرده است. اقتصاددانان سابقه چندان خوبی در پیشبینی تحولات مهم اخیر نداشتهاند: کلیت این رشته در رکود بزرگ سال ۲۰۰۸ با چیزی غیرمنتظره روبرو شد و نیز دیر توانست رشد چشمگیر نابرابری را به رسمیت بشناسد. این رشته همچنین، در مواجهه با تغییرات عظیمِ قریبالوقوع، همچون آثار شتابنده تغییر اقلیم و نحوه تأثیر پیشرفتهای هوش مصنوعی بر کارگران، از موارد پیشین هم نامجهزتر است. با توجه به نقش بسیار برجسته اقتصاددانان حرفهای، در هر سطح از سیاستگذاری، این حجم از بیارتباطی اقتصاد با واقعیت روزبهروز نگرانکنندهتر میشود. اجباریسازی اقتصاد رفتاری راهِچارهای همهجانبه بر ناخوشیهای رشته اقتصاد نیست، اما میتواند گامی بزرگ باشد تا دانشجویان را ترغیب کند مدلهای اقتصادی را بر مبنای انسانهای واقعی بسازند، نه هومو اکونومیکوس که کاریکاتوری بیش نیست. اگر درسی عمیقتر در انقلاب رفتاری نهفته باشد، این است که دمدمیمزاجیهای رفتار انسان باعث میشود که سخت بتوان آن را بهصورت یک علم محض مدلسازی کرد و اقتصاددانان باید چیزهای زیادی از رشتههای دیگر ازجمله علوم اجتماعی و انسانی بیاموزند. این شاید مستلزم کمی فروتنی از سوی اقتصاددانان باشد، اما هم تحصیل دانشجویانِ این رشته را غنی خواهد کرد و هم شانس آنها را برای ایجاد تغییراتی مثبت در دنیای واقعی. پس حالا که شایعات مبنی بر مرگ هومو اکونومیکوس بسیار اغراقشده است، اساتید امروزی اقتصاد هنوز هم فرصت دارند تا این شخصیت منسوخ را یکبار برای همیشه کنار بگذارند.